پنچاه وشش سال دوستی: بهمن مشفقی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

درست ۲۴ ساعت از لحظه ی خاموشی ِ دوست نازنینم زنده یاد “جمال اسکویی” می گذرد ولحظه ای نیست خاطراتی که باهم داشتیم از خاطرم وجلوی چشم هایم دورشود.کم ترروزی بود که باهم تماس تلفنی نداشته باشیم.اما امروز این تماس برای همیشه قطع شده است.دراین بیست چهار ساعت بسیاری از دوستان و اشنایان باتلفن و دیگر وسایل ارتباط جمعی با من تماس گرفتند وتسلیت گفنتد و همدردی نمودند.بسیاری علاقمند بودند که اورا بیشتر معرفی نمایم.این است که تصمیم گرفتم این متن را که از چگونگی ِ آشنایی من با او وخاطراتی که باهم در طول سالهای سال بویژه درسالهای مبارزاتِ داتشجویی، سالهای ۳۹-۴۱ دانشجویان دانشگاه تهران داشتم بیان نمایم.
دفتر ِ نشریه ی ” علم وزندگی ” و سپس ” نبرد زندگی ” مکانی بود که شادروان ” خلیل ملکی ” در عصر روزهای چهارشنبه و تاساعاتی از شب، جلساتی تشکیل می داد و درآن به بحث های مختلف از جمله علوم اجتماعی وسیاسی می پرداخت.این جلسات با استقبال دانشجویان علاقمند، حتی پاره ای از آنها که سمپاتی به حزب توده که از سرسخت ترین مخالفان خلیل ملکی بود، داشتند دراین جلسات شرکت می کردند وتعجب نکنید اگر بگویم پای من به این جلسات ( که ازآن بی خبربودم ) بوسیله ی دوستِ نازنینم ، زنده یاد “حسن ضیاء ظریفی ” که در آن زمان تمایلات توده ای داشت، بازشد.
پاییز سال ۱۳۳۹ خورشیدی در ماههای آغاز سال تحصیلی دانشگاه، در چند جلسه از چلسات دفتر علم وزندگی واقع درخیابان منوجهری تهران شرکت نمودم.دریکی از این جلسات شاد روان خلیل ملکی دربین سخنان شان یاد آوری نمودند که چند ماهی است که ” حزب ایران ” آغاز فعالیت نموده است و آقایان دکتر کریم سنجابی و مهندس جهانگیر حق شناس از جمله کسانی هستند که این فعالیت راآغاز کرده اند.برای من شنیدن این خبر بی نهایت خوشحال کننده بود، چون من از سالهای نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکنر مصدق به عضویت شاخه ی دانش آموزان حزب ایران در لاهیجان درآمده بودم ودر طول سالهای حکومت ملی دکتر مصدق اغلب در حزب ایران شعبه لاهیجان حضور وفعالیت داشتم. با خود گفتم بهتر است فردا من با شخصیت های یاد شده تماس بگیرم و چگونگی پیوستن به حزب ایران و شروع فعالیت در دانشگاه تهران با آنها گفت و گو نمایم.
حدود ساعت ۱۱ صبح روز پنچشنه ( روز بعد از شرکت در جلسه ی دفتر علم وزندگی ) از تلفن عمومی که در مقابل داروخانه ” ادیب ” که در سه راه ” بوذرجمهری- شاپور ” قرار داشت با تماس گرفتن با ۰۸ راهنمای تلفن تهران، شماره تلفن منزل مهندس جهانگیر حق شناس را خواستم و راهنمای مربوطه شماره اش را گفت و من بلافاصله با آن شماره تماس گرفتم و چیزی که برای من جالب بود این بود که مخاطبم از سوی آن سر خط تلفن گفت : مهندس حق شناس هستم چه کاری دارید؟ با سلام واحترام عرض کردم : جناب آقای مهندس …من بهمن مشفقی داشجوی دانشکده ی پزشکی دانشگاه تهران هستم و سابقه ی عضویت در حزب ایران را دارم ، شنیدم حزب ایران فعالیت خود را آغاز کرده است و من خیلی مایلم بعنوان عضوی از اعضای حزب ایران در دانشگاه تهران فعالیت نمایم، کی و کجا می توانم خدمت شما برسم؟ مخاطبم ضمن اظهار خوشحالی گفت : من الان چند روز از از کوه افتاده ام و قادر به حرکت و پذیرفتن افراد نیستم شما بهتر است با این شماره با جناب آقای دکتر کریم سنحابی تماس بگیرید وایشان ترتیب کار را خواهند داد.
درهمان کیوسک تلفن فورا با منزل دکتر کریم سنجابی تماس گرفتم و مخاطبم گفت : من دکتر سنجابی هستم چه کاری دارید؟ عین همان کلمات و جملات را که لحظه ای پیش به آقای مهندس حق شناس عرض کرده بودم به ایشان عرض کردم وایشان با کمال خوشحالی به من فرمودند : شما همین امروز ساعت شش بعد از ظهر می توانید به منزل من تشریف بیاورید به آدرسِ زیر : دروازه شمیران-پل چوبی- حنب بانک ملی ایران.تشکر فراوان کردم .
درست درساعت شش بعد ازظهر به آدرسی که داده بود خودم را رساندم و پس از عبور ازیک راهرو و وارد شدن به یک حیاط وسیع از پله های ساختمان، خودم را به اتاق پذیرایی رساندم و در ورودی سالن پذیرایی آقای دکتر کریم سنجابی با قامتی بلند وسیمایی خندان ایستاده بود و به واردین خوش آمد می گفت.وقتی نوبت به من رسید خدمت شان عرض کردم که من همان کسی هستم که ظهر امروز باشما تماس گرفتم وچند لحظه باشما کار خصوصی دارم. با خوشحالی دست مرا فشرد و به اتاق مجاور برد و من به راحتی توانستم قصدخودم را از دیدار با ایشان درمیان بگذارم.
ایشیان بعد از توضیحات مختلف در مورد آغاز فعالیت حزب ایران در دانشگاه تهران فرمودند شما روز شنبه به دانشکده حقوق دانشگاه تهران بروید و در آنجا دانشجویی ازداشحویان سال سوم رسته حقوق و غلوم قضایی به نام آقای جمال اسکویی است و خودتان را به او معرفی کنید و او ترتیب چگونگی فعالیت شما را خواهد داد.از ایشان تشکر کردم و خواستم بروم فرمودند : ما شب های پنجشنبه ( همین شب ) در سالن مجاور جلسات بحث و سخنرانی داریم بهتر است شما هم امشب در آن شرکت کنید.شادمانه پیشنهاد شانرا پذیرفتم و لحظه ای بعد وارد سالن مجاور شدم که مملو از داشجویان وعلاقمندان به شرکت در آن جلسات بودند. جالب اینکه پاره ای از افرادی که شب گذشته در دفتر علم و زندگی بودند راهم در انجا دیدم از جمله : سیروس طاهباز-عاقلی زاده- منوجهر صفا- رسا – حسن ملک و….و….که همه از اعضای نیروی سوم و طرفداران خلیل ملکی بودند.خوب بخاطر می آورم در آن سالها مبارزات ضد استعماری و استقلال طلبی در قاره آفریقا آغاز شده بود و در راس آنها کشور الجزیره بود که قهرمانی های ” جمیله بو پاشا ” دختر مبارز الجزیره ای برسر زبانها بود. یکی از خانم های دانشجو در آن جلسه شرح حال جالبی از او داد ودکتر کریم سنجابی هم به سوآلاتی که از او می کردند پاسخ می داد.جلسه در ساغت ده شب به پایان رسید و من برای رسیدن روز شنبه و رفتن به دانشکده حقوق و معرفی خودم به آقای جمال اسکویی لحطه شماری می کردم.
صبح شنبه در محوطه ی دانشکده حقوق موفق به پیدا کردن آقای جمال اسکویی شدم وساعتی باهم به صحبت مشغول شدیم. جوانی خوش سیما و خوش برخورد و صمیمی ودر عین حال جدی دیدم. پس از صحبت های اولیه قرار ملاقاتی در روز تعطیلی نهم آبان در ساعت نه صبح جلوی بانک ضادرات شعبه ی خیابان فردوسی باهم گذاشتیم.البته معلوم نبود از آنجا به کجا خواهم رفت.
درست سرساعت نه صبح روز نهم آبان ماه سال ۱۳۳۹ هردونفر ما در وعده گاه حاضرشدیم. آقای اسکویی به من گفت : آقای مشفقی ما امروز به جلسه ای درمنزل مسئول دانشجویان جبهه ملی دانشگاه تهران در فرمانیه ی شمیرانات خواهیم رفت ودر آنجا با عده ای از اعصای حزب ایران و جبهه ملی آشنا می شوید و از آن پس جلسات هفتگی مان برگزار خواهد شد.ازآنجا به دروازه شمیران و به تجریش و سرانجام به فرمانیه به منزل مسئول وقت دانشجویان هوادار جبهه ملی در دانشگاه تهران رسیدیم.در پایان جلسه ی آن روز جند نفر از دانش جویان بعنوان رابط و مسئول دانشکده های مختلف انتخاب شدیم از جمله من بعنوان مسئول و رابط دانشکده پرشکی حزب ایران انتخاب شدم و خود به خود کمیته ی دانشجویی حزب ایران دردانشگاه تهران شکل گرفت که زیر نظر یکی از اعضای با سابقه ی حزب ایران مهندس فریدون امیر ابراهیمی آغاز بکار کردیم . و اولین جلسه ی این کمیته درمنزل آقای مهندس فریدون امیر ابراهیمی برگزار شد و در اولین جلسه آقای جمال اسکویی به ریاست کمیته انتخاب گردید.
یکی از اصول و مقرراتی که این جلسه رعایت می کرد اجرای تمام دستورات جبهه ملی در دانشگاه تهران، بدون عنوان کردن حزب ایران بود.اعضای دیگر این کمیته که بعدا به تعداد شان اضافه شد عبارت بودند از خسرو سعیدی –حمید ذوالنور- دهقان حائری زاده- دده بیگی- جوان- فریدون نیا جلیلی- موسی محقق- حسن فلک رو- داوودی و یکی دو دانشجوی دیگر ازدانشکده های مختلف. که اکنون اسم شان را بخاطر ندارم.
شانازده آذر ماه سال ۱۳۳۹ اولین سال پس از هفت سال از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ۳۲ بود که جبهه ملی ایران تصمیم گرفت به هرشکلی که شد با برگزاری مراسم بزرگداشت سه دانشجوی مبارز دانشکده فنی دانشگاه تهران : بزرگ نیا- شریعت رضوی- قندچی را با تعطیل کردن همه کلاس های دانشکده های دانشگاه تهران تجلیلی شایسته از آنها بعمل آورد.
دراین روز بود که دونفر از داشجویان دانشگاه تهران با شهامتی کم نظیر ، چهره کردند ،.یکی از آنها دختر خانمی بود به نام ” پروانه ی اسکندری ” (هنوز همسر زنده باد داریوش فروهرنشده بود ) که درست در ساعت نه صبح روز شانزدهم آذزماه ۳۹ در میان انبوه دانشجویان دانشکده های مختلف که با تعطیلی کلاس های خود در جلوی دانشکده فنی جمع شده بودند از صندلی بالا رفت وبا صدایی رسا اعلام کرد : امروز ما داشجویان دراینجا جمع شده ایم تا با سه دقیقه سکوت خود به شهدای شانزده آدرماه ۳۲ دانشکده فنی دانشگاه تهران: برزگ نیا- شریعت رضوی- قندچی ادای احترام نماییم.
هنوز آن لحظه و عظمتی که آن سکوت وآن صدای رسای پروانه ی اسکندری داشت جلوی چشم هایم رژه می رود.
لحظه ای بعد دانشجویان درصفوف منظم با پیمودن خیابان های دانشگاه به طرف دانشکده داروساری ودانشکده پزشکی و دانشگده دندان پزشکی و دانشکذه علوم و دانشکده ادبیات در حال ساخت و سپس دانشکده هنرهای زیبا و محوطه مجسمه و باشگاه دانشگاه وسرانحام توقف در حلوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران شاهد بالارفتن یکی دیگر از دانشجویان شجاع ازصندلی به نام ” جمال اسکویی ” شدند که که با صدایی رسا اعلامیه ی هیئت اجرایی جبهه ملی ایران را که به مناسبت روز شانزدهم آذر ماه انتشار یافته بود قرائت نمود.
هرچه از دوست عزیز و نازنیم جمال اسکویی بگویم کم گفته ام.ابدا اهل تظاهر نبود و هیجگاه خوش نداشت کاری را به نام خودش برسر زبان بیاورد.به حزب ایران علاقه ای وصف ناپذیر داشت و ” جاوید باد ایران ” را همیشه در سخنرانی ها ونوشته هایش تکرار می کرد.
در جهلمین روز درگذشت محمود نریمان که مصادف با اولین روز های نخست وزیری دکتر علی امینی بود، باز این مسولیت از سوی جبهه ملی بعهده ی جمال اسکویی گذاشته شده بود که تا در مراسمی که در مسحد قلهک برگزارشده بود در بزرگداشت انسان وارسته و نجیب وشریفی جون محمود نریمان سخنرانی نماید.
شهامت و شجاعت او در سالهای مبارزات دانشجویی کم نظیر بود و بار ها به زندان افتاد و همچنان تا آخرین لحطات عمرش به آرمان هایش وفادارماند. تعجب نکنید اگر بگویم در کتابها و نشریاتی که درمورد مبارزات دانشجویی دانشجویان دانشگاه انتشار یافت شما اسمی ازجمال اسکویی ها و خسروسعیدی ها و ….نمی بینید!
وقتی از دانشگده حقوق فارغ التحصیل شد با توجه به سابقه سیاسی و زندانی شدن داشت به آسانی نتوانست به استخدام اداره ی در آید ومدت ها هم او وهم یار دیرینش خسرو سعیدی بی کار بودند.تا اینکه روزی که درخدمت شریف مرد ایران زمین مهندس کاطم حسیبی که در تقوا وشرافت بی نظیر بود و نقش او در جریان ملی شدن صنعت نفت فراموش نشدنی است و بخصوص نطق هایی که حسین مکی در دفاع ازملی شدن نفت در مجلس شورای ملی می کرد را همه او نوشته بود، بودم ، از من پرسید : “جمال” و “خسرو ” چه می کنند؟ گفتم : همچنان بی کارند و به آنها کار نمی دهند! گفت من با مهندس زاوش دوست هستم و او مدیر عامل بیمه های اجتماعی کار گران است سعی می کنم از او بخواهم که این دو انشان شریف را استخدام کنند.
طولی نکشید هم خسرو سعیدی و هم جمال اسکویی به استخدام سازمان بیمه های اجتماعی کارگران در آمدند.در آن زمان ساختمان سازمان بیمه های اجتماعی کار گران در میدان ۲۴ اسفند(انقلاب فعلی) قرار داشت. ومن در هفته چند روز در اداره پیش او می رفتم تا دستورالعمل های جلسات و اعلامیه و نشریات جبهه ملی را از او بگیرم. روزی به خنده به من گفت : بهمن ! یک کم مواظب باش و سعی کن پیش من کم تر بیایی ! پرسیدم مگر اتفاقی رخ داد؟ گفت مدیر کل من برای من پیغام داد :مراجعین غیر ِ اداری شما بیشتر از مراجعین اداری تان هستند!…این بود که بعد ها رعایت این مراجعات را می کردم تا اینکه بعد از چندی ساختمان مرکزی بیمه های اجتماعی کارگران در کنار کاخ وزارت کار در خیابان آیزن هاور (آزادی فعلی) ساخته شد و به آنجا منتقل شدند.
کارنامه ی جمال اسکویی و خسرو سعیدی درسازمان بیمه های اجتماعی زبان زد دوست و دشمن بود: صداقت- سلامت- شرافت- امانت.و همین کارنامه بود که بعداز انقلاب چندین سال اورا پاکسازی کرده بودند و زندگی اش به سختی می گدشت و خم به ابرو نمی آورد و تحمل می کرد.با وجود اینکه مقام معاونت فنی اداره کل فنی بیمه های اجتماعی را داشت و هیچگاه با مدیر کلی او موافقت نکرده بودند معهذا تا پایان عمر در منزلی که به زحمت صد متر مربع مساحت داشت زندگی می کرد.
جمال اسکویی ازداوج نکرده بود و معتقد بود : کسانی که به سیاست روی می آورند بخصوص در شرایط حکومت های خود کامه بهتر است ازدواج نکنند تا اگر مشکلی برای شان اتفاق افتاد خانواده ی شان با آنها گرفتار نشوند.
ازصفات بارز جمال اسکویی، شرافت و صداقت و شجاعت و امانت اش کم نظیر بود.کوشش های خواهر عزیزش ” جمیله خانم ” و خواهر زاده اش ” محمد” و مواطبت های شبانه روزی آنها مرا برآن داشت که نام شان را در این نوشته بیاورم وبه آنها و همه ی بازماندگانش تسلیت بگویم. روانش شاد یادش گرامی باد.
لاهیجان-بامداد چهار دهم فروردین ماه سال ۱۳۹۶- دکتر بهمن مشفقی.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.