ناسیونالیسم در ایران و مسئله‌ملی درکردستان – بخش نخست

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

shamseddin20110416210340857مقدمه‌:

مطلبی را که‌ملاحظه‌ میکنید تنظیم شده گفتارهائی است که‌ در چند سال گذشته از(2001) به‌ بعد چه‌ بصورت سمینار یا تجمع‌هائی ازیاران و دوستان علاقمند به‌ بررسی مسئله‌ ملی و یا جلسات پالتاکی در همین زمینه‌ بیان شده است. بنا به توصیه‌ رفقا و دوستان تصمیم به‌ تنظیم وانتشار آن گرفته‌ شد، چرائی این‌امرضرورت بحث‌‌‌‌ دایم‌ و بیان ‌نظرات گونا‌گون بر سر مسئله‌ ملی است. زیرا هر چه بیشتراین مطلب به شیوه‌های  گونه‌گون حلاجی وجنبه‌های مختلف آن بررسی شود بی شک گام مثبتی خواهد بود در ارائه‌ راه‌ حل‌های ممکن.

نگارش صدها اگر گفتە نشودهزاران مطلب  در دهه‌ اخیر در ایران نشانگر ضرورت توضیح و بحث‌های هرچە گستردە تر این موضوع است. توضیح و تحلیل این مقوله‌ از زوایای مختلف به‌ روشن شدن و درک پدیده‌ ای بنامملت ایران”و همچنین”ملت های موجود در کشور ایران آن گونه‌ که‌ هست کمک خواهد کرد .

عده ای از باستانی بودن و بدیهی بودن پدیده‌ “ملت ایران” آن چنان صحبت میکنند که‌ گویا واقعیتی روشن و حقیقتی بدیهی است کە شک کردن درآن گناە کبیرە بە‌حساب می‌آید.

دراین نوشته‌ تلاش شده است روند شکل گیری پدیده (ملت ایران) وهمچنین شکل گیری کثیرالمله‌ بودن کشور ایران مورد توجه‌ قرار گیرد، و در این راستا مسئله‌ ملی در کردستان به ‌عنوان شاخص مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است. مسئله‌ ملی درکردستان از این رو مورد توجه قرار گرفته است چون مبارزه‌ برای حل مسئله‌ ملی درکشور ایران، در این منطقه‌ دهها سال است پیوسته‌ ادامه‌ دارد.

حل مسئله‌ ملی یا رفع ستم ملی در هر مورد معین روش وچگونگی خاص خود را میطلبد. نقطه مشترک حل مسائل ملی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش است. اما چگونگی راه حل را صرفا شرایط موجود داخلی ملل تحت ستم یعنی رشد اقتصادی و روابط تولید، سطح مبارزات سیاسی واجتماعی، سنن وعادات وهمچنین شرایط سیاسی بین المللی و… تعیین خواهد کرد. نسخه‌ ثابتی برای حل مسئله‌ ملی تمام ملل تحت ستم وجود ندارد، به‌ عبارت دیگر راه حل معین مسئله‌ ملی ‌در رابطه با ملتی مفروض باید در انطبا‌ق با خواست مردمان آن ملت تعیین شود. یعنی  در نهایت توده‌ مردم باشند که‌‌ سقف سیاسی مشترک خود را انتخاب  کنند .

این نوشته‌ تنظیم شده‌ی چند گفتار است و به هیچ وجه صفت متن تحقیقی را نمیتوان به‌ آن داد اگر چه بی ماخذ هم مطلبی ارائه‌ نشده است. در مواردی که‌ ماخذ در دسترس بوده‌، نقل قول مستقیم است و کوشش شده که‌ در همانجا ماخذ مربوطه‌ ذکر شود، و در پایان لیستی از متونی که‌ در تهیه‌ این گفتارها ازآنها استفاده شده ضمیمه‌ شود، از این رو تمام نکات مطرح شده دراین متن بمثابه‌ موضوعاتی برای بحث وتحلیل عرضه‌ می‌شود، باشد که‌ در تقا بل نظرات گوناگون و در آمیزش با نظرات همگون گامی در روشن شدن این امر مهم برداشته‌ شود. ‌

چنانکه‌ اشاره‌ شد این متن تنظیم شده‌ چندین گفتار و نشست است از اینرو گاه به‌گاه‌ مطالبی تکرار شده است. تا آنجاکه‌ درتوان بودەاست، نکات مکرر را بە حداقل رساندە‌شدەاست ولی در بخشهائی بدلیل نگسستن مطلب از حذف مطلب مکررصرفنظرشدە است. ظریفی گفت: “خواندن ‌مکرر یک جمله‌ به‌ کسی آسیبی نمی‌رساند نگفتن ها است که‌ ضربه‌ می‌زند”.

ملت چیست؟

برای وارد شدن به‌ موضوع بحث، ( ناسیونالیسم و . . .) بی مورد نیست که مفهوم مقوله “‌ملت” و برداشتی که‌ نگارندە از این مقوله‌ دارد، با اشاره‌ به‌ نکاتی چند بیان شود.

  1. مقوله “ملت”یکی از پدیده‌های اجتماعی است که‌ با شکل‌گیری جوامع مدرن، سرمایه‌داری، صنعتی پا بعرصه وجود نهاده است. این پدیده با برافکند‌‌ن‌ روابط‌‌ تولید (پیشا سرمایه‌داری) و بطور مشخص در اروپا با برافکندن روابط تولید فئودالی و نهادهای اجتماعی سیاسی آن (تبار، ایل و رسته‌های صنفی ‌و الغاء امتیازات اشراف وکلیسا) راه را برای رشد روابط سرمایه‌دارای، کالائی فراهم کرده است. بوجود آمدن دولت‌های ملی ( دولت‌های مبتنی بر قانون) ثمره‌ این روند است، و از این رو است که‌پدیده‌ ملت ‌اساسا با مقوله “‌اتنولوژی”‎(مردم شناسی) متفاوت است.

ملت“عمدتابراساس اشتراکاتی مانند زبان، همزیستی که‌ پدید آورنده فرهنگ و عادات اجتماعی مشترک است. و بالاتر از همه تولید کالائی مایحتاج زندگی و ضرورت مبادله‌آن درسرزمینی که‌ الزاما ازیک تبار یا (اتنیک) نیستند، شکل میگیرد.

در اروپا بر بستر روند تکامل سرمایه‌داری و بوجود آمدن کارگر مولد آزاد و کالا شدن نیروی کار و از بین رفتن کارگاه‌های سنتی و رسته‌های صنفی، باعث در هم تنیدن یعنی ادغام مردمانی شد که‌ اکنون بصورت ملتهای اروپائی وجود دارند، این ادغام زمینه‌ تمایل اداره زندگی مشترک اجتماعی را بوجود آورد، که‌ میشود آن را  پایه یا زیربنای ‌احساس هویت ملی نامید، خواست ازبین بردن امتیازات طبقاتی اشراف و کلیسائیان یعنی ازبین بردن ردە بندی مردم بر اساس امتیازات، در این مقولە خودرا نشان می‌دهد.

خواست دولت ملی یکی از وجوه این تمایل است. با این توضیح مختصر میخواھم بگویم که‌ احسا‌س هویت ملی بازتاب دنیای عینی پیرامون‌آن است و احسا س ملی بر بستر روند ادغا‌‌‌‌‌‌‌‌ م اجتماعی پدیدار شده و درارتباط بااشتراکات عمدتا زبانی، فرهنگی و اقتصادی، شکل و بروزات اجتماعی (مثلا در بوجود آوردن نهادهای‌ فرهنگی ‌و مدنی و یا مبارزه‌ برای دفاع ‌از موجودیت ‌و یا بوجود آوردن ‌دولت ‌ملی)‌ خود را نشان می‌دهد.

پرواضح است در دوران فئودالیسم (پیشاسرمایه‌داری) برای رعایا با وابستگی شدید به‌ زمین وعدم امکان جابجائی و ارتباط مستقیم با دیگران و آشنائی با همدردان خود، تصوری از همدردی و هم سرنوشتی  بوجود نمی‌آمده. یا برای اعضای یک طایفه یا ایل با پیوند خونی، تصور یگانگی با غیرهم خون امری است مغایر با حفظ موجودیت ایل یا قوم. فکر بوجود آوردن سقف مشترک سیاسی از جانب مولدین کوچک و منفرد بعید بنظر میرسد. یعنی “ملت” پدیده‌ای سرشتی، ابدی و ازلی نیست و همانگونه‌ که‌ اشاره شد “ملت” پدیده‌ایست اجتماعی منتج از سطح معین اقتصادی  و روابط تولیدی ناظر بر آن (دوران سرمایه‌ داری نه‌ قبل از آن). دریک کلام، ملت پدیده ایست اجتماعی و سیا سی دوران مدرن.  منافع اقتصادی وسیاسی اقشار و طبقات مختلف خود رادر وجوه طبقاتی ملت نشان میدهد. مثلا اگر زمانی سرمایه‌دار صنعتی حمایت از کارخانه‌اش را در کنترل مرزهای گمرکی میدید وحماسه‌ها در وحدت ارضی و دفاع از مرزهای مقدس میسرود. برای کارگر همان کارخانه حفظ صنعتی که به آن مشغول است مد نظر بود وحفظ روابطش با همدردانش اولویت داشت. اما میبینیم که‌ صاحبان صنایع و سرمایه‌ می‌توانستند، دفاع از مرزها را هم‌تراز با دفاع از صنایع وحفظ معیشت همگان جلوه‌گر سازند.

به‌ همان گونه ‌کشاورزی که ‌بر روی زمینی کار میکند ‌و زندگیش ‌به ‌آن‌ بستگی ‌دارد با دل‌بستگی ارباب (صاحب ‌زمین) نسبت ‌به ‌همان ‌زمین‌کاملا متفاوت‌ است. این دو وجه در زمانهائی شکل ‌بظاهر مشترکی مییا‌بند و اینجاست که باید به درک  تفاوت شکل و محتوی توجه کرد وجنبه  پنهان طبقاتی مسئله را دید. رقابت‌های سرمایه‌دارای درقرون 19 و20  در لفافه‌ جنگ‌های میهنی و حماسه‌های ملی اعمال شد.  از این روشایسته‌ است که‌ مسئله‌ ملی بر بستر وضعییت مو جود جامعه‌ مفروض مورد ارزیابی و چاره جو ئی قرارگیرد.

تعابیر مختلفی که‌ ناشی از منافع و سیاست‌های اقشار و طبقات مختلف است در پاسخ به‌حل مسئله‌ ملی خود را نمایان میسازند. هرکدام می‌کوشند که‌ راه‌ حل خود را عام و همگانی جلوه‌ دهند.  میتوان گفت:   ازآنجا کە پدیدە ملت آمیزەایست از روابط تولید و دیدگاه های سیاسی ناظر برآن،  اقشار و طبقات گوناگون تعاریف متفاوتی از پدیدە ملت ارائە می‌دهند، واین‌چنین است کە با تعاریف متفاوت ازپدیدە ملت روبروئیم، و در نیتجە نسخه‌ از پیش پرداخته‌ای نمی‌توان برا حل مسئله‌ ملی ارائه‌ داد.

در میان کسانی که  به توضیح مسئله ملی پرداخته‌اند، شاید بتوان به دو نگرش (یا دو جهت)متفاوت اشاره کرد .

  1. نگرش ناظر بر شکل گیری ملت از پائین (اقشار و طبقاتی که‌ دولت را در دست ندارند).
  2. نگرشی که پدیده ملت را زائیده اراده از بالا (وجود دولت یا اراده‌ نخبگان) ارزیابی کرده‌ و مردم ‌را تابعی‌از اراده ‌‌نخبگان‌ ارزیابی ‌میکند. مقولاتی مثل نژاد، زبان، فرهنگ و دین و… ابزاری هستند که‌ این نخبگان در معرفی “ملت” از آن بهره‌ می‌گیرند.
  • اولی را میشود گفتمان فرانسوی نامید. سی یس انقلابی فرانسه‌ که ‌در صف ژاکوبن‌ها بود، در بروشوری که ‌در سال 1789 منتشرکرد مردم فرانسه را از کارگر ساده و خدماتی گرفته‌ تا کادرهای صنعتی و وکلا و حسابداران و پزشکان و….. خلاصه‌ ھر آنکسی که‌ درگیر انجام کاری در جامعه‌ است را مرتبه ‌(رتبه‌) سه ‌(٣) می‌نامید و آنرا “ملت” دانسته‌ و خارج از آن یعنی اشراف و کلیسائی‌ها و صاحبان امتیازات (که‌ نقشی درتولید و خدمات نداشتند) را جزو ملت نمیداند[1].

ارنست‌رنان مورخ فرانسوی قرن 19 را یکی از چهره‌های این نگرش میشود بحساب آورد.

او میگوید: “ملت همبستگی بزرگی است که‌ از احساس فدا کاری‌هائی که‌ کرده‌ایم وآنهائی که‌ هنوز حاضریم انجام دهیم تشکیل شده است”.  این آماده بودن برای زندگی مشترک را تا حد “رفراندم روزانه‌” گسترش میدهد و نشان میدهد که‌ حذف امتیازات اشرافی و قبیله‌ای و تباری است که‌ به‌ موجودیت” ملت” معنا می‌بخشد. او نشان میدهد که‌ هیچ ملتی قدیم یعنی “باستانی ” نیست. رنان در کنفرانسی در دانشگاه سوربن  پاریس1882 در باره “ملت” میگوید:

“دوران باستان ملت نمی‌شناخت، مصر، چین،کلده باستان به هیچ‌وجه”ملت” نبودند، بلکه ‌مردمانی بشمارمیرفتند که‌ پسر خورشید یا پسر آسمان آنها را هدایت میکرده است .شهروند مصری همانگونه‌ بود که‌ شهروند چینی. سرزمین گل، اسپانیا، ایتالیا پیش از آنکه‌ جذ‌ب امپراتوری رم شوند مجموعه‌هائی از جمعیت‌های سازمان نیافته‌ را تشکیل میدادند.”…”

“امپراتوری آشوری، امپراتوری پارس‌ها، امپراتوری اسکندر میهن نبودند، میهن پرست آشوری وجود نداشت “…

“او ملت را پدیدهای نه‌ ازلی و نه‌ ابدی بلکه‌ پدیده‌ای از اشتراکات  انسانی(جدا از نژاد و تبار و…)که‌ در دوران معینی بوجود می‌آید، میداند و میگوید: “انسان پیش از  اینکه‌ عضو فلان یا بهمان نژاد ومتعلق به ‌فلان یا بهمان فرهنگ باشد… پیش از فرهنگ فرانسوی، فرهنگ آلمانی، فرهنگ ایتالیائی، فرهنگ انسانی وجود دارد.”( تاکید ازنگارندە است.

اشاره‌ بر نمونه‌ ارنست رنان  بە این دلیل است کە اوعلاوه بر اینکەمحققی است تاریخ دان. همزمان با دوران مشروطه‌ و سید جمال الدین افغانی (که‌ اشاره به‌ آن خواهد شد) بوده است. رنان خطابه‌ای در مورد اسلام و نقد اسلام سیاسی دارد .  در آن زمان سید جمال الدین نقدی برآن نوشته‌ که‌ درنشریه‌ (le debat) منتشر شده‌‌ است.

  • نگرش دوم، نگرشی است که‌ به‌ سرشتی بودن ملت تأکید دارد و آن را “باستانی” و در واقع ازلی میداند (چنانکه‌ اشاره‌ شد“مردم” با “ملت” یکسان فرض می‌شود). یعنی ‌مردمان قرون و اعصار گذشته را‌ بصورت ملت‌هایی جدا از هم به‌ تصویر می‌کشد. در نتیجه‌ تمایز انسانها با این نگرش ازلی خواهد بود و الزاما به‌ ورطه‌ ویژگی نژادی کشانده‌ می‌شود. فرهنگ ملی را ناشی از سرشت یک “ملت” (درواقع نژاد) تصور می‌کند. این نگرش به‌ نگرش‌ آلمانی معروف است (عمده نظریه پردازان  این مکتب آلمانی بوده‌اند) ناگفته‌ پیداست که‌ چنین بینشی سرانجام به‌تمایزسرشتی انسانها می‌انجامد. در نتیجه‌ ابدی هم خواهد بود. فیخته( به خاطر خطابه‌هایش درمدح سپاهیان پروس علیه‌ فرانسه ‌(ناپلئون) و بیان برتری نژاد ژرمن در قرن 19 م.  از معروفیت خاصی برخوردار بوده است (میتوان او را نمونه‌ای از متفکرین این گفتمان دانست.( کنت دوگو بینو وزیرمختاردولت فرانسه‌ در دربار ناصرالدین شاه از اینگونه‌ “اندیشمندان”بود.[2] در این نگرش موجودیت” ملت” هویتی ذاتی و ازلی است و در واقع ایده” ملت” و هویت ملی مقدم بر بروز عینی آن جزو سرشت انسان است. که ‌در زمانی  با کشف، توصیف و تبلیغ آن “ملت” از حیطه ایده به عرصه وجود  قدم میگذارد. [3]

تاریخ نویسان و محققین غیر ایدئالیستیی هم هستند که هویت ملی، ناسیونالیسم ویا ساختن دولت ملی را  الزاما مقدم بر موجودیت “ملت” میدانند. نظرات این گروه،  درعمل با نگرش دووم تقارب پیدا میکند چرا که‌ ذهنیت ” ملت” را مقدم بر عینیت آن قرارمیدهند.

بیسمارک، صدر اعظم نیمه‌ دوم قرن 19 م آلمان) که‌ در این دسته‌ قرار دارد و به‌ تاثیر آن درشکل گیری ناسیونالیزم ایرانی اشاره خواهد رفت) در خطابه ‌اعلام وحدت آلمان پس از پیروزیش بر فرانسه میگوید:

“کاری را که‌ فرانسویان از پائین انجام دادند ما از بالا انجام میدهیم “.[4]

هابز بام از بیلسودسکی (ناسیونالیست لهستانی) نقل میکند:

“این دولت است که‌ ملت را بوجود میاورد نه‌ ملت دولت را”.

جمله‌ معروفی از ماسیمو آزگلیو هم‌رزم گاریبالدی و مازینی نقل است کە:

“ما ایتا لیا را ساختیم ، اکنون ایتالیائی میسازیم “.

این نوع تصور سر انجام به‌ این منجر خواهد شد که‌ این نخبه‌ها و برگزیدگانند که‌”ملت”  را میسازند و بنابراین ساختن بخشی از تاریخ یک جامعه بدست نخبگان خواهد بود! بدون اینکه‌ مثلا در مورد ایتالیا براین امر تکیه‌ کنند که ‌در نیمه‌ دوم قرن نوزدهم، رشد روابط سرمایه‌داری صنعتی ضرورت اتحاد مردمانی را بوجود آورد که تحت فشار حکومت دینی پاپ در رم ازیک طرف و هراس از دولت‌های فرانسه‌ و آلمان ازطرف دیگربودند. فروپاشی امپراطوری هابسبورگ (اطریش) شرایط مساعدی را بوجود آورد که گار یبالدی و مازینی توان پاسخگوئی به‌آن را داشتە باشند. به‌ عبارت دیگر در شرایط بوجود آمده‌ نیمه‌ دوم قرن 19است که‌ ایدە بوجود آوردن ایتالیا بە واقعیت می‌پیوندد.

اشاره به‌ این دو نگرش را از آن رو ضروری است، که‌ نشان دادە شود، نگرش دوم وجود “ملت” را در ورای واقعیت عینی مردم مد نظر دارد وهمواره “ملت” را زائیده فکر از پیش تدارک شده‌ایی میپندارد که‌ توسط ناسیونالیست‌ها مطرح و جامه‌ عمل میپوشد .اما این سوال ساده که‌ چرا این”ایده”در دوران معینی به‌ مغز ناسیونالیست‌ها رسوخ پیدا میکند بی جواب می‌‌ماند.

باورمندان بە این نوع نگرش برای توضیح جدائی‌های ملت خودی از دیگران خواسته‌ یا نا خواسته‌ با پناه بردن به‌ افسانه‌ها و تاریخ سازی‌ها سرشت جداگانه‌ای برای”ملت” خودی میسازند و در ورای زندگی موجود انسان، در افسانه‌ها غرق میشوند و این مقوله‌ را آنچنان به‌ فضای اوهام میبرند که ‌باور کنندگان به‌ این نوع تفکر را دچار خلسه‌های عرفانی می‌کند. به‌ قولی ناسیونالیسم دین قرون اخیر نام میگیرد. اینجاست که‌ آن چیزی را کەغریزه‌ طبقاتی می‌گویندخود را نشان میدهد یعنی برای پوشاندن ماهیت طبقاتی شکل‌گیری پدیده‌ ملت، به‌ استوره‌ها و اشباح گذشته‌ پناه برده ‌می‌شود. تصور جدائی ابدی انسان‌ها دراین نگرش مستطر است در حالیکه‌  مشترکات انسان‌ها با تحول و دگرگونی‌های تاریخی ، سیاسی و اقتصادی که پدید آورنده وجوه “ملت” است خود  تغییر پذیرند و ابدی نیستند. یک مثال ساده‌ برای روشن شدن مطلب بی‌ضرر است: اگر “والون”ها و ” فلاماند”ها کە مدتها ست تحت یک سقف سیاسی “بلژیک” میزیند، اکنون تمایلاتی به ‌تداوم همزیستی در زیر دو سقف سیاسی در میان بخش قابل ملاحظه‌ای از “فلا ماند”‌ها بوجودآمده است. درحالی‌که‌ نه‌ در قانون و نه‌ در روابط روزمره ‌اجتماعی تفاوتی بین والون‌ها و فلاماندها وجود ندارد وآنها بصورت فدرال تحت رژیمی سلطنتی زندگی می‌کنند. منظور این است که‌ این خواست فلاماند و والون در زمان پیدایش بلژیک و یا استقلال هلند از امپراطوری اسپانیا وجود نداشته‌ است ولی اکنون تبدیل به‌ مسئله‌ای در بلژیک شده‌است. به‌ زبانی دیگر میشود گفت که واژه “ملت” ناظر بر زندگی مردمانی است که‌ بنابر مشترکات اجتماعی و ژئو پولیتیکی، مایل به‌ رقم زدن همزیستی خود در زیر یک سقف سیاسی هستند و مشروعیت خود را از موجودیت کنونی‌اشان می‌گیرند. تصمیم و “اراده” همگانی‌اشان مبتنی بر ساختن آینده است و بنابر این با خواست در دست گرفتن سرنوشت اجتماعی خود که‌ به‌ باورعمومی تبدیل شده است، رو بسوی آینده دارند. یعنی هرچه‌ هست آنرا در حال حاضر باید جستجو کرد و دیگر نیازی به‌ افسانه‌های کهنه که‌ برآورنده‌ آرزوهای امروز نیستند نیست .پر واضح است این نگرش با بینشی که‌ با تقدیس آب و خاک و افسانه‌ سازی‌های تاریخ گونه ‌”باستانی” و خلاصه‌ با نگرشی که‌ رو به‌ گذشته‌ میخواهد با احضار ارواح گذشتگان به‌ موجودیت امروز خود مشروعیت ببخشد تفاوت دارد .

در ادبیات نظریه‌ پردازان نگرش ناسیونالیستی، به ‌سادگی مقوله‌ ملت با مردم شناسی و یا عرصه‌ فرهنگی یکی فرض میشود. با یکی دانستن “مردم وملت به‌ افسانه‌ سرائی و تمایزات ازلی انسان‌ها میپردازند و در نتیجه‌ زمینه‌ را برای سازش با هر حکومتی به بهانه‌های هم‌نژادی و هم‌خونی وهم دینی و… آماده میکنند.

در کنارآنها کسانی  دیگری هستند که با تفکری بظاهر ماتریا لیستی اما ساده انگارانه‌ ملت را به‌ پدیده‌ای دل بخواه تقلیل میدهند. با توهم نخبه‌گرایی با نادیده‌گرفتن عینیتملت” ، اراده گرایانه‌ از پذیرفتن ملت‌های بدون دولت سر باز می‌زنند. در نتیجه عملا عرصه را برای ناسیونالیستها باز میگذارند .نکته قابل توجه این است که هر چند بظاهر خود را در تقابل با ناسیونالیسم نشان میدهند ولی این تقابل فقط در دنیای ذهن میماند و بروزات عینی پیدا نمیکند.  یعنی با تقلیل پدیده ملت به‌ زائیده فکری معدودی  از نخبگان و نفی عینیت” ملت” و وجود ستم ملی از زیر بارحل مسئله‌ ملی شانه‌ خالی میکنند.  درنفی موجود بودن مسئلە ملی بە بهانە اینکە دوران تاریخی آن بە سرآمدە و احاله‌ حل مسئله‌ ملی به‌ پیروزی سوسیالیسم، یا واژه‌های پرآب و تاب “حق شهروندی” همان نقشی را بازی میکنند که‌ ناسیونالیست‌ها با دنیاهای افسانه‌ایشان. هر دو درعرصه‌ای تهی و واهی یا مجازی سخن میرانند. بدیهی است درعرصه‌های تهی درعالم اوهام و افسانه‌ها ازقدرت مانور نامحدودی برخوردارند و مردمان ظاهربین و ساده‌اندیش را باحقنه‌ کردن غرور و عظمت طلبی کاذب به ‌دنیاهای جادوئی و اوهام افسانه‌ای رهنمون میشوند. یکی در افسانه‌های گذشته‌های‌ دور سیر میکند دیگری با تلقین واعطای القاب بهترین و پیشروترین و ایجاد همان عظمت طلبی کاذب با وعده‌های شیرین در آینده‌ای نه ‌چندان نزدیک در همان سراب‌های موهوم در گشت و گذار است[5].

این غرور چه‌ ناسیونالیستی و چه‌  بە ظاهر “کمونیستی”، غالبا در بین افراد با موقعیت فرو دست جامعه‌ کشش بیشتری دارد. شاید این امر به‌ این علت است که‌ با این غرور کاذب موقعیت واحترامی را که‌ در دنیای واقعی ندارند در دنیای ذهنی به‌ خیا ل خوش برتریشان به‌ آن دست مییابند .

اولی با کشیدن دیوار ناسیونالیسم بین ملت‌ها وسرشتی دانستن آن، جهان را تبدیل به‌ خودی و دیگری می‌کند، و فضائی را به‌ وجود میآورد که‌ عملا با شریک جرم قرار دادن کل مردمان ملت بالا دست و دستگاه حکومت اعمال کننده ستم ملی از سنگینی بار مسئولیت بانیان جرم میکاهد.  هرچند زهر شوینیسم عظمت طلب و اِعمال ستم ملی افراد ملت بالا دست را هم مسموم میکند، اما هم ارز دانستن عاملان جنایت با قربانیان این سیاست‌های جنایت کارانه ثمری جز وا گرائی انسانها وتداوم استیلای ستمگران  ندارد.

دومی چنانکه‌ اشاره‌کردم بانفی پدیده ملت یعنی نفی”عینیت”ستم ملی پرده ساتر بر اعمال ستمگران ملی میکشد و به‌ ناظر ساده و بی‌طرف اِعمال ستم ملی بدل میشود.

هرچه ‌جامعه‌ای عقب مانده‌تر باشد آرزوهای خیالی بیشتر مشتری پیدا میکند و سرانجام اعجاز و معجزه در قالب رهبران بی‌همتا متجلی میشود،.  چشم مردمان ساده‌اندیش با باورهای واهی، بر واقعیات موجود بستە می‌شود و چشم انتظار معجزه و ناجی افسانه‌ ایشان می‌نشینند. اما زمانی بخود می‌آیند که‌ رهبرانشان مدت‌هاست که‌ از قالب قدوسیت واهی ای که‌ برایشان ساخته‌ شده بود درآمده  یا راه خیانت آشکار به‌ قول‌هائی‌که‌ داده بودند را در پیش گرفته‌اند و یا تبدیل به‌ حکامی شده‌اندکه‌ نظیرشان را مگر در همان افسانه‌ها جستجوکرد. تجربه‌ جنبش‌های آزادی‌بخش بعد از جنگ دوم جهانی نمونه‌هائی ازاین دست به‌ ما نشان می‌دهد.

اشاره شد که‌ ملت پدیده‌ایست تاریخا جدید آن ماری تی‌یرس[6] به‌ این نتیجه‌ میرسدکه‌:

“تشکیل ملت‌ها با مدرنیته‌ اقتصادی و اجتماعی پیوند دارد. تشکیل ملت‌ها تحول شیوه‌های تولید، توسعه‌ بازارها و تشدید مبادلات بازرگانی را بهمراه دارد .تشکیل ملت‌ها با پدید آمدن برخی گروه‌های اجتماعی همراه است”. همین محقق در مقاله‌ دیگری میگوید:

“در آغاز نیمه ‌دوم قرنن هجدهم کسی از رشد هویت ملی خبر نداشت و نمیدانست بکجا می‌انجامد مثلا فرق بین یک کشاورز “بروتون” در شمال فرانسه‌ و یک شهرنشین لیونی[7] بمراتب بیشتر بود از فرق نجیب زاده اتریشی و فرانسوی”.

آلبرت سوبول در کتاب انقلاب‌های فرانسه‌ انتشارات گالیمار 1989 میگوید:

“وحدت ملی طی سده هجدهم واقعا پیشرف کرده بود و این پیشرفت ناشی از تکامل ارتباطات و روابط تولیدی، پخش فرهنگ کلاسیک به لطف آموزش در کالج‌ها با پخش ایده فیلسوفان به لطف مطالعه‌ و وجود انجمن‌های فکری وسخنرانی‌ها  ….”

غرض از بیان این مطالب تأکید بر دورانی است که‌ شکوفائی صنعت چاپ، انتشار کتاب و روزنامه‌نگاری، ارتباطات، صنایع ، معدن، ماشین آلات ، روابط تولید وکالا شدن نیروی کار… شاخص آن است.  شکل‌گیری ملت‌ها و دولت‌های ملی اروپا زائیده‌ آن دوران است و انقلاب‌ها وحوادث مهم اجتماعی  سیاسی قرون 18 و 19 روبنای سیاسی آن را تشکیل میدهد. بنابراین مقوله‌ ملی در این ارتباط قابل توضیح است. بعبارت دیگر “ملت” رشد و تکامل شکل بندی‌های بدوی مانند قوم، قبیله‌، عشیره، دهکده و شهر(دوران فئودالی یا پیش از آن) نیست بلکه‌ “ملت” زائیده دورانی است که‌ با از-  -‌بین رفتن تمام این فرم‌های بدوی معنی پیدا میکند. هر اندازه‌ که‌ آثار این شکل‌بندی‌‌ها یعنی تبار، عشیرە، ایل و نژاد و… برجای بماند به‌ همان اندازه آثار مخرب خود را در تقا بل با وحدت اراده ملی نشان خواهد داد، ومانعی در برابر قدرت آینده ساز”ملت” خواهد بود. بررسی پروسه‌ “ادغام” که‌ درآغاز به‌‌ عنوان یکی از مولفه‌های پدیدآمدن ملت از آن نام بردە‌شد در کشورهای مستعمره‌ یا توسعە نیافتە قابل توجە‌است.

احتیاج به‌ توضیح نیست که‌ مرزهائی در انطباق با منافع دولتهای استیلاگر کشیده‌ میشود، ارتباطات و درهم آمیزی چه‌ بوسیلە روابط کالائی و چه‌ در اثر جنگها، ادغام مردمانی که‌ هنوز به‌ مرز صنعتی شدن نرسیده‌اند، ترکیبی از مردمان نه‌ الزاما هم زبان، هم دین … ولی در تحت حاکمیت واحد دولت استعمارگر بوجود می آید.‌

در تداوم این پروسە است کەعکس‌العمل مشترک این مردمان نسبت به‌ اشغالگران نوعی هم دردی عمومی بوجود می‌آورد، که‌ همراه با روابط تولید عقب مانده‌ و فقر فرهنگی واقتصادی موجب پدید آمدن انواع ناسیونالیسم ناشکوفا و بی چشم‌انداز می‌شود. نمونه‌های بارز این پدیده‌ هم اکنون در آفریقا انواع توحش قبیله‌ای (هوتو و توتسی) درقالب ناسیونالیسم دیده‌ می‌شود. وقایع تاریخی بعد از جنگ دوم جهانی، جنبشهای آزادیبخش، استقلال کشورهای مستعمره و بوجود آمدن ترکیبات جمعیتی (قومی، اتنیکی وحتی قبیله‌ای مثلا در آفریقا) سبب خشونت‌هائی به ظاهر ملی مثلا کشتار”توتسی”ها و “هوتو”ها (که کاملا قبیله‌ای است) گردید که هیچ ارتباطی با مقوله “ملت ” آن گونه که باز گفته شد ندارد.

گونه‌گونی شکل‌گیری ملل مختلف ما را وادار می‌کند که‌ با پرداختن به‌ چگونگی پدیدار شدن هرملتی شکل‌گیری و موجودیت آن‌را بطور مشخص مورد بررسی قرار دهیم. مثلا مهاجرت‌های وسیع اروپائیان به‌ آمریکای شمالی وکانادا، یعنی مهاجرت توده وسیع مردم عمدتا تهی‌دست اروپا همراه‌ با گسترش سرمایه‌ صنعتی به‌ قاره جدید ملت‌های آمریکا وکانادا را بوجود می‌آورد ( به‌ قیمت کشتار وسیع وقتل عام ساکنین اصلی این سرزمین‌ها). ایجاد وشکل گیری تمدن دنیای جدید (ینگه‌ دنیا در قرون 16 و 17 میلادی) نتیجه این مهاجرتها است. درحالی که آغاز رشد سرمایه‌داری در آمریکای لاتین با ورود قشون اسپا نیا، پرتقال و سپس ژاپن و غیره تاریخ در این سرزمین که در همان راستای آمریکای شمالی با امحای تمدن اینکاها بوقوع پیوست، بگونه‌ای دیگر رقم  خورد. ترکیب جمعیتی (ترکیب دموگرافیک) کشورهای آمریکای لاتین از منتسبین به اسپانیائی تبار، پرتقالی تبار، ژاپنی تبار، دو رگه‌ها و بالاخره باقیمانده سرخ پوستان (ساکنین قدیم) تاثیرات چشمگیری در پروسه‌ی مبارزات اجتماعی و تاریخی معاصر آمریکای لاتین داشته و دارد.

درگسترش دامنه‌ قدرت‌حکومت‌های مقتدر (سرمایه‌دار) آن زمان اروپا در به‌ انقیاد کشیدن قاره‌های آسیا، آفریقا یعنی پدیده استعمار، تاریخ بگونه‌ای دیگر رخ نموده‌ است و دوران جدید را برای مردمان این سر زمین‌ها بگونه‌ای دیگر رقم زده ‌است.

وقایع تاریخی‌ای که‌ اشاره مختصری به‌ آن رفت و هم چنین حوادث قرن 19 م.که‌ به چند نمونه‌ آن فهرست وار اشاره خواهد شدگفتمانی علمی میطلبید که‌ ازسده‌های قبل از آن آغازشده بود. میتوان گفت که‌ دوران مدرن از اوخر قرن16 م. با “پرتستانتیسم” آغازشد، که‌گامی بود در جهت برون رفت ازتسلط” کاتولیسیسم” و حاکمیت کلیسای پاپ. این روند با دوران روشنگری قرن 17 م و قرن هجدهم همراه با انقلاب صنعتی (ماشین بخار…) و با متفکرانی چون جان لاک ، هابز، دیدرو، ولتر،  روسو، مونتسکیو، دکارت، اسپینوزا و کانت … ‌ پیام آوران و توضیح دهنده لیبرالیسم و رشد سرمایه‌داری بودند. در قرن نوزدهم با  ظهور مبارزات طبقه کارگر با متفکرینی چون مارکس و انگلس که‌ نه‌ تنها توضیح  دهنده بلکه‌ منادی تغییر آگاهانه‌ جهان بودند… همه و همه اینها در ارتباط ودرآمیختگی با هم، عصر مدرن را میسازند و پدیده “ملت” زائیده این پروسه‌ است.

از این رو است که‌ اشاره به  دوران پدیدار شدن مقوله بغرنج “ملت” در اروپا که برآیندمولفه‌های اقتصادی، نظری (فرهنگی) و اجتماعی است به بررسی پدیدار شدن و یا بوجود آمدن ملتها در دوران معاصر[8]کمک خواهد کرد.

(ادامه‌ دارد)


[1] دریکی ازشب‌نامه‌های اجتماعیون عامیون به‌ تبع این بروشورتعریفی از ملت آمده‌ است کە رعایاو عملە شهری و کاسبکاران و…را بعنوان ملت اعلام کردە و فقها و درباریان را از ردە ملت خارج دانستە است،(اسناد جنبش کمونیستی علی شاکری)

[2] از آنجا که‌ نظرات این دو در شکل گیری ناسیونالیسم ایرانی موثر بوده‌اند بطور مشخص از اینان نام برده‌ام.

[3]  کلیه‌ ناسیونالیستهای کشور ایران که‌ بر باستانی بودن ملت‌هایشان تأکید دارند دراین دسته‌ می‌گنجند.

[4]  اشاره‌ به‌ شکل گیری دولت ملت فرانسه‌ است که‌ با انقلاب به ‌‌وجود آمد ولی در آلمان با وحدت قدرتهای حاکم و از بالا این پدیده‌ شکل گرفته ‌است

[5]  یکی از نمونه‌های وطنی این نوع نگرش را در “حزب کمونیست “و  انشعابات “کارگری” آن می‌بینیم که‌ با نفی پدیده‌”ملت” عملا منکر اعمال  ستم ملی می‌شوند.

[6]  مدیرتحقیقات اکول نورمال فرانسه‌ در کتاب “زایش هویت ملی انتشارات سوی 1999 پاریس

[7]  لیون درمرکز فرانسه‌ قرار دارد

[8]  بررسی انقلاب‌کبیر فرانسه به‌ مثابه‌ نمونه‌ای است که‌‌ وجوه ‌مبارزات طبقاتی را به ‌وضوح میتوان درآن مشاهده‌ کرد‌.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.