جلال ایجادی
وظیفه یک روشنفکر نقد تمام نهادهای قدرت، ایدئولوژی ها و ادیان است. وظیفه روشنفکر انتقاد به تمامی مکانیسم هایی است که بردگی روانی و عقب ماندگی فکری و سلطه گری را بازتولید می کنند. بخش بزرگی از روشنفکران ایران این وظیفه مرکزی را فراموش کرده اند. آنها فاقد درک روشن از وظیفه روشنفکری بوده، به خودسانسوری مزمن دچارشده و به ایدئولوژی خطرناک اسلام خوکرده اند.
زبان قرآن، زبان آتش
بسیاری از روشنفکران ایران از انتقاد به اسلام و قرآن هراس دارند. سرچشمه این هراس کجاست؟ بسیاری از روشنفکران ایرانی مصلحت جویان سیاسی هستند و کار اصلی یک روشنفکر که همان انتقاد شجاعانه می باشد را نمی شناسند. آنها تفاوت نوع کار روشنفکری و تئوریک و نوع کار سیاستگرایی را نمی دانند. بسیاری از آنها فاقد تربیت آکادمیک هستند و افرادی سیاست زده بشمار می آیند. بسیاری از روشنفکران ایرانی بطرز ایدئولوژیک رفتار میکنند و خود را ملزم به دفاع از دین توده ها میدانند و میتوان گفت آنها دارای ذهنیتی دینی هستند و ساختار روانی آنها با تقدسگرایی درآمیخته است. بسیاری از روشنفکران ایرانی فکر میکنند که فلسفه و جامعه شناسی و علم تاریخ، در باره دین اسلام و تاریخ آن باید سکوت کنند و یا باید دارای مماشات طلبی باشند. این روشنفکران در رفتار روانی خود متاثر از ایدئولوژی حوزه و دین بوده و جامعه را به سکوت در باره جعلیات و تحریف تاریخ دعوت می کنند.
من نمی گویم تنها مسئله مرکزی جامعه ایران جایگاه و نقش اسلام است. من می گویم اسلام یکی از عوامل اصلی است که منجر به تیره روزی جامعه ما، شکست فلسفه و ناتوانی خردگرایی شده است و جامعه روشنفکری باید به نقد آن بپردازد. مشوق من در نقد دین، فیلسوفان دوران روشنگری و ضرورت نقد خرافه گرایی شیعه و دین خوئی و قدسیت در جامعه می باشد. حال آنکه مشوق روشنفکران کرنشگر و خودسانسور، منافع بلافاصله سیاسی و دوستی مصلحتی است. ما چگونه میتوانیم در برابر یک ایدئولوژی حامل بردگی و مروج ایدئولوژی ضدحقوق بشر سکوت کنیم؟ ما چگونه می توانیم ایدئولوژی قرآنی را که به شکست خردگرایی و سلطه تقدیرگرایی جامعه شده را نادیده بیانگاریم؟ کوتاهی و خاموشی در مقابل این ایدئولوژی جز سازش با ایدئولوژی تبعیض و خشونت، چیز دیگری نیست. اسلام عامل استعمار عرب و عامل ازخودبیگانگی ماست. زبان قرآن زبان آتش است و آیات آن مبلغ خشونت و نابردباری و نابرابری می باشد. ما روشنفکران نباید با فرهنگ خشونت و تبعیض سازش داشته باشیم.
آیه قرآنی می گوید: «قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَۀ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ؛ کسانى از اهل کتاب که نه به خدا، و نه به روز جزا ایمان دارند، و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام مىشمرند، و نه آیین حق را مى پذیرند، پیکار کنید تا زمانى که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند. (توبه،29)». اسلام انحصار طلب است و خواهان آنست تا همه اهل کتاب محمد باشند، به الله و قیامت و احکام رسول پای بند باشند و در غیر این صورت مورد پیکار و مجازات قرار می گیرند و آنهایی که اهل کتاب نصارا و یهود هستند نیز شامل همین حکم مجازات می باشند زیرا آنها باید اهل کتاب محمد گردند. همچنین قرآن در آیه ای از سوره الانفال می گوید: «إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَۀ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ(الانفال، 12)». این آیه می گوید: «و (به یاد آر) موقعى را که پروردگارت به فرشتگان وحى کرد: من با شما هستم؛ کسانى را که ایمان آورده اند، ثابت قدم بردارید. بزودى در دلهاى کافران ترس و وحشت مى افکنم؛ ضربه ها را بر گردن فرود آرید و همه انگشتانشان را قطع کنید». اسلامگرایان برای پوشاندن زشتی خشونت قرآنی پیوسته می گویند اغلب سوره های قرآن تدافعی است و در هنگام ضدیت علیه طرفداران محمد، یک امر «دفاع از خود» بشمار می آید. البته اسلامگرایان جاعلان تاریخ هستند و همیشه زورگوئی و جنگ خود را «مقدس» و مخالفت و جنگ دیگران «نامقدس» نشان می دهند. گویا وظیفه قبایل و مخالفان است که فرمان محمد با صبوری پذیرفته شود و اگر مخالفتی صورت گیرد، هر خشونتی از طرف اسلام مقدس و لازم است. مجازات جزیه و مجازات گردن زدن حکم الهی در قبال کسانی است که فرمان محمد را قبول ندارند.
سوره النساء در آیه ۸۹ می گوید:«وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا». «کافران دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید.». اسلام رابطه انسانها را قطع می کند تا اعضای «امت» وفادار به رسول باقی بمانند. کسی که به دین محمد اعتقادی ندارد کافر است و بنابراین دشمنی علیه کافر و طرد او یک وظیفه است. حکم کشتار کافر از زمان محمد تا امروز یک حکم دینی و قابل اجراست. آیات اینچنینی تحریک به جنایت است و از منظر حقوق بشر قابل محکوم است.
سوره مائده، آیه ۳۳ حکم جنگی و کشتار می دهد:«إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.». «سزاى کسانى که با خدا و پیامبر او مىجنگند و در زمین به فساد مىکوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند این رسوایى آنان در دنیاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.».
فساد یعنی چه؟ اگر فساد دزدی و چپاول و بردگی و تجاوز است خود اسلام از زمان آغازین منشا فساد است. قرآن هر کسی را که با رسول نباشد فاسد اعلام می کند و دارآویختن او را مجاز می داند. سیاست جنگی محمد علیه قبایل حجاز که تسلیم نمی شوند سرکوب قاطع است. همه این احکام نشانه خشونت اسلام علیه انسانهایی است که پیامبر اسلام را برسمیت نمی شناسند و او را متجاوز به زندگی و اموال خود می دانند. هرکجا که محمد و یارانش فرود می نمودند برای غنیمت و تصرف بود و بناگزیر مخالفان در تلاش برای دفاع خود به مقاومت و جنگ دست می زدند. در این آیه پیامبر اسلام خواهان تسلیم دیگران است، ولی کسانی که تسلیم نمی شوند و برای منافع خود به جدال با پیامبر می پردازند سرنوشت محتومی دارند. در مقابله با «کفار و مشرک»، محمد احکام شدید وضع نموده و خواهان شدت عمل می باشد. بدین ترتیب می بینیم که محمد بمثابه یک فرمانده جنگی در پی تصرف قدرت است. محمد پیام آور صلح نیست بلکه او خواهان کسب قدرت سیاسی و تصاحب املاک و تسلیم و خواری دیگران است. محمد یک فرمانده جنگی و غارتگر است، محمد یک رئیس نظامی عرب است که در جهت کسب امتیاز جدال میکند و طرفداران خود را «امت» می نامد و «امت» وفادار به محمد، از غنائم و چپاول جنگی برخوردار می گردد. نظام پیامبر اسلام با انباشت قهری ثروت و تخریب هویت دیگران آغاز می شود و همین نظام اقتدارگرا در گامهای بعدی به یک نظام استعماری و تجاوز تبدیل می گردد.
توتالیتاریسم در اسلام
قرآن اعلام میکند که رسول و دین او آخرین است. نتیجه این حکم فقط یک راه را در برابر انسانها می گذارد. برای اسلام همه باید به دین محمد روی آورند تا «رستگار» شوند. عدم پذیریش دین اسلام جز مرگ و دوزخ معنای دیگری ندارد. در سوره نسا آیه 124 می آید:«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ مِنْ ذَکَر أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ»، «هر مرد و زنى که کارهاى شایسته انجام دهد در حالى که مومن باشد، چنین کسانى وارد بهشت خواهند شد.». در بینش اسلام دنیا و آخرت تابع حکم الله است. برپایه این آیه کار «شایسته» افراد ضمانتی برای رفتن به بهشت نیست. آنچه که بهشت را میسر میسازد فقط مومن بودن به اسلام است. چنین دیدگاهی جایی برای غیرخودی نمی گذارد و همه جهان را تابع خود می خواهد. پیام قرآن روشن است اگر در این دنیا با پیامبر اسلام نیستید، در آخرت در دروخ خواهید بود. این بینش توتالیتاریستی به اعمال اتوریتاریسم و اقتدارگرایی منجر شده و هرگونه دین و سیاست متفاوت را دفع میکند. حکومت محمد همان خلافت سلطه گر اسلام است که گروه سیاسی دیگری را نمی پذیرد. همین بینش مطلقه در ادامه تاریخی خود به شعار تک حزبی «حزب فقط حزب الله» در دوران معاصر می رسد. توتالیتاریسم تمامیت جامعه را به کنترل درمی آورد و اراده خود را به بطرز یک جانبه تحمیل می کند. اسلام خواهان کنترل بر تمامیت جامعه است.
آیه پنجم سوره توبه است: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوایییلَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ»، «پس چون ماههاىِ حرام سپرى شد، مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهى به کمین آنان بنشینید پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راه برایشان گشاده گردانید، زیرا خدا آمرزنده مهربان است.».
اسلام یک ایدئولوژی سرکوبگر و استعماری است. در اسلام زورگوئی و اشغال جدایی ناپذیرند. اسلام در حجاز و سپس سرزمین های دیگر، در پی تصرف سرزمین دیگران و خواری مردم مغلوب شده می باشد. سراسر تاریخ اسلام با جنگ توام است. برای تحقق هدف استعماری اسلام به مزدوران و سربازانی نیازمند می باشند که حاضرند پیکار کنند. محرکه تهیجی قشون اسلام همانا غنیمت گیری و سلطه گری می باشد. افزون بر آن، دین اسلام با توجه به خصلت انحصارگر خود، همانند ایدئولوژی های توتالیتر استالینیسم و نازیسم دارای مشخصه خفقان و سانسور و سرکوب فکری و سانسور درونی شده است. اسلام دین ایدئولوژیک توتالیتر میباشد زیرا افزون بر سرکوب نگرش و باور دیگران، در زندگی فردی و خانوادگی و لحظات پنهانی آدمیان نفوذ کرده و روان آدمی و عادت واره ها و ریختارهای انسان را تابع سلطه خود میکند. اسلام در جامعه، قدرت سیاسی و دستگاه مذهبی را برای حفظ انحصار مستقر ساخته، موانع متعدد در برابر آزادی بیان شهروند قرار داده و با طرح احکام مانع از ابراز نظر میشود. در نظام استبدادی تعیین قواعد محدود کننده، برقراری سیستم کنترل، تعقیب و آزار و زندانی نمودن افراد، ایجاد فضای ترس با بکارگیری ماشین تبلیغاتی از جمله راه های اجرای سانسور در جامعه است. البته عامل اجرای این سانسور تنها دولت ها نیستند بلکه دستگاه های سازمانی و حزبی نیزمیتوانند مبتنی بر منافع خود بر همین شیوه عمل کرده و اعضای خود و یا افراد بیرون از ساختار خود را به سکوت وادار کنند. دین اسلام پیش از قدرت با ایجاد ترس و دادن فتوا و تهدید به آتش دوزخ افراد را وادار به سکوت میکند. تمام آخوندها و تمام دینداران همیشه به انسان هشدار میدهند که از آتش دوزخ بترسد. در زمان بقدرت رسیدن، دولت دینی تمام دستگاه سیاسی و نظامی و جاسوسی و ابزارهای تبلیغاتی را بکار میگیرد تا اعضای جامعه وادار به سکوت شود. نظام ولایت فقیهی در ایران و کنترل قوه قضائیه و قوای نظامی توسط ولی فقیه اتفاقی نیست. این ساخت حکومتی از الگوی پیامبر اسلام و امام معصوم و غیبت امام شیعه، مایه گرفته است.
حال وظیفه روشنفکر در برابر این ایدئولوژی توتالیتر چیست؟ بسیاری از روشنفکران هستند که قادر به شناخت ماهیت اسلام نیستند و ناگزیر دارای مواضع سازشکار و تسلیم طلبانه نسبت به ایدئولوژی جنایت و تبعیض می باشند. این روشنفکران تفسیرهای متعدد علیه سرمایه داری جهانی و لیبرالیسم و استعمار انگلیس و فرانسه و اسرائیل می نویسند ولی یک خط انتقادی در باره قرآن و اسلام و پیامبر عرب نمی نویسند و حتا بر مناسبات ناسالم جنسی پیامبر اسلام و چندهمسری او آب پاکی می ریزند. این روشنفکران از ذهنی عقب مانده و دین خو برخوردارند و خود آنها قلم های خود در نقد اسلام را شکسته اند. روشنفکر ایرانی بیمار خودسانسوری خود می باشد. وظیفه روشنفکر نقد ریشه های ایدئولوژیکی توتالیتاریسم اسلامی است ولی خودسانسوری و ترس و محافظه کاری روشنفکر ایرانی مانع فهم مطلب و نقد دین است. روشنفکر ایرانی به زشتی اسلام خوکرده است.
خودسانسوری بیماری روشنفکری
انسان محصول تاریخ و فرهنگ و اجتماع خود است. انسان متناسب شخصیت، روندهای روانکاوانه، روند ناخودآگاهی، منافع اجتماعی و حسابگری، محیط خانوادگی و فرهنگی و دینی خود، رفتار خاص خود را تولید می کند. خودسانسوری نتیجه مجموع عوامل بالا می باشد و واکنش فرد برای کسب و حفظ امتیازات است. خودسانسوری عمل شخص جهت محدود کردن و یا حذف بیان و کردارخود میباشد. خودسانسوری یا از زاویه ترس و نگرانی است و یا از زاویه رعایت اخلاق عامیانه و قواعد جزمی موجود در جامعه میباشد. این خودسانسوری که به ساختار روانی و تربیتی تبدیل شده، فرد را وامیدارد تا ابراز نظر را محدود نموده، از شفافیت آن بکاهد و یا بطور کامل از بیان نظر و یا انجام اقدامی چشم پوشی کند. فرد به لحاظ حفظ منافع خویش و محدود کردن ریسک در مناسبات اجتماعی و یا تمایل به اجتناب از “اخلالگری” مورد نکوهش جامعه، در بستر سیاسی و اجتماعی و مذهبی، افکار خود را می پوشاند و روحیه کوتاه آمدن و بی مسئولیتی و صرفنظر کردن ازبیان اندیشه در ذهن خود را توسعه میدهد. افزون بر آن، فرد شرایط حفظ منافع و آسودگی خود را باعدم شجاعت فکری و فقدان صراحت و بالاخره با کرنش و فرصت طلبی فراهم میسازد.
بعنوان نمونه روزنامه نگاران یکی از گروه های اجتماعی درگیر این پدیده خودسانسوری بوده و این امر در نظامهای دیکتاتوری و نیز در ساختارهای دموکراتیک عمل میکند. در فرانسه دمکراتیک روزنامه نگاران در رسانه های خصوصی مانند نشریات و تلویزیون و یا در رسانه های دولتی بلحاظ گوناگون، گاه به خودسانسوری پرداخته و پیشاپیش قلم و زبان خود را از شفافیت دور میکنند. در فرانسه بعنوان نمونه، خود سانسوری در مورد اسلام یک امر رایج است زیرا آنها از تروریسم و تعرض سیاسی اسلامگرایان در هراس می باشند. خودسانسوری یک پدیده روحی، فرهنگی، روانشناختی فرد در جهت کنترل خویش و انطباق رفتاری با هنجارها و فضای مستولی در جامعه است. خودسانسوری عاملی برای پنهان کردن شخصیت خود و نفی استقلال فردی است. در ایران روزنامه نگاران مستقل بلحاظ استبداد و خطر ناشی از بیان آزاد، بمیزان گسترده ای دستخوش خودسانسوری میباشند. بسیاری از روشنفکران ایرانی نه تنها در مقابل حکومت بلکه در مقابل دین و توده نیز خودسانسور می باشند.
در طول تاریخ یکی از عواملی که سلطه سیاسی یا سلطه مذهبی و یا سیطره ایدئولوژی-اعتقادی را آسان ساخته خودسانسوری بوده است. در جامعه ایران و درمیان ایرانیان یکی از اشکال اساسی خودسانسوری در برخورد به پدیده مذهب اسلام است. این پدیده در جامعه و بویژه درمیان روشنفکران و افراد سیاسی و روزنامه نگاران بشدت عمل میکند. در جامعه ما، روشنفکرانی هستند که نقش اجتماعی خود را با مذهب تعریف نمیکنند و در عرصه اجتماع خود را مدافع و نماینده یک مکتب سیاسی مذهبی معرفی نمی نمایند و بیش از هرچیز خودرا لائیک تعریف میکنند، ولی در ضمن اسلاموفیل هستند و خودسانسور می باشند. اینان چه بسا در تبادل نظرهای درگوشی و دوستانه خود به انتقاد دینی دست بزنند، ولی در عرصه اجتماع و سیاست و زندگی روشنفکری رفتار دیگری می گزینند. اینان نوعی دوگانگی رفتاری دارند که این امر، از یکسو ناشی ازشخصیت فاقد خودمختار، ناشی از بینشی غیر شفاف و از سوی دیگر ناشی از بینشی است که مصالح سیاسی کوتاه مدت را بر دیدگاه روشنفکری و فلسفی و مصالح بلند مدت ارجح میداند. در واقع دستگاه اعتقادی پوزیتیویستی و سیاستگرائی عملگرای این اشخاص و آسودگی طلبی افراطی شخصی، بینش و جهت گیری اجتماعی آنان را مقید میکند. البته رفتار خودسانسوری این افراد از منافع ریز و درشت سیاسی و دوستانه، فقدان جسارت فکری و روحی، سازشگری فرصت طلبانه، جدا نیست. جذابیت نواندیشان دینی و اصلاح طلبان برای این روشنفکران خودسانسور عامل دیگری در کرنش آنها بحساب می آید.
پدیده مذهب وعملکرد آن بطور عموم بسیار پیچیده است. پیوندها و رازهای دین و ذهن را در تاریخ فرهنگی، نقش اسطوره ای و ایدئولوژیک آن و تمایل انسان به تکیه گاه روانی آرامش بخش و یا معنابخش باید جستجو نمود. این پیوند رازدار با روان و ناخودآگاه فرد، در طول تاریخ با سلطه سلاطین و زورگویان و با افسانه سرایان و جاعلان دین و با مراکز قدرت سیاسی و مذهبی گره خورده است. درجامعه ایران اسلام از ابتدای وجودش با روشی خشونت بار جایگزین میشود و سپس از دوران صفویه باعتبار دستگاه سیاسی، مذهب شیعه رسمی گشته و بدنبال این زمینه تاریخی، در دوران معاصر کشور ما، پدیده مذهب حاکم با امتیازاتی بزرگ همچون قدرت مالی عظیم و تعرض تبلیغات دستگاه حاکم و نیز بازتولید مدام اعتقادات سفت وسخت در ذهن مردم، گره خورده است. اعتقاد به تقدس دین، آسمانی بودن احکام، معصوم بودن امام، ظهور مهدی، امامزاده پرستی، سفره انداختن، سینه زدن و صواب بردن، و در یک کلام تمامی اسطوره ها و مراسم و نمادها، در ذهنیت مردم به دیواری سخت از باورمذهبی تبدیل شده است. در ساختار این ذهنیت، زور و قهر «مقدس» در تاریخ اسلام، بعنوان عامل اساسی در مشروعیت بخش،نقش مهم ایفا نموده است. اعتقاد دینی بدنبال پیچیدگی های تاریخی امروز بمثابه «امری طبیعی ومشروع» جلوه میکند. حال دراین شرایط بسته و هولناک و «مشروعیت یافته» و در نبود فرهنگ مدرنیته و اندیشه انتقادی، عملکرد آزادانه ذهنیت میسر نیست.
در این فضا، همه چیز وابسته به پدیده مذهب جنبه تقدس بخود گرفته و گریز از آن، نفی «مشروعیت» و حتا «جرم» مهلک، بشمار میاید. ذهنیت با کوهی از «قواعد ممنوعه» مواجه است که نادیده گرفتن آن «گناه و توهین» نابخشودنی تلقی گشته و بطرز شدید مورد قضاوت و محکومیت قرار خواهد گرفت. چگونه در برابر کوه انبوه تقدس گرائی میتوان قد برافراشت؟ چگونه در برابر فشارهای روحی و سیاسی میتوان مقاومت کرد؟ چگونه در برابر ناسزاگوئی ها و سرزنش ها پایداری نمود؟ چگونه خرافات و نادانی ها را که در سطح جامعه “عادی” تلقی می شود می توان به نقد کشید؟ در جامعه ای که انتقاد به باور اکثریت و اعتقاد مرتجعانه توده را “توهین” تلقی میکنند چگونه باید مقاومت فرهنگی نمود؟ در چنین شرایطی، در برابر این همه فشار و پرسش، ذهن فرد سیاسی مصلحت گرا و روشنفکر مردد و روزنامه نگار محافظه کار، نگران است، شک دارد، هراسان است، بهم ریخته است، دو دل است و در مخمصه است. در چنین شرایطی ذهن ناتوان عقب نشینی کرده و بالاخره خودسانسور و گاه سانسورگرا میشود.
خرد انتقادی و فروریزی تقدس
ذهن روشنفکر بیمار می شود زیرا اندیشه ویژگی خود را از دست می دهد. در شرایط سنگین و پرهزینه، خودسانسوری فرد یکی از راه های گریز و حفظ خود است. سانسور موجود در جامعه به درون ذهن نفوذ میکند و آهسته وآهسته به رفتارطبیعی درون ذهنی فرد تبدیل میگردد. ذهن سانسورگرا میشود و خود را با معیارها و هنجارهای حاکم و موجور سازگار میکند. ذهنیت فعال باعتبار خرد و بازنگری و آموزش و تجربه، می تواند آزادانه تر عمل کند و می تواند در اسارت “نظام ایدئولوژیک و اعتقادی” حاکم قرار نگیرد، ولی در شرایط فشار، این ذهنیت بطرز نامرئی و مرموز خود را به الگوی مسلط و”طبیعی” وفق میدهد. این ذهنیت سانسورگرا نه تنها ویژه گی انتقادی نسبت به الگوی مذهبی فرهنگی حاکم در جامعه را کم کم از دست میدهد، بلکه خود به نیروی فعال برای محدود کردن آزادی اندیشه و روان تبدیل میگردد.
درتاریخ معاصر ایران افراد برجسته ای چون میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، احمدکسروی، علی دشتی، نادر بوده اند. اینان نسبت به خرافات ودین حاکم به انتقاد و روشنگری دست زدند و این مبارزه را در دوران تاریک جامعه و در دل اجتماعی پرخرافه، با شهامت و جسارت مطرح ساختند. این افراد بمثابه “اشیاء تاریخی” نیستند، اینان فقط موضوع تاریخی برای مطالعه نیستند، اینان نمونه برجسته از روشنفکران خردگرا و جسور هستند که منکوب نظام فرهنگی و دینی حاکم نشدند. افراد در درون زمان وتاریخ زندگی میکنند ولی شخصیت ها گاه نقش برجسته ایفا کرده و از خط ممنوع عبور کرده و تاریخ می آفرینند. بحث بر سر تائید کامل بینش این شخصیت های نامور نیست، بحث بر سر شجاعت آنان برای ابراز نظر و جسارت در نقد دینی اشان است. اینان به خودسانسوری بیمارگونه در برخورد به مذهب دچار نشدند و آزادانه تر نفس کشیدند. احمد کسروی باعتقادات رسمی جامعه و باورهای حاکم مانند شیعه گری انتقاد نوشت و دوزاده امامی را بعنوان دستگاه خرافات شیعه بر ملا کرد و از نگاه تلخ و محکوم کننده جامعه و آخوندها و سیاستمداران نهراسید. هدایت گنداب دین و آخوندیسم را به انتقاد گرفت و از هیچ اتوریته ای نهراسید.
در دوران کنونی در ادامه این سنت آزاد اندیشی، و در بستر تجربه های دردناک جامعه، خشونت حکومت اسلامی و فشارهای ناشی از دستگاه حاکم و ایدئولوژی دینی حاکم در جامعه، کسانی بوده وهستند که میخواهند آزاد فکرباشند و بیافرینند. اینان به قواعد فکری حاکم بر جامعه باور ندارند و آزادی اندیشه را اصل دانسته و از جمله نقد مذهب و خرافات را، نه «توهین»، بلکه یک ضرورت تاریخی، یک خواهش ژرف در جامعه، یک تمایل فرحبخش و یک حق میدانند. در چنین موقعیتی باورهای سخت دینی در اشکال گوناگون و پیچیده، مورد شک قرار گرفته، رنگ عوض کرده و یا درحال فروریختن است. کتابها ومقالات متنوع در تارنماهای گوناگونی منتشر شده و آشکارا اصول قرآنی و اسلامی وشیعه را مورد بررسی و نقد قرارداده اند. آثار شجاع الدین شفا، آرامش دوستدار، مسعود انصاری، دلارام مشهوری، و نوشته های متعدد من در باره قرآن و شیعه گری، از جمله تلاشهای سالهای اخیر در نقد اسلام میباشند. لازم به یادآوری است که در اجتماع نیز چیزی در حال تکان خوردن است. از نگاه جامعه شناسی روزمره، روی شبکه های اجتماعی موج انتقادی فزاینده در ایران و در خارج کشور علیه خرافات شیعه گری و اسلامی در جریان است. نگاهی بیاندازیم به سیستم جهانی شبکه های اجتماعی و متوجه حجم عظیم طنز و انتقاد به باورهای آخوندی و اسلامی و رسوم خرافی می شویم. این حجم انبوه پیام های هجو و طنز، باورهای مذهبی رسمی را سست ساخته است. وجود جمهوری اسلامی و فساد و جنایات حکومتی، تقدس گرایی موجود در جامعه را ضربه پذیر ساخته است. تجربه قدرت اسلامی اسلام را تا حدی بی اعتبار ساخته و به رشد سکولاریسم در جامعه کمک نموده است. علیرغم این شرایط، بسیاری از روشنفکران در نقد دین کماکان محافظه کار می باشند.
از ابتدای انقلاب اسلامی، حاکمیت سیاسی برای حفظ خود، سرکوب و خرافات مذهبی را باهم تلفیق نموده و با هزینه های سرسام آور و با اعدام و زندان و حکم دینی ارتداد در خفه کردن جامعه اقدام ورزیده است. حاکمیت برای ادامه سلطه یکپارچه، فقط تفسیردینی خود را موجه دانسته و هرگونه دوری از تفسیر خود را خطا و محکوم میداند. حاکمیت خواهان انحصار در قدرت و تفسیر است. در برابر این حاکمیت انحصاری و در شرایط سستی در اعتقاد مذهبی اسلامی در جامعه، تعدادی از شخصیت های ایدئولوگ اسلام و کنشگران سیاسی اصلاح طلب، برای دفاع از اسلام و مذهب شیعه به تکاپو افتاده و تفاسیر «مدرن» از دین عرضه میکنند. بعنوان نمونه شخصیت های دینی مانند محمد مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، به بازتولید هنجارهای دینی میپردازند و تلاش دارند تا برخی اصلاحات را در اسلام وارد کنند تا اصل دین نجات یابد. این افراد که در رسانه ها از امتیازات بسیار برخوردار بوده و تلاش خود را تنها کوشش «معقول ومورد پسند» جامعه وانمود میسازند، با همیاری جامعه سیاسی و روشنفکری سازشکار به کسب پرستیژ دست زده و هرگونه انتقاد نسبت به خود را «تهمت» ارزیابی میکنند. اینان خود را نیروئی «تاریخی و مشروع و توده شناس» تعریف مینمایند و کار انتقاد نسبت به خود را ناپسند جلوه داده و نقد اسلام را حمله به شخصیت خود تلقی میدهند.
در همین شرایط افراد سیاسی و روشنفکر و روزنامه نگار دین خو، که شیفته قطب نیرومند نواندیش و اصلاح طلب است، برای خدمت وارد عمل میشوند. ذهنیت این افراد کرنشگر به ظهور مهدی و شفای امام رضا و سفره ابوالفضل اعتقادی ندارد، این ذهنیت به ظهور مهدی و دجال باور ندارد، ولی این ذهنیت انتقاد به باورهای خرافاتی را نابجا و نامناسب میداند و خود سانسوری را در خود تقویت میکند. در ذهنیت سانسورگرا، عدم برابری زن و مرد در دین و خشونت طلبی قرآنی قابل افشا نیستند، زیرا انتقاد بمثابه توهین باعتقاد دینی محسوب می شود. در این ذهنیت دین خو، عقیده ای که درنزد مردم به “باور مقدس” تبدیل شده، قابل احترام است و هرتلاشی در نقد آن “توهین” به مردم است. نتیجه نهایی این پوپولیسم فکری و این خودسانسوری، جز تخریب خردگرایی چیز دیگری نیست.
خودسانسوری در برابر ایدئولوژی استعماری
در واقع این دیدگاه کرنش کننده، انتقاد اساسی به خرافات ندارد، زیرا جنبه منفی و خردستیز اعتقاد مذهبی در ذهن مردم قابل انتقاد نیست. افراد سیاسی و روشنفکر خودسانسورعلیرغم شک و تردید ها در نهایت بنفع مذهب اسلام و مبلغان آن کوتاه می آیند. این کوتاه آمدن به قیمت حذف کیفیت روشنفکری و حذف شفافیت تئوریک و فلسفی تمام میشود. اینان در واقع در راه کاهش کیفیت زندگی روشنفکری تلاش میکنند و به تداوم جامعه خرافاتی کمک میرسانند. روش آنان راه روشنگری برای گسترش خرد و رهانی روزافزون ازموهومات مذهبی نیست. ایجاد ترس و جنجال علیه روشنفکر آزاد و آزاد اندیشی از جانب روشنفکر خودسانسور و کرنشگر، با تبلیغات مبلغان اسلام، همسوئی دارد. این روشنفکران سکوت در برابر کهنه پرستی را “بردباری” میگویند، حال آنکه بردباری و مدارا در زمانی معنا دارد که اندیشه و نقد بطور باز و آشکار مطرح گردد و انسانها در عین احترام به شرافت و حقوق انسانی، به بررسی نقادانه افکار و اعتقادات بپردازند و کسی کسی را سانسور نکند. این افراد سانسورگرا، نه تنها گرفتار خود سانسوری میباشند، بلکه بعلاوه دیگران را به خودسانسوری دعوت کرده و به پرخاش تند علیه روشنفکر آزاد منش می پردازد. این افراد روشنفکر و سیاسی و روزنامه نگار کرنشگر همیشه با طرح “مبارزه مشترک” علیه استبداد خواهان پایان بخشیدن به مبارزه فکری و تئوریک و فلسفی هستند. متاسفانه روشنفکران اسلاموفیل و سازشکار همصدا با نواندیش دینی و روحانیت مدعی اند مبارزه با خرافات و مذهب غیر منطقی است، چپ روی است، بیفایده است، توهین به مردم است.
این اشخاص خودسانسور مبارزه روشنفکران قرن هیجده فرانسه را غیر منطبق با فضای جامعه ایران تعریف کرده و از کنارکسروی ها و هدایت ها و دشتی ها آهسته رد میشوند. آنان خود را با هنجارهای موجود همساز میکنند. در چنین حالتی فرد به “تنظیم روانشناسانه” خود با جامعه میپردازد و به “هماهنگی رفتاری” خود و ذهن خود با گروه حاکم و یا با قطب قدرتمند دست میزند. این هماهنگی رفتاری برای او منجر به کاهش نزاع و کم شدن هزینه اجتماعی و دفع بحران با هنجارهای حاکم میگردد و به مرور در روند ساختن شخصی شخصیت به همبستگی با گروه مسلط و دشمنی با “آزاداندیش ویرانگر” روی میاورد. این افراد در این روند بافتهای فرهنگی و زبانی گروه حاکم را از خود میسازند. بعنوان نمونه این روشنفکر و روزنامه نگار از “توهین به اعتقادات مردم” حرف میزنند، حال آنکه باید در نظر داشت که گفته ابلهانه، ابلهانه است حتا اگر یک میلیارد نفر آنرا تکرار کنند. اینان از “اسلام ستیزی” بعنوان یک خطای بزرگ سخن میگویند، حال آنکه این اصطلاح غیر علمی است و این شعار همچون حربه ای بمنظور مرعوب نمودن منقدان دین بکار می رود. اسلامگرایان و حامیان دین این واژه را تکرار میکنند تا پیروان خود را در حالت بسیج علیه “کفار” نگهدارند و فرد خودسانسور نیز این ساختار زبانی را از آن خود میکند.
اشخاص خودسانسور از نفی شخصیت فرهنگی خود، به پذیرش هنجارها و زبان مبلغان دین رسمی نزدیک میشوند و باین ترتیب خواسته یا ناخواسته راه خرد ستیزی را هموار میکنند. اینان در رفتار خویش تاریخ جامعه ایران را تاریخی در خدمت دین میخواهند، و بناگزیر ازآنجا که با اندیشه آزاد مقابله میکنند، این تاریخ را نه در راه اعتلای خرد، بلکه به تداوم ایدئولوژی دینی و خرافه های ناهنجار ضدخرد دعوت میکنند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه