مشی چریکی در محک تجربه…

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

تنظیم و نگارش از نویسندگان خیزش- بهمن ماه 1401

19بهمن 1349 سالروز حمله به پاسگاه سیاهکل و سرآغاز مبارزه ای  است که به جنبش چریکی معروف شد.

19بهمن 1349 با حملۀ جوانان جان بر کف به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل برای رهائی یکی از رفقایشان  و بدنبال آن دستگیری و اعدام 13 تن از آنان، صفحۀ جدیدی از جنایتهای رژیم دیکتاتوری سرمایه داری شاه گشوده شد که تا سقوط آن در سال 57 ادامه یافت. به دنبال شکست جنبش دموکراتیک ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد 1332 علیه مصدق و سرکوب جنبش چپ و حزب توده و دستگیری و اعدام افسران سازمان نظامی آن در1334 ما شاهد پس لرزه های این جنبش در در سالهای 39-41 و جنبش معلمان و جنبش دانشجوئی هستیم. جبهۀ ملی به صورت جبهۀ ملی دوم و سوم تا سال 1340 فعالیت کمابیش علنی داشت. «حزب ملت ایران» هم فعالیت هائی داشت که با دستگیری های فروهر و دیگر رهبران آن همراه بود. در سال 1340 برخی اعضای مذهبی جبهۀ ملی (مانند بازرگان، یدالله سحابی و غیره) به دنبال اختلاف با شورای مرکزی جبهۀ ملی دوم، نهضت آزادی را تأسیس کردند که ضمن حمایت از مصدق معتقد بودند که «دین از سیاست جدا نیست» و ورودشان به سیاست را «انجام فریضۀ دینی» خود می دانستند. سران نهضت آزادی پس از مخالفت این جریان با انقلاب سفید شاه به زندان افتادند و نهضت آزادی غیرقانونی اعلام شد. بخشی از جوانان نهضت آزادی جریانی را که بعدها به صورت سازمان مجاهدین خلق درآمد به وجود آوردند. به طور کلی می توان گفت که پس از سال 1341 به طور کلی ملی ها و ملی – مذهبی ها خیلی ضعیف شدند و از میان رفتند. دو باره از سال 56 به بعد در صحنۀ سیاسی کشور حضور داشتند. هرچند پس از سال  1332 و بویژه پس از 1341 شاهد فروکش جنبش های مختلف در کشور و سلطۀ اختناق و سرکوب پلیسی و امنیتی شدید و سراسری محمدرضاشاهی هستیم اما نمی توان گفت که بعد از سال 1332 تا ظهور سازمان چریک های فدائی خلق، جنبشی وجود نداشت.

روحانیت ارتجاعی با عوامفریبی ضد استعماری و ضد دخالت خارجی در امور کشور و در واقع به خاطر کاهش نفوذ روحانیت در امور سیاسی توسط رژیم شاه،  به زعامت خمینی در این برهۀ زمانی شورش 15 خرداد را سازمان داد که با تبعید خمینی و اعدام رهبران آن خاتمه یافت.

جنبش های کمونیستی و چپ در ایران در جستجوی  راه های نوین برای مبارزه با رژیم  شاه بودند. در شرایطی که سرکوب و شکست سازمان های دموکراتیک و چپ و رفرم های «انقلاب سفید» شاه، جنبش کارگری و توده ای را موقتاً به عقب رانده بود و سایه یأس و ارتداد بر پاره ای از روشنفکران مستولی شده بود، کوشش هائی در جهات گوناگون برای خروج از این وضعیت در میان محافل روشنفکری و عمدتاً دانشجوئی شکل می گرفت. سرفصل عمده و مشترک این تلاش ها این بود که راه حلهای مسالمت آمیز به بن بست رسیده است و دوران سیاست ها و روش های مبارزاتی به سیاق حزب توده هم به سر آمده است. با پیروزی انقلاب چین، بروز اختلافات آن با شوروی و انقلاب کوبا، صف بندی های قدیمی در میان کمونیستها در دنیا نیز دچار تغییرات و نوسان های زیادی شد که چپ گرایان ایرانی را نیز بی اعتنا نگذاشت. گروهی مثل گروه جزنی راه را در ایجاد کانون های انقلابی و مسلحانه در کوه ها و جنگل ها می دانستند به شیوۀ کاستریستی؛ عده ای کار در روستاها و  تدارک هسته های انقلابی توده ای برای جنگ دراز مدت را به شیوه های مائوئیستی دنبال می کردند مثل گروه راد- دامغانی و هواداران سازمان انقلابی و طوفان در داخل. جنگ چریک شهری و خرابکاری و ترورهای انقلابی نیز طرفدارانی بین گروه های مذهبی و کمونیست داشت. به این ترتیب نطفۀ همه سازمانها و گروههائی که در دهۀ بعد از سال 46 تا آستانۀ انقلاب صحنۀ مبارزات ضد رژیم شاه را پر کردند در این مقطع سال های 1341 تا 1346 بسته شد. فراموش نکنیم که شرایط جهانی چون پیروزی انقلاب چین، جنبش فلسطین، جنگ الجزایر، جنگ ویتنام و شروع و گسترش مبارزات چریکی در آمریکای لاتین (ال سالوادر، کلمبیا، پاراگوئه – نیکاراگوئه، اوروگوئه، برزیل، بولیوی، پرو و غیره) و تشکیل گروه های چریک شهری در اروپای غربی (فرانسه، آلمان، ایتالیا و بلژیک و …) در به وجود آوردن این جو در ایران تأثیر مستقیم داشتند. جنبش چریکی در ایران در فضای عمومی جهان سومی و جنگ سرد شکل گرفت. علیرغم اینکه فدائیان خلق خود را مارکسیست- لنینیست می دانستند، متأثر از نظریات و مبارزات ملی ضد استعماری و امپریالیستی بودند که مبارزۀ طبقاتی – بویژه به ضد طبقات ارتجاعی داخلی و نقش اقتصادی – اجتماعی سیاسی مشخص آنها و نه صرفا به عنوان کارگزاران امپریالیسم – در آن نظرات، کمرنگ یا غایب بود. به همین خاطر بود که شباهت زیادی میان ایده ها و نیز سبک کار چریک های فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق که نخستین نطفه های آن در سال 1346 شکل گرفت، وجود داشت (جز در مورد اعتقادات دینی و فلسفی). این نه به خاطر نزدیکی مجاهدین به مارکسیسم، بلکه به علت کمرنگ شدن یا دوری جریان های چریکی چپ از مبارزۀ طبقاتی پرولتری یعنی از جوهر مارکسیسم بود! خلق قهرمان و مبارزه با امپریالیسم و سگهای زنجیری آن در کشورهای جهان سوم را، سوژه های اصلی سیاسی –ایدئولوژیک خود کردند و تاکتیک و استراتژی خود را با مطلق کردن شکلی از مبارزۀ مسلحانه یکسره به ماجراجوئی انقلابی گره زدند. الگوی کاستریستی انقلاب کوبا در ابتدا و روش های ابداعی دیگر جنبش های چریکی آمریکای لاتین و جنبش فلسطین در این مطلق گرائی بی تأثیر نبودند. در انقلاب کوبا حتی در ابتدا ایدئولوژی مارکسیستی غلبه نداشت، فیدل کاسترو تحت تاثیر سنت مبارزاتی ملی گرایانه بود. «گرچه فدائیان در مفهوم پردازی خلق گرایی تلاش می کردند که با ارجاع به مشی لنینیستی، و استناد به این که لنین “خلق های مبارزجوی شرق را به عنوان متحدان پرولتاریای انقلابی قلمداد می کرد (ریزنیکوف)” ، خلق گرایی را تطهیر کنند، اما واقعیت این است که تقدم وجودی طبقۀ کارگر برای لنین یک اصل بود و به همین دلیل است، که فدائیان بنا به استدلال مخالفان ایدئولوژیکی، هرگز نه توانستند “مشی پرولتری” داشته باشند.» (دلایل ظهور جنبش چریکی چپ ایران – به مناسبت پنجاهمین سالگرد آغاز این جنبش-احمد هاشمی ).

احمد زاده در یادداشتهائی در جزوۀ « مبارزه مسلحانه – هم استراتژی هم تاکتیک» این موضوع را به صورتی روشن بیان می کند. « ۹) – توضیحی بیشتر در مورد مسئله ایجاد حزب: استالین در “تاریخ مختصر …” می‌گوید که حزب طبقه کارگر عبارت است از تلفیق جنبش کارگری با تئوری سوسیالیستی. اما ببینیم شرایط ما چگونه است. به اعتقاد ما در شرایط کنونی صحبت از یک جنبش کارگری واقعی در ایران بی‌معنی است. فشار و خفقان شدید از یک سو و این امر که تضادهای فرعی جامعه ما چون تضاد مشخص کار و سرمایه، تحت الشعاع تضاد اصلی خلق و امپریالیسم قرار گرفته است، از سوی دیگر، باعث شده است که هر گونه جنبشی از همان آغاز رنگ سیاسی و توده‌ای به خود بگیرد و بدین ترتیب جنبش مستقل طبقه کارگر کمتر نمودی پیدا کرده است. و اما مبارزه سیاسی در جامعه ما ناگزیر باید مسلحانه باشد. پس طبقه کارگر نه در یک جنبش کارگری بلکه در یک مبارزه مسلحانه توده‌ای تشکل پیدا می‌کند و خود آگاهی می‌یابد. و بدین‌ترتیب حزب طبقه کارگر ایجاد می‌گردد. مبارزه مسلحانه که امروز توسط گروهها آغاز می‌شود هدف خود را نه بسیج طبقه کارگر بلکه بسیج کل خلق باید قرار دهد. باید بر تمام خلق تکیه کند و مبین خواستهای عمومی تمام خلق باشد. هر جا که بهتر بتوان مبارزه کرد و بهتر خلق را بسیج کرد، به همانجا باید رفت. برای ما کمونیستها هیچ لزومی نیست که مثلاً نخست در میان طبقه کارگر پایگاه ایجاد کنیم، آنها را بسیج کنیم و بعد مبارزه خود را به روستاها منتقل کنیم. اگر لازم باشد ما از همین امروز می‌توانیم مبارزه خود را به روستاها نیز بکشانیم. مائو در این مورد اشاره‌ئی دارد که قابل ذکر است. هنگامی که مسئله خروج به روستاها در چین طرح شده بود عده‌ای ناراضی بودند که بدین ترتیب از نقش طبقه کارگر کاسته می‌شود و مائو در جواب می‌گوید: “چه باک! مهم این است که خلق را بسیج کرد، مهم این است که مبارزه مسلحانه کرد. چه اهمیتی دارد که طبقه کارگر از لحاظ کمی نقش کمتری داشته باشد؟” (چرا چین سرخ می‌تواند وجود داشته باشد؟) در اینجا نکته‌ای بس مهم مطرح می‌شود. در شرایط کنونی گروهها قبل از تشکل حزبی، دست به مبارزه‌ای می‌زنند که بر تمام خلق تکیه می‌کند و مبین خواسته‌های تمام خلق است. در چنین مبارزه‌ای هر گروه انقلابی، چه کمونیست و چه غیرکمونیست، می‌تواند شرکت داشته باشد. پس از لحاظ سازماندهی بهتر و وسیع‌تر مبارزه، از لحاظ وحدت نیروهای انقلابی، اتحاد تمام این گروهها در چهارچوب یک جبهه واحد ضدامپریالیستی، در پروسه مبارزه امری اجتناب‌ناپذیر می‌گردد. بدین ترتیب اتحاد تمام گروهها و سازمانهای انقلابی و ضدامپریالیستی که مشی مبارزه مسلحانه را، چه در شهر و چه در روستا، بپذیرند، امری است بسیار مبرم‌تر و فوری‌تر از اتحاد نیروهای پرولتری در چهارچوب حزب طبقه کارگر. ایجاد جبهه واحد قبل از ایجاد حزب طبقه کارگر در دستور روز انقلابیون قرار می‌گیرد. اگر طبقه کارگر صرفاً در بطن یک مبارزه توده‌ای مسلحانه تشکل و خودآگاهی پیدا می‌کند، پس حزب طبقه کارگر در بطن جبهه واحد ضدامپریالیستی نطفه می‌بندد و رشد می‌کند و آنگاه شکل مشخص پیدا خواهد کرد که امر تامین هژمونی پرولتاریا و ادامه انقلاب به شکلی مشخص و مبرم در دستور روز قرار گیرد »- (تأکید ها از ماست )

در جنبش چریکی ایران  بر خلاف چین و ویتنام، این اتکا اساسا نظری بود و نه عملی. یعنی جنبش چریکی بر مبارزات واقعی توده ها – اعم از کارگر یا دهقان یا تهی دستان شهری- تکیه نداشت. در حالی که مثلا در چین از سال 1927 به بعد با آنکه تکیه اصلی مبارزۀ حزب کمونیست بر دهقانان و جنبش دهقانی بود، جنبش شهری و کار در میان کارگران هم فراموش نشده بود، هرچند بخاطر بافت جمعیت و مهم تر از آن شرایط سیاسی ای که بر حزب کمونیست چین و سازمان های کارگری تحمیل شده بود (کشتار و تعقیب وسیع و سراسری بویژه در شهرهای بزرگ) مبارزه در شهرها نسبت به مبارزه در میان دهقانان زحمتکش نقش درجۀ دوم داشت.

اشرف دهقانی از پیروان احمد زاده، امروز بعد از گذشت بیش از نیم قرن از نوشته شدن جزوۀ «مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» در مقدمه ای بر انتشار مجدد آن، به این نظر بر می گردد و می گوید: «رفیق مسعود معتقد بود: “در حقیقت تبیین هرگونه تغییر و تحولی در جامعه بدون آن که به تضاد اصلی نظام موجود، یعنی تضاد خلق و سلطه امپریالیستی، توجه شود، تبدیل به یک چیز پوچ و مهمل می گردد؛ و مسئله‏ سلطه امپریالیسم را باید بطور ارگانیک و به مثابه زمینه هر گونه تحلیل و تبیین در نظر گرفت نه چون یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد.” (همان جا) «درست به دلیل چنین تحلیلی بود که رفیق احمدزاده بر این اعتقاد بود که در شرایط ایران با توجه به سلطه امپریالیسم و وابستگی رژیم شاه به امپریالیسم “هرگونه تحولی” وابسته است به قطع قطعی سلطه امپریالیسم و همان طور که نقل کردم این تحلیل، امپریالیسم را به عنوان یک عامل داخلی در نظر می گرفت و نه “یک عامل خارجی که به هر حال نقشی دارد.” این تحلیل درست در مغایرت با نظرات رفیق جزنی می باشد که برغم پذیرش سلطه امپریالیسم در ایران، شعار استراتژیک خود را مبارزه با “دیکتاتوری فردی شاه” قلمداد می کرد و مبارزه با آن را آماج اصلی مبارزه می دانست. جزنی در کتاب “نبرد با دیکتاتوری شاه به مثابه عمده ترین دشمن خلق و ژاندارم منطقه” این نظر انحرافی را چنین توضیح می دهد:” به نظر ما، جنبش حاضر که مرحله ایست از جنبش رهائیبخش خلق با شعار استراتژیک مبارزه با دیکتاتوری شاه مشخص می شود.”   

قابل توجه است که در این مورد دعوای طرفداران احمد زاده و جزنی به دعوا بر سر لحاف ملا نصرالدین شبیه است، چرا که هر دو با اینکه تسلط مناسبات سرمایه داری را در ایران آن روز می پذیرند هرکدام به نحوی تضاد عمده را با امپریالیسم می دانند و خلق را با اندک تفاوتهائی در مرکز این تضاد قرار می دهند، حال یکی (احمد زاده) برانداختن امپریالیسمی که دیگر نیروئی خارجی نیست و داخلی شده را مورد هدف انقلاب قرار می دهد و دیگری (جزنی) دیکتاتوری شاه را به عنوان سگ زنجیری امپریالیسم. در هر حال برای هردوی این گرایش های فدائی، کارگران با تمام گونه گونی هایشان ( کارگران صنعتی-معادن و نفت- حمل و نقل – کارگران کشاورزی- خیل عظیم بیکاران و حاشیه نشینان و خوش نشینان رانده شده از روستاها- معلمان و پرستاران و….) به حاشیه رانده  می شوند و  ملغمۀ بی شکلی به نام خلق جایگزین آنها می شود. مبارزۀ طبقاتی و عرصه های مختلف آن (مبارزۀ اقتصادی- اجتماعی، مبارزۀ سیاسی و مبارزۀ نظری) و اشکال و سازمان های مختلف آن در هسته های چریکی و تبلیغات مسلحانۀ آن خلاصه می گردند. چریکهای فدائی خلق    که خود را وارث بر حق احمد زاده –پویان می دانند، تا آنجا پپیش می روند که رژیم ارتجاعیِ جمهوری اسلامی را هم با همان قالب ها و مفاهیم ارزیابی و تحلیل می کنند که در آن سگهای زنجیری امپریالیسم و رژیم سرمایه داری وابسته و تضاد خلق با امپریالیسم این بار نه با شاه بلکه با رژیم فقاهتی مصداق می یابند. ( مقدمۀ اشرف دهقانی بر درجزوۀ « مبارزه مسلحانه –هم تاکتیک هم استراتژِی)

با شروع عملیات سیاهکل و اعدام 13 چریک و اعلان آن در روزنامه های رژیم، دوره ای از مبارزات گروههای سیاسی در ایران آغاز می شود که در آن مشی چریکی چه در قالب سازمان چریکهای فدائی خلق و چه در اشکال مذهبی آن با سازمان مجاهدین خلق به روش غالب مبارزه بدل می شود که تا سال 55 یعنی به مدت 6 سال به طول می کشد. در سالگرد 19 بهمن 1349در سیاهکل، مطالب زیادی در یادمان این واقعۀ قهرمانانه نوشته شده است. داستان را از زبان حمید اشرف پایدارترین چریک فدائی بشنویم: (تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه- حمید اشرف-1351)

«گروه جنگل برمبنای فعالیت سه تن از کادرهای سابق تشکیل گردید (این سه تن بازماندگان گروهی بودند که در سال ۴۵ با هدف ایجاد جنبش قهرآمیز در ایران تشکیل شد و در زمستان ۴۶ این گروه ضربه شدیدی خورد و رهبران اصلی اش دستگیر شدند [گروه جزنی و ضیاءظریفی] عده ای از کادرها، فرصت طلبانه از جنبش کناره گیری کردند، و تنها دو تن از وفاداران توانستند از کشور خارج شوند و به جنبش ضد امپریالیستی – ضد صهیونیستی فلسطین بپیوندند. [علی اکبر صفایی فراهانی- صفاری آشتیانی] هدف این دو تن آن بود که پس از کسب تجارب نظامی به میهن باز گردند. تنها سه نفر نامبرده که فعالیت شان برای پلیس افشاء نشده بود در ایران باقی ماندند تا گروه جدیدی را متکی بر تجارب گروه شکست خورده سازمان دهند. براساس فعالیتهای مقدماتی این سه تن، ۲۲ نفر از معتقدان راه قهرآمیز در یک گروه مخفی سازمان یافتند و شروع به عملیات تدارکاتی نمودند.

کادرها در این زمان دارای زندگی علنی بوده و همواره به طور بالقوه در معرض خطر قرار داشتند. به هرحال، این گروه که بعدها به گروه جنگل معروف شد در پائیز سال ۴۷ با ۸ کادر، سازمان داده شد و تعداد نفرات در فاصله پائیز ۴۷ تا زمستان ۴۸ به ۲۲ نفر افزایش یافت.»

این گروه شامل دو تیم اصلی کوه و شهر بود و البته یک تیم جانبی هماهنگی و پشتیبانی. فرمانده‌ی تیم کوه، تیمی که از شهریور تا بهمن ۱۳۴۹ در جنگل‌های گیلان به تعلیم نظامی و منطقه‌شناسی پرداخته بود، علی اکبر صفایی فراهانی که پیش‌تر در فلسطین تعلیم جنگ پارتیزانی دیده و علیه نیروهای اسرائیلی جنگیده بود، رهبری گروه کوه را به عهده داشت. برنامه دسته کوه به طور خلاصه چنین بود:

«اجرای حرکت در امتداد نواحی مرتفع جنگلی گیلان و مازندران از غرب به شرق و شناسائی منطقه از نظر جغرافیائی و نظامی. قرار بود بلافاصله پس از تکمیل شناسائی ابتدائی که امکان تحرک حساب شده را به دسته کوهستان میداد، عملیات نظامی آغاز شود. این عملیات میبایست به صورت حمله به یک پاسگاه و خلع سلاح آن شروع میشد، و افراد موظف بودند بدون درنگ منطقه را ترک گویند تا از عکس العمل احتمالی دشمن مصون باشند، زیرا این واضح بود که بلافاصله پس از اولین عمل چریکی، روستائیان که هنوز درک روشنی از دسته چریکی ندارند واکنش موافقی نشان نخواهند داد، بلکه تداوم در عملیات نظامی است که میتواند به تدریج روستائیان یک منطقه را تحت تأثیر قرار دهد، و آنها را به حمایت معنوی و سپس به حمایت مادی وادار سازد.» در همین زمان گروه دیگری با تاکتیک مبارزۀ چریک شهری تشکیل شده بود که با گروه کوه ارتباط داشت. «گروه رفیق احمدزاده متکی بر تجارب و تئوری انقلاب برزیل پیشنهاد سازماندهی جنگ چریکی شهری را می داد و معتقد بود که جنبش باید اول در شهر دور بگیرد و سپس کار در روستا متکی به مبارزه دور گرفته در شهر آغاز گردد و در این مرحله مبارزه به طور عمده از شهر به روستا منتقل گردد. ولی گروه جنگل پیشنهاد آغاز مبارزه همزمان در شهر و روستا را میداد. دلیل ما خصلت تبلیغی مبارزه مسلحانه در آغاز کار بود. ما معتقد بودیم که کار در شهر و روستا در صورت امکان باید شروع شود. البته به تقدم عملیات در شهر معتقد بودیم ولی این تقدم از نظر ما فقط جنبه تاکتیکی داشت و به منظور آماده کردن افکار عمومی برای جذب و تأثیرپذیری بیشتر از عمل کوه بود. در حالی که این تقدم زمانی از نظرگاه رفقای گروه احمدزاده، جنبه استراتژیک داشت. به هر حال تماس دو گروه در سراسر پائیز ۴۹ بیشتر به بحثهای تئوریک گذشت. دسته کوهستان همچنان به سمت غرب پیش میرفت ولی در شهر هنوز دو گروه فوق به توافق تئوریک نرسیده بودند. گروه احمدزاده سازماندهی کار کوه را عملی نمیدانست و معتقد بود که تنها با انرژی ذخیره شده ناشی از جنگ شهری میتوان کار کوه را سازمان داد و براستی امکانات آنها هم اجازه اقدام منظمی را در این زمینه نمی داد و ذخائر تجربی بسیار کمی در این زمینه داشتند، و از طرفی از امکانات ما و مهمتر از همه از حرکت عملی ما در این زمینه بی اطلاع گذاشته شده بودند. ما میخواستیم پس از توافق تئوریک امکانات را مطرح کنیم، ولی ملاحظه کاریهای اطلاعاتی موجب طولانی شدن بحثها و عدم وصول به نتیجه قاطع و نهائی شده بود. فرماندهی دسته کوهستان (رفیق صفائی) که اینک آماده اجرای طرحهای پیش بینی شده بود پیشنهاد شروع عملیات را می داد. بالاخص او بر امکانات سربازگیری از طریق گروه احمدزاده حساب میکرد، و بعلاوه این گروه امکان ایجاد کارهائی را در شهرهای مازنداران دارا بود که میتوانست قسمت مهمی از مسائل دسته کوهستان را حل نماید. لذا مرتباً فشار میاورد که زودتر با این گروه به توافق عملی برسیم. بالاخره در اوایل زمستان ۴۹ این مهم حاصل شد و توانستیم بر سر این موضوع که: (کار در کوه را هم اکنون باید سازمان داد) به توافق برسیم. ولی گروه احمدزاده شروع عملیات در کوه را وابسته به شروع عملیات در شهر میکردند، و معتقد بودند که: (دسته کوهستان باید منتظر سازماندهی کادرهای شهری و آمادگی آنها برای عمل بماند.) ولی ما به همزمانی معتقد بودیم زیرا دسته کوهستان آماده اجرای طرح پیش بینی شده بود و اگر عمل را طبق نقشه قبلی شروع نمیکرد با دشواریهائی روبرو میشد.»

حمله به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به سبب یورش نیروهای امنیتی به تیم‌های شهری این گروه و نیز دستگیری یکی از اعضای گروه سیاهکل در یک روستا با شتاب و به گونه‌ای ناقص انجام شد. این روز همانا ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ بود.

«در نیمه اول دی ماه یکی از کادرهای گروه جنگل که افسر وظیفه بود و به همین دلیل وظایف گروهی اش به دیگران داده شده بود به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل دستگیر گردید [از طریق اعترافات مهدی سامع و نوشیروانی در بازجوئی های ساواک]. این رفیق (غفور حسن پور) بود و اطلاعات وسیعی نسبت به افراد گروه کوچک ما داشت. پس از بیست روز شکنجه که بالاخره منجر به شهادت او در زیر شکنجه شد. اعترافاتی کرد، این اعترافات سر نخ دستگیری سایر افراد گروه جنگل شد. آنها که انتظار فاش شدن اسرار را نداشتند (کاملا تصور میشد که چون رفیق نامبرده در ارتباط با فعالیتهای گروه دستگیر نشده لذا موردی ندارد که مسائل مربوط به گروه را مطرح سازد که این اشتباهی بزرگ بود و لازم بود رفقائی که به هر نحو در معرض خطر قرار داشتند سریعا مخفی میشدند) بدین ترتیب در شهر غافلگیر شده و دستگیر شدند. به هر حال انتظار بیش از حد، و عدم یک سازمان محکم زیر زمینی شهری در آن موقع در تاریخ ۱۳ بهمن نتایج مخرب خود را به بار آورد. در این روز حمله تدارک شده سراسری سازمان امنیت به گروه ما شروع شد. در فاصله ۲۴ ساعت سه نفر در  گیلان و پنج نفر در تهران دستگیر شدند و در روزهای بعد دو تن دیگر در تهران بازداشت گردیدند. به طوری که از کل کادرهای شهری گروه جنگل فقط پنج نفر باقی ماندند و شبکه شهری ما از هم پاشید. در این زمان دسته کوهستان که با یک عنصر شایسته از گروه احمدزاده به نام رفیق (فرهودی) تقویت شده بود و تعدادشان به نه نفر رسیده بود از منطقه شرقی مازندران از طریق جاده اتوموبیل رو به منطقه سیاهکل منتقل شده بودند و در ارتفاعات جنوبی سیاهکل (کوهستانهای دیلم) مستقر شده و آماده عملیات بودند. در تاریخ ۱۶ بهمن در جنگلهای جنوبی سیاهکل با رفقای دسته کوهستان تماس گرفتیم و ضربه های وارده را به اطلاع آنها رساندیم. نه ما و نه آنها هنوز از دستگیری رفیقی که در کوهپایه های سیاهکل معلم بود (رفیق نیری) و محل انبارک آذوقه را در آن منطقه میدانست مطلع نبودیم البته این رفیق اطلاع نداشت که دسته کوهستان در آن موقع در سیاهکل موضع گرفته است. لذا مطرح ساختیم که او به زودی دستگیر خواهد شد. بنابراین رفقای کوه تصمیم گرفتند که یکی از افراد خود را نزد او بفرستند و او را فراری دهند. در روز ۱۹ بهمن که برای حمله به پاسگاه ژاندارمری انتخاب شده بود، رفیق (هادی بنده خدا) از کوه پائین آمد تا در دهکده (شاغوزلات) معلم جوان دهکده (رفیق نیری) را ببیند و از خطری که او را تهدید میکند مطلع اش ساخته و او را فراری دهد غافل از آنکه ضربه از شهر به آنجا هم سرایت کرده است و ژاندارمری خانه (نیری) را در محاصره دارند. به هر حال رفیق (هادی بنده خدا) در دهکده شاغوزلات پس از یک درگیری مسلحانه به دست دشمن اسیر میشود، رفقائی که در ارتفاعات بودند با صدای تیراندازی از واقعه مطلع میشوند و قرار میشود طبق طرح قبلی حمله را شروع کنند و ضمناً موجبات رهائی رفیق زندانی را فراهم آورند.

در شامگاه ۱۹ بهمن آنها از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جاده سیاهکل – لونک به سیاهکل حمله کردند، هدف اصلی پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله تمام موجودی سلاح های پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ M1 و برنو و مسلسل بود تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند و رفقا بدون دادن تلفات به ارتفاعات جنوبی عقب نشینی کردند (ضمناً رفیق زندانی در پاسگاه نبود و همراه رئیس پاسگاه به رشت برده شده بود .)

از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹ فاصله ای بود که دسته کوهستان مورد حمله متمرکز نیروهای دشمن قرار گرفت. آنها دلیرانه نبرد کردند و بیش از ۶۰ نفر افسر و درجه دار و سرباز دشمن را از پای درآوردند. بدین ترتیب بود که دسته کوهستان پس از حمله به پایگاه سیاهکل به ارتفاعات جنوبی عقب نشینی کرد و طبق برنامه شروع به شناسائی و گشت زنی کرد. طبعاً آذوقه ۲۰ روزه را باید از انبارک آذوقه واقع در قله (کاکوه) که با کمک نیری معلم روستائی دستگیر شده ایجاد شده بود تأمین می کردند. به طوری که اکنون میدانیم نیری دستگیر شده بود و تحت شکنجه محل انبار را به دشمن گفته بود و دشمن عمده نیروی خود را در حوالی “کاکوه” بسیج کرده و با استفاده از همه نوع تجهیزات بالاخص هلی کوپتر چهار نفر از رفقای کوه را که به منظور برداشت آذوقه به محل آمده بودند، به محاصره درآورده ، موقعیت طبیعی نیز مناسب نبود، به علت زمستان درختان جنگلی، برگ نداشتند و از نظر نظامی این یک عامل منفی برای چریک کوه محسوب میشد و امکان استفاده از هلی کوپتر را به دشمن میداد.

فدائیان کوهستان مدت ۴۸ ساعت با قوای متمرکز دشمن پیکار کردند و آنگاه که مهمات شان به پایان رسید، دو نفرشان با دست زدن به عمل فدائی با انفجار نارنجک خودشان را با چند تن از عوامل دشمن نابود ساختند و دو نفر دیگر رمقی در تن نداشتند به اسارت دشمن درآمدند یکی از افراد توانست از محاصره خارج شود که چند روز بعد در ۸ اسفند در حوالی یک روستا به طور نیمه جان یافته شد. بدین ترتیب از دسته ۹ نفری کوهستان ۷ نفر به اسارت دشمن درآمدند و ۲ تن در جنگل به شهادت رسیدند. در مجموع از افراد گروه ۲۲ نفری جنگل در کوه و شهر جمعاً ۱۷ نفر دستگیر شدند که از این ۱۷ نفر ۱۳ نفر در تاریخ ۲۷ اسفند ۴۹ توسط عوامل امپریالیسم در ایران تیرباران شدند و فقط ۵ تن از گروه جنگل زنده و آزاد ماندند .» ( حمید اشرف-همانجا )

از میان دستگیرشدگان، سه چریک نیز توسط روستاییان وحشت‌زده حبس شده و پیش از تحویل‌شان به ژاندارمری به دست همین مردان روستایی مورد شکنجه قرار گرفته بودند. وقتی در همان روز ۱۹ بهمن ۱۳۴۹هادی بنده‌خدای لنگرودی که برای مطلع کردن ایرج نیری از روند دستگیری‌ها به در خانه‌اش رفته ولی توسط روستاییان دستگیر شده بود جنبش چریکی یا لااقل همان افرادی که در خط نخست عملیات بودند بایستی متوجه می‌شدند که چه مسیر دشواری برای آغاز این شیوه مبارزه در پیش دارند. پس از حمله به پاسگاه سیاهکل و آغاز تعقیب و مراقبت‌های نیروهای نظامی در جنگل‌های منطقه کوهستانیِ لاهیجان تا رودسر، روستاییان نقش زیادی در کمک و راهنمایی به نیروهای نظامیِ داشتند که چندان با منطقه آشنا نبودند به طوری که علاوه بر دستگیری هادی بنده‌خدای لنگرودی تعداد ۵ نفر از افراد گروه جنگل با دخالت مستقیم مردم دستگیر می‌شوند. رژیم مستبدی که طرحی بلندپروازانه برای برگزاری جشن‌های دوهزاروپانصد سال پادشاهی در مهر ۱۳۵۰ داشت، با برگزاری سریع دادگاه نظامی ۱۳ چریک سیاهکل را در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ اعدام کرد. اگر تا این لحظه عملیات سیاهکل در هاله‌ای از ابهام بود و خبر آن تنها میان کوشندگان و مخالفان سیاسی دهان به دهان می‌گشت، با اعلام خبر اعدامها و با آغاز مبارزه مسلحانه انعکاس وسیعی در سطح شهرهای بزرگ و بخصوص تهران یافت. جنبش چریکی با بی اعتنائی به سطح مبارزات مردم بویژه کارگران و دانشجویان که بر خلاف نظر تئوریسین های آن، هیچگاه دچار انقطاعی طولانی نشده بود، استراتژی مبارزۀ مسلحانه را تا حد یک تاکتیک جدا از توده پائین آورد تا حدی که فراروئی مبارزات توده ای به آن را بسیار دور از دسترس کرد. به علاوه این تاکتیک تئوریزه شده توسط  مسعود احمدزاده که معتقد به حاضر بودن شرایط عینی انقلاب بود و با این نظر رژیس دبره موافق بود که با به راه افتادن «موتور کوچک» (چریک‌ها)، «موتور بزرگ» (مردم) هم به حرکت در می‌آید. بر تحلیل غلطی از وضعیت جامعه متکی بود که گویا در آن موقع «شرایط عینی انقلابی» در ایران وجود داشت. احمد زاده در این بخش از نظراتش سعی دارد به تئوری اش در مورد «مشی چریکی» پایه ای علمی و تاریخی بدهد. او از «شرایط عینی انقلاب» در مقابل «موقعیت عینی انقلاب» به عنوان دو موضوع متفاوت صحبت می کند.

«در شرایط کنونی ایران نمی‌توان عدم وجود جنبشهای خود به ‌خودی وسیع را به معنی عدم وجود شرایط عینی انقلاب دانست. ما در بررسی شرایط عینی میهن خود نشان دادیم که هرگونه توسل به آماده نبودن شرایط عینی انقلاب مبین اپورتونیسم و سازشکاری و رفرمیسم، نشانه فقدان شهامت سیاسی و توجیه بی‌عملی است. من فکر می‌کنم که علت عدم وجود چنین جنبشهایی را اساساً باید از یکطرف در سرکوب قهرآمیز و اختناق مداوم و ناشی از دیکتاتوری امپریالیستی به مثابه عامل اساسی ابقاء سلطه امپریالیستی همراه با تبلیغات وسیع سیاسی و ایدئولوژیک ارتجاعی دانسته و از طرف دیگر ضعفهای عمده‌ای را که عامل انقلابی، سازمانها و رهبریهای مبارزه دچار آن بودند، باید در نظر داشت. این رهبریها هیچگاه نتوانستند در حالیکه توده‌ها آماده بودند آنها را در مقیاس وسیع به مبارزه بکشانند، و در اثر رهبریهای غلط توده‌ها را دچار شکست کردند. مجموعه این شرایط یک نوع سکون، سرخوردگی، یأس و تسلیم ایجاد کرده است، [آنچه رژی دبره “انبوه کهنسال ترس و خفت” می‌نامد.] اما دلائل ما برای اینکه شرایط عینی انقلاب وجود دارد چیست؟ آیا ما با تحلیل شرایط عینی این امر را نشان ندادیم؟ و نشان ندادیم که توده‌ها به علت شرایط مادی زندگیشان، بالقوه حاضرند که بار انقلاب ضدامپریالیستی را حمل کنند؟ آیا این شور و شوق انقلابیون، این جستجوهای خستگی‌ناپذیر نیروهای روشنفکری طبقات انقلابی و مترقی در پیدا کردن راه انقلاب، این یورشهای پی‌درپی پلیس، این زندانها، این شکنجه‌ها، این قتلها، انعکاس ذهنی آماده بودن شرایط انقلابی نیستند؟ آیا طرح مسئله انقلاب در این مقیاس وسیع، آیا این همه محافل و گروههای مبارز متعلق به همه طبقات ستمدیده می‌توانستند وجود داشته باشند بدون آنکه دست به شرایط عینی حل مسئله انقلاب را در دستور قرار داده باشد؟ و بالاخره آیا این جنبشهای جرقه‌دار و پراکنده توده‌ها دال بر وجود شرایط عینی انقلاب نیست؟» ( احمد زاده-همانجا )

شرایط عینی یا وضعیت انقلابی که در واقع یکی است، به طور خلاصه از یک سو نشان ناتوانی حکومت در ادامۀ حکومت کردن به شیوۀ گذشته است و از سوی دیگر نشان تن ندادن طبقات تودۀ مردم به حکومتگران است و نه آن طور که احمدزاده می گوید حاصل شور و شوق انقلابیون.

براستی که با این تناقضات تمام ساختار منطقی تئوری احمد زاده فرو می ریزد. او برای اثبات وجود شرایط عینی انقلابی در ایران آن دوره مجبور می شود موقتا دست از این دیدگاه پایه ای چریکها که در اثر سرکوب و دیکتاتوی رژیم شاه ترس و سکون، سرخوردگی، یأس و تسلیم ایجاد شده – آنچه رژی دبره “انبوه کهنسال ترس و خفت” می‌نامد- بردارد و به وجود مبارزات عدیده ای إقرار کند که در نقل قول بالا از او ذکر کردیم. او از این همه محافل و گروههای مبارز متعلق به همه طبقات ستمدیده و «شور و شوق انقلابیون، این جستجوهای خستگی‌ناپذیر نیروهای روشنفکری طبقات انقلابی و مترقی در پیدا کردن راه انقلاب» و «و بالاخره جنبشهای جرقه‌دار و پراکنده توده‌ها» نام می برد. چریک شهری در پیله های خانه های تیمی، تبلیع مسلحانه را جایگزین فعالیت سیاسی و تبلیغ و ترویج و سازماندهی توده ای قرار داد تا به این وسیله، جو سرکوب رژیم دیکتاتوری را بشکند و امکان فراروئی«تضادهای خلق» را با رژیم دیکتاتوری و حامیان امپریالیستش به مبارزه سیاسی و نظامی فراهم آورد. امری که هیچگاه در رابطه با جنگ چریکی اتفاق نیفتاد.

شایسته است که در اینجا ذکر کنیم که احمد زاده سعی می کند که شالودۀ نظریاتش را با تجربیات تاریخی در انقلاب روسیه و چین و ویتنام و کوبا مستند کند و تئوری مبارزۀ مسلحانه خود را در مورد ایران، صورت خاصی از این نظریه عام جلوه دهد. در اینجا هم مثل بحث شرایط و یا موقعیت انقلابی، مجبور می شود به حقایقی اشاره کند که ناقض نظریه خودش است. ببینیم در این مورد او چه می گوید:

 «اگر در روسیه موقعی می توان دست به قیام مسلحانه زد که توده ها وسیعاً امکان زندگی در شرایط موجود را نفی کرده و عملاً طالب تغییر آن گردند و نیز حکومت هم نتواند به شیوه های سابق حکومت کند و این طلب تغییر و این عدم امکان حکومت به شیوه های سابق، درست در طی یک جریان مبارزۀ اقتصادی – سیاسی حاصل شده و بدین ترتیب این حکم مصداق پیدا می کند که توسل به قیام مسلحانه، بی آن که از قبل توده های وسیع، در جریان تجربه سیاسی خود به صحت این عمل اعتقاد پیدا کرده باشند، عملی است پیش از وقت، این حکم مصداق پیدا می کند که دعوت به قیام و طرح یک شعار خاص، مثلاً “حکومت به دست شوراها” هرگاه کمی دیر یا زود مطرح شود، موجب شکست قیام خواهد بود. اگر در شرایط روسیه انرژی تاریخی توده ها در یک رشته مبارزات اساساً اقتصادی و سیاسی به تدریج شکل گرفته و در قیام های مسلحانه منفجر می شوند. در چین انرژی انقلابی توده ها درست در جریان بردن آگاهی انقلابی به میان توده ها، درست در حین عمل مسلحانه طولانی به کار گرفته می شود و در نتیجه، آن خصلت انفجاری سابق را ندارد.»

احمد زاده در بیان تجربۀ چین به این نکته اذعان دارد که کمونیستهای چین تا قبل از رفتن به سوی روستا از یک پایه محکم در میان کارگران شهری برخوردار بوده و توانسته بودند یک قیام کارگری را سازمان دهند. به علاوه با تغییر مشی و رفتن به میان دهقانان و شروع راه پیمائی بزرگ از پشتیبانی و همراهی عظیم دهقانان فقیر روستاها برخوردار بودند. مبارزۀ مسلحانه آنها در خلاء جنبش توده ای و پیوند توده ای آغاز نگردید. به این گفتۀ احمد زاده توجه کنیم: «این نکته که حزب کمونیست فقط با چند صد نفر عضو نفوذ وسیعی در میان کارگران، دانشجویان و حتی دهقانان دارد، می‌رساند که چگونه حزب کمونیست چین در یک شرایط بسیار مساعد توانست بزودی و در تجربیات اساساً غیرمسلحانه، خود را تا حدودی به یک نیروی پیشرو واقعی تبدیل کند.» اما در چند سطر بعد نتیجه گیری معکوسی را ارائه می دهد. « خود هسته سیاسی – نظامی مسلح، می‌تواند با آغاز جنگ مسلحانه و در جریان تکامل خود، حزب، سازمان سیاسی-نظامی واقعاً پیشرو خلق و ارتش خلق را به وجود بیاورد.»

در مورد ویتنام نیز ما با همین تناقض روبرو می شویم. احمد زاده گویا در تمام این تجربیات فقط به دنبال نفس مبارزۀ مسلحانه می گردد و به شرایطی که این مبارزه در آن شروع و ادامه می یابد توجه ندارد. خود او در همان جزوه می نویسد: «حزب ویتنام در ۱۹۳۰ به وجود آمد و فوراً قیامهای دهقانی سازمان داد که به سرعت سرنگون شدند؛ و در سال بعد به رهبری هوشی مین، در اولین برنامه عملی‌اش، خط مشی خود را تغییر داد: “تنها راه آزادی مبارزه توده‌ای مسلحانه است”. جیاپ نوشت: “حزب ما زمانی پدیدار شد که جنبش انقلابی ویتنام در اوج خود بود؛ از آغاز رهبری دهقانان را به عهده گرفت و آنها را به قیام و استقرار قدرت شورائی دعوت کرد. پس در مرحله‌ای کوتاه در مسائل مربوط به قدرت انقلابی و مبارزه مسلحانه آگاهی یافت». حتی در کوبا که فدائیان کوشش داشتند مشابهت هائی در آن با مشی خویش بیابند، پیشروی کانون شورشی در کوههای سیرا، بدون یک جنبش هماهنگ کارگری- توده ای در شهر و مبارزات سیاسی سازمانهای سیاسی امکان پذیر نبود و خود احمد زاده در تبیین رابطۀ شهر و کوه به آن اذعان کرده است. او که اساس نظریات خود را از تئوری موتور کوچک و موتور بزرگ رژیس دبره گرفته است عاجز از درک مکانیسم درونی مبارزات توده ای و دینامیسم درونی آن است و مکانیک وار می خواهد که از بیرون و از بالای سر توده ها با ایجاد قدرتی مسلح، آنها را به حرکت درآورده و رهبری نیروی مسلح را بر جنبش آنها تحمیل نماید. «دبره نه خصلت طولانی جنگ را انکار می‌کند و نه توده‌ای بودن آن را و نه تنوع اشکال مبارزه را. او می‌گوید در شرایط کنونی موتور کوچک برای آنکه قادر شود موتور بزرگ توده‌ها را به حرکت درآورد مجبور است با اشکال خاصی از مبارزه کار را آغاز کند او قصد ندارد تمام اشکال مبارزه‌ای را که در جریان جنگ توده‌ای پیش خواهد آمد صرفاً در یک قالب بگنجاند۰ توده‌ها را نمی‌توان با تبلیغ سیاسی صرف به مبارزه کشانید. این طوری نمی‌توان آنها را به شکست‌ناپذیر بودن خودشان، به پیروزی محتوم متقاعد کرد. در بن‌بستی که توده‌ها در برابر آن قرار دارند، تنها عمل مسلحانه می‌تواند شکاف وارد آورد. امکان نابودی قدرت سرکوب‌کننده را در عمل باید نشان داد. پیشرو مسلح باید از خود قدرت نشان دهد تا توده‌ها را به قدرت خود متقاعد کند.» ( تمام نقل قول ها از همان جزوه و تاریخچه فدائیان در پیام فدایی، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران و سایت زیر گرفته شده است.https://siah-kal.com/history.htm)

تضادهای اقتصادی- اجتماعی و سیاسی که زندگی کارگران و زخمتکشان و تودۀ مردم را در چنبرۀ خویش گرفته، آنها را به کنش و واکنش وا می دارد و تجربۀ انباشت شده در مبارزات کوچک آنها در بزنگاههای بحرانی به واکنش های بزرگ و انفجاری مبدل می شود که اگر با آگاهی و سازماندهی همراه شود موجب تغییرات بزرگ و گاهی انقلابی می گردد و وظیفۀ روشنفکر و پیشروی انقلابی  در ارائۀ  این آگاهی و کمک به سازماندهی آنان است که معنی پیدا می کند.

از این رو برخلاف نظر چریکهای فدائی دیروز و دنبال کنندگان امروزیشان، جنبش توده ای سالهای 56-57 در رابطه با دینامیسم رشد تضادهای درونی جامعۀ سرمایه داری آن روز و بحران اقتصادی سالهای 56-55 و سیاستهای به غایت ارتجاعی شاه و فساد دربار و بوروکراسی بروز کرد. دگرگونی های اقتصادی – اجتماعی ناشی از راه رشد و توسعه پهلوی دوم، به ویژه در دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، و اصلاحات ارضی، باعث تشدید توسعه ناموزون در جامعه ایران شد، نتیجه این توسعه گسترش شتابان شهرنشینی همراه با مهاجرت های وسیع و بی شکل از روستا به شهر و ایجاد یک سیستم بورکراتیک ناکارآمد بود. در مجموع طراحی و اجرای برنامه های اقتصادی در این دوره در جهت رفع مشکلات مردم نبود، بلکه برعکس برنامه های جاه طلبانه خریداری تسلیحات و سنگین شدن هزینه نظامی بود. به جای توسعه جامع صنعتی، اهداف راهبردی به سمت توسعه صنایع نظامی سوق داده شد. به دلیل عدم توان مدیریتی، نابرابری اجتماعی گسترتش یاقته و شکاف روزافزونی میان طبقات بالای جامعه با کارگران، مزدبگیران و تهیدستان ایجاد شد. حاشیه نشینانی که به تازگی از روستا آمده بودند، چاره ای جز زندگی در سکونت گاه های غیررسمی در حاشیه شهرهای بزرگ و شغل های کاذب نداشتند. در این زمینه “بیات” می نویسد: «تا اواسط دهه ۱۳۵۰ تهران با جمعیت بیش از ۵ میلیون نفری، حدود ۵۰ محله تهی دست نشین و حاشیه نشین با  حدود یک میلیون نفر در خود جای داده بود.» در شرایطی که شهروندان از حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی محروم بودند، دستگاه سرکوب رژیم با استفاده از ساواک و نیروهای پلیس و امنیتی در ایران در دهه های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ “جزیره ثبات و آرامش” ایجاد کرده بود، که به قول آبراهامیان برخی از صاحبنظران این آرامش را به “پرده ای آهنین” تشبیه کرده بودند، که تنش های اجتماعی و مخالفت گروه های سازمان یافته را پنهان کرده بود. این حجاب آنان را واداشت تا به جستجوی ایده و شیوه های جدیدی برای تبدیل مخالفت شان به اقدام عینی، برخیزند.”جزیره ثبات» شاید در ماه‌های پایانی سال ۱۳۵۵ معنای ویژه‌ای هم یافته بود چرا که سیاست‌های سرکوبگرانه و شیوه‌های نوین به کارگرفته شده توسط ساواک به مدد سرویس‌های امنیتی غربی توانسته بود با صبر و حوصله و تعقیب و مراقبت‌های‌ طولانی‌، حمید اشرف و تعدادی از اعضای شاخص سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را تا تیرماه ۱۳۵۵ از پای درآورد تا جایی که افراد باقی‌مانده از این سازمان که خبر درگیری‌های‌شان برای چند سال متوالی در صفحات نخست دو روزنامه عصر بازتاب می‌یافت عملا از انجام هرعملیاتی ناتوان و به فکر حفظ و بقای نیروهای باقی‌مانده خود بودند. سازمان مجاهدین خلق نیز به دلیل درگیری و تشتت درون سازمانی و نیز دست بالای ساواک در تعقیب و مراقبت در وضعیت بهتری به سر نمی‌برد. امّا در ماه‌های پایانی سال ۱۳۵۵ برغم وضعیت نه چندان مناسب دو گروه چریکی، رژیم  از شرایطی برخوردار نبود که از بابت  ثبات و ادامه روند جاریِ سیاسی و اجتماعی کشور نگرانی و دغدغه‌ای نداشته باشد. نگرانی‌هایی که بخشی از آنها در گفتگوی همان روز شاه با خبرنگار ارشد نیوزویک نیز هویدا بود و نشان از آن داشت که این ‌بار پاشنۀ آشیل رژیم نه در جبهۀ مخالفان رنگارنگش بلکه در عرصۀ اقتصادی در حال آشکار شدن بود که از قضا از افتخارات و نتایج درخشان مملکت‌داری به سبک و سیاق شاهانه محسوب می‌شد.

 وقتی رژیم شاه نتوانست به بلندپروازی‌های اقتصادی خود که با افزایش قیمت نفت شروع شده بود جامۀ عمل بپوشاند و دلایلی چند از جمله، نبود زیرساخت‌های لازم، عدم هماهنگی بین رشد اقتصادی و رشد سیاسی و اجتماعی، نارضایتی بخش‌های وسیعی از اقشار متوسط که اتفاقا تحت تاثیر همان رونق اقتصادی به شرایط مالی و موقعیت اجتماعی بهتری دست یافته بودند و نیز فساد گسترده مدیران عالی همگی دست به دست هم دادند تا با کاهش قیمت نفت در آستانه سال ۱۳۵۶ بحران‌های اجتماعی و اقتصادی یکی پس از دیگری هویدا شوند، به طوری که در فاصله کوتاهی تیتر روزنامه‌های عصر تهران به جای هر خبر مهیج و محیر‌العقولی از طرح‌های بلندمدت و کوتاه‌مدت اقتصادی و صنعتی به گرانی مواد غذایی، ناخشنودی مردم از گرانی‌ها و نیز اعتراضات مردم ساکن در خارج از محدوده اختصاص یافت. از سوی دیگر رجال سیاسیِ مخالف و یا نزدیک به رژیم که نگران آینده بودند با مصلحت گرایی و از منظر خیرخواهی با نگارش نامه‌های سرگشاده و انتقادی در پی آن بودند تا نسبت به  شرایط ناگوار اقتصادی و سیر پیش‌بینی‌ناپذیر رویدادها به شاه هشدار بدهند.

بمبی که در خلاء حضور و پیوند توده ای توسط چریکها، منفجر شد، علیرغم سمپاتی ای که در میان روشنفکران و اقشار میانی شهری و پاره ای از کارگران بوجود آورد، نتوانست و نمی توانست به بسیج آنها در میدان مبارزۀ واقعی منجر شود. برخورد مردم با چریک‌های مسلح به هنگام عملیات و یا فرار مشابه همان روندی بود که روستائیان با مبارزان سیاهکل داشتند. نه تنها حمایتی از آنها  صورت نمی‌گرفت بلکه در مواردی از کمک به ماموران نظامی برای تعقیب و یا دستگیری چریک‌ها کوتاهی نمی‌شد. البته در ادامه این شیوه مبارزه، دستگاه امنیتی نیز مطمئن شده بود که برای همیشه نمی‌تواند روی بی‌طرفی مردم و یا عدم همراهی آنها با چریک‌ها حساب باز کند به همین دلیل تلاش می‌کرد تا به هنگام تعقیب چریک‌ها با فریادی‌های «آی دزد آی دزد» اذهان را نسبت به آنها مشوش ساخته و بدین وسیله از حمایت مردم در عملیات دستگیری آنها برخوردار شده و یا در نهایت مردم را از کمک به آنها برحذر دارد. در این میان شاید شیوۀ فرار مهرنوش ابراهیمی از موارد مهم و منحصر به فردی باشد که او توانست به کمک یک زن روستایی در ابتدا مخفی و سپس با کمک رانندۀ کامیونی از دایرۀ محاصره نیروهایی که منطقۀ وسیعی را در شمال قرق کرده بودند خارج شده و خود را به تهران برساند. برخورد زن روستایی و رانندۀ کامیون هرچند از موارد نادری بود که مردم عادی به کمک چریک‌ها شتافتند اما پایگاه اصلی چریک‌ها نه در میان توده‌های محروم روستایی و شهری بلکه در میان اقشار متوسط شهری بود و عملیات و خبرهای‌شان بیش از همه در محافل دانشگاهی و روشنفکری بازتاب داشت و به نوعی انعکاس‌دهنده آمال و آرزوهای اقشار میانی جامعه بود. این اقشار میانی که در جریان اصلاحات مربوط به انقلاب سفید و در نتیجه گشاده دستی‌های ناشی از رونق اقتصادی نیمه اول دهه پنجاه رشد و قوام یافته بود علائق و آمالی داشت که آن را در بساط  محقر و تحقیرآمیز رژیم شاه نمی‌دید. جنبش چریکی و بخصوص سازمان چریک‌های فدایی خلق با رویکرد غیرمذهبی برای  طیف وسیعی از اینان معنای ویژه دیگری نیز داشت، همه کسانی که در بعدازظهر ۲۸ مرداد ۱۳۳۲با ناباوری شاهد کودتا بودند و در روزها و ماه‌ها و سال‌های بعد باز هم با ناباوری به زندگی در چهارچوب آن  رژیم خوگرفتند ولی هیچ گاه با موجودیت آن نظام  کنار نیامدند، رویای از دست رفته خود را در نام و آوازۀ جوانان ناپیدایی می‌دیدند که چریک نامیده می‌شدند و در باورشان همین که وجود داشتند و گاه و بیگاه اینجا و آنجا دست به عملیاتی می‌زدند نشان‌دهنده آن بود که شهر از عیار خالی نشده است. چگونگی رابطه توده‌ها با سازمان از منظر دیگری آن هم از نحوۀ تامین مالی و امکانات پشتیبانی و مقایسه آن با سازمان مجاهدین خلق ایران (تا قبل از درگیری های درون سازمانی) حایز اهمیت است. نحوۀ تامین منابع مالی و امکانات جریانات چریکی یکی از موضوعات مهم در بررسی پایگاه اجتماعی آنان است. بنیان‌گذاران سازمان به محض اینکه تصمیم به کار تشکیلاتی منسجم در نیمه نخست سال ۱۳۴۹ گرفتند، برای تامین مالی تشکیلات در اواخر مرداد ۱۳۴۹ مبلغ۱۶۰ هزار تومان از بانک ملی شعبه وزرا مصادره کردند. هرچند در این زمان برخی از اعضای سازمان که کار دائمی داشتند به سازمان کمک می‌کردند امّا کمک‌های آنان در حدی نبود که بتواند هزینه‌های اسکان برخی از اعضای گروه و اعزام به مناطق شمالی کشور را تامین نماید. پس از رخداد سیاهکل و شکل‌گیری «چریک‌های فدایی خلق» این وضعیت کماکان ادامه داشت و تا سال ۱۳۵۲ حداقل ۵ بانک مصادره شدند. امّا از این فاصله تا تیرماه ۱۳۵۵که اوج فعالیت‌های سازمان بود هیچ بانکی مصادره نشد. بنا به اظهار مسئولان بعدی این سازمان، هواداران فدایی که تحصیل کرده بودند و شغل‌های پردرآمدی داشتند به علاوه کمکهای جمع آوری شده در خارج، مهمترین منبع مالی سازمان در این دوره بوده ان : سازمان که توانست سال۱۳۵۴ را بدون حمله به بانک‌ها و به کمک علاقمندان سازمان در داخل و خارج از کشور پشت سر بگذارد پس از ضربه تیرماه ۱۳۵۵ وارد دوران بحرانی می‌شود که بر همه جوانب آن از جمله امکانات مالی و پشتیبانی تاثیر می‌گذارد. محدود نیروهای باقی‌مانده‌ در تشکیلات چون نمی‌خواستند با انجام هرگونه عملیاتی از جمله حمله به بانکی همان نیروهای محدود را نیز از دست بدهند و از سوی دیگر ارتباط با سمپات‌ها و هواداران نیز قطع شده بود با شرایط دشواری روبرو بودند خلأ ارتباطات گسترده توده‌ای در پشتیبانی از چریک‌ها چه بسا به میزان زیادی توان‌ و امکانات‌شان را  نه در جریان مبارزه بلکه برای رتق و فتق امور روزانه زندگی از بین می‌برد.  ولی با آغاز اعتراضات سیاسی و گسترش دامنه آن سازمان نیز گسترش یافته و بازهم متکی به دو منبع مالی مصادرۀ بانک‌ها و کمک مالی هواداران می‌شود. مجید عبدالرحیم‌پور درباره منابع مالی این دوره از حیات سازمان می‌گوید: «از تیرماه ۱۳۵۵ به بعد کمک‌ها به تبع گسستن روابط با سمپات‌ها کم می‌شود، با جان باختن حمید اشرف و همراهانش تقریبا تمام امکانات تشکیلاتی از بین رفته و وضعیت اسفناکی حاکم  می‌شود، وقتی خودم عضو مرکزیت سازمان شدم به خاطر آن ضربات اغلب ارتباطات با هواداران که منبع اصلی تامین مالی سازمان بودند قطع شده بود همچنین ضربات وارده اعتماد به بقای سازمان را نیز کم رنگ کرده بود و هواداران و سمپات‌ها اصلا نمی‌دانستند سازمانی وجود دارد یا نه، که بخواهند به آن کمک کنند. اعلامیه‌ای که در آبان ۱۳۵۵ و سپس مهرماه یک‌سال بعد منتشر شد تا حدی این فضا را تغییر داد ولی هنوز ارتباطات گسسته بود، امّا از سال۱۳۵۶ به بعد که جو سیاسی حاکم می‌شود ما دارای روابط گسترده‌ای می‌شویم که به ما کمک می‌کنند ولی چند مورد دستبرد به بانک‌ها را در مشهد و مازندران داریم  که نه رژیم صدایش را درمی‌آورد و نه ما آن را به عنوان موردی از عملیات برای تبلیغ مسلحانه مطرح می‌کنیم ولی تکیه روی بانک کم است و ما متکی به کمک هوادارانی هستیم که با اوج‌گیری شرایط انقلابی هر روز فزونی می‌گرفتند. نبود یک حمایت مداوم و گستردۀ مردمی از جنبش چریکی از منظر دیگری نیز قابل تامل است و آن اینکه ‌تعداد زیادی از اعضای سازمان در اثر نبود امکانات پشتیبانی به هنگام لو رفتن خانه‌های امن‌شان و نبود جایگزینی برای آنها در درگیری‌ها جان می‌باختند و در مواردی وقتی خانه و ماوایی لو می‌رفت به دلیل نداشتن جای امنی برای جایگزینی با خوش باوری در همان موضع خود باقی می‌ماندند. برخلاف رویۀ جاری در سازمان، اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران از بدو تشکیل به دلیل مورد حمایت واقع شدن از طرف نیروی منسجم مذهبی و بازاری نیازی به دستبرد به بانک‌ها نداشتند و همیشه مورد حمایت و پشتیبانی آنها بودند و در مواردی به سازمان فدائی نیز کمک مالی می‌رساندند. مساله از آن رو اهمیت دارد که در صورت حمایت حداقلیِ مردم از جنبش چریکی همانند اتفاقی که با آغاز اعتراضات سیاسی و اجتماعی در هنگامه انقلاب افتاد چه بسا تعداد افراد جان‌باخته بخصوص از میان کادرهای اصلی و مرکزی آن به شکل  قابل توجه‌ای کاهش می‌یافت. معضل یادشده قبل از هر چیزی به نحوه فعالیت چریکی در ایران برمی‌گشت که اعضای سازمان خیلی زود بدون هرگونه حمایت مردمی مخفی می‌شدند. در باره اختلاف زندگی چریکی در ایران با سایر کشورها در همان دوره حیدر تبریزی به هنگام آشنایی با رهبران جنبش “میر” شیلی تصویر گویایی را ارائه می‌دهد و می‌نویسد: «وقتی من در لیبی بودم، پاسکال آلنده، دبیرکل سازمان میر شیلی، به طرابلس آمده بود. اشرف دهقانی، حماد شیبانی و من ملاقاتی با وی در هتل “شاطی” داشتیم که ساعت‌ها طول کشید. در این دیدار علاوه بر تحلیل اوضاع ایران و شیلی مدتی طولانی راجع به شیوه‌های سازماندهی و فعالیت‌های “میر” و “سچفخا” صحبت کردیم … این صحبت نکات بسیار جالبی داشت پی بردیم که با همۀ نزدیکی و اشتراک دیدگاه‌های سیاسی و روش‌های مبارزاتی بین ما و “میر”، فرهنگ آنها و شیوه‌های سازماندهی و فعالیت‌های‌شان با سازمان ما تفاوت‌های مهمی دارد. با این که “میر” نیز مبارزه چریکی می‌کرد ولی سازماندهی‌شان همانند ما و به شکل خانه‌های تیمی و دسته‌های جداگانه نبود، آنها روابط گسترده توده‌ای داشتند.» ضرباتی که ساواک به تیمهای چریکی وارد کرد بویژه بعد از حمله به پایگاه مهر آباد جنوبی و کشتن حمید اشرف و بخش عمدۀ رهبری فدائیان، توان عملیاتی آنها را تقریباً به صفر رساند. اما آنچه که فدائیان خلق را در دوران انقلابی سالهای 56-57 علیرغم سرمایه اجتماعی شان از ایجاد یک قطب چپ انقلابی باز داشت، تناقضات ایدئولوژیک – سیاسی و غلبۀ اپورتونیسم راست بر اکثریت آنها بود. ریشه های این انحرافات را می توان به طور خلاصه در زیر شرح داد.

عدم موضع گیری نسبت به انحرافات حزب کمونیست و دولت شوروی از کمونیسم و سوسیالیسم و نسبت به اختلافات بین احزاب چین و شوروی با وجود دیدگاههای نظری متفاوت در گروه جزنی و مسکوت گذاشتن این اختلافات در زندان و بدتر از آن، جلوگیری از این بحث بین گرایش های متضاد به بهانۀ حفظ وحدت. تداوم این موضع گیری در موقع وحدت دو گروه احمد زاده و جزنی با وجود گرایش های پرو چینی احمد زاده و پویان و طرفداری هرچند ملایم هواداران جزنی از شوروی، سراسر حیات فدائیان را تا سال 1355 دربر می گیرد که با اعلام علنی حاکمیت نظرات جزنی، بدون یک مبارزۀ جدی تئوریک خاتمه پیدا کرد. انتقاد از رویزیونیسم شوروی حول برخی از سیاستهای خارجی آن محدود می ماند در جزوۀ اعدام انقلابی عباس شهریاری (نقل از جنگی دربارۀ بیژن جزنی – توسط حیدر) این موضع به روشنی بیان شده است. از میان نظرات گوناگون دربارۀ انحرافات شوروی «چون دو نظریۀ گذار مسالمت آمیز و نظریۀ صلح اجتماعی، با مبارزۀ ما ارتباط مستقیم دارد، ناچاریم در بارۀ آنها به طور روشن و دقیق موضع گیری کنیم اما سایر مسائل را چون در حال حاضر با وظیفۀ تاریخی مشخص ما مستقیماً ارتباط پیدا نمی کند، می توانیم فعلاً حل نشده اعلام کنیم.»« نبرد خلق» شماره ۷ در بهار ۵۵ مارکسیسم ــ لنینیسم را رسما ایدئولوژی سازمان اعلام کرده و می گوید ما فقط از معتقدان بدین ایدئولوژی عضوگیری میکنیم، براستی هم تمام کتابهای آموزشی سازمان در این زمان از نوشته های م ـ ل شوروی در دهه  ۲۰ و  ۳۰ بودند و اکثر اعضای سازمان علاقه خود را به استالین پنهان نمی داشتند، مطالعات جمعی در محور فلسفه، اقتصاد و گاه تاریخ حزب کمونیست شوروی بود (در سازمان در این زمان یک دوره چهار جلدی منتخب آثار لنین بود که «حیدری بیگوند» به سازمان آورده بود) به روزنامه ها فقط نگاهی سریع افکنده می شد. نشریه درونی سازمان به رفقا توصیه کرده بود که «رادیو پیک» را گوش کنند، در سال۵۴ عکس مائو در بعضی خانه های تیمی از دیوار برداشته شده بود. کشتگر از کادرهای بالای فدائی که یکی از انشعابات فدائی را رهبری کرده است در این مورد می گوید: «آنچه امروز به عنوان آثار بیژن جزنی در دست داریم، نشان می دهد که انتقادات او به نظام شوروی و حزب کمونیست آن محدود به ایراداتی به سیاست خارجی شوروی و روابط آن با حزب توده و احزاب مشابه است. خارج از این ایرادات، جزنی نظام شوروی و اروپای شرقی را ایده ال می بیند و چپ دموکرات و طرفداران آزادی احزاب و منتقدان جدی اتحاد شوروی را مارکسیست های آمریکائی می خواند و خود در آرزوی برپا کردن نظامی مشابه است». (کشتگر همانجا ص 274) به قول عبدالرحیم پور یکی دیگر از رهبران فدائی در سالهای آخر قبل از سقوط شاه، «… در 1354 علیرغم اینکه رهبری سازمان در نشریۀ نبرد خلق از رفیق مائو صحبت می کرد. ولی در خانه های تیمی و درون رهبری تحولی با مضمون فاصله گیری از مائوئیسم و گرایش بیشتر به بلوک شوروی در شرف تکوین بود. به لحاظ عملی نیز رفقا برای ارتباط گیری با حزب کمونیست شوروی اقدامات معینی به عمل آورده بودند. … مسأله همکاری با حزب توده هم در رهبری و هم در بین کادرها مطرح بود. این چنین بود که عکس رفیق حکمت جو (از رهبران توده ای که به دست رژیم شاه کشته شد) در زمستان 1354 بجای عکس مائو در خانه های تیمی نصب شد (یک حادثه چند نگاه به مناسبت پنجاهمین سالگرد بنیان‌گذاری سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران– انوش صالحی) در متن این تناقضات و نارسائی های ایدئولوژیک – سیاسی که جنبش فدائی و همۀ شاخه های آن را عاجز از درک درست مسائلی چون رابطۀ دولت و حزب، رابطۀ دولت و اقتصاد و سرمایه داری دولتی، بوروکراسی سیاسی – اداری و اقتصادی و اثرات آن در سازمان اجتماعی کار و تقسیم کار اجتماعی، دموکراسی درون طبقاتی و درون خلقی و درون حزبی، نقش سازمانهای کارگری و توده ای و بالاخره رابطۀ پیشرو با کارگران و زحمتکشان می کرد. مسائلی که پس از ضربات 54 و بن بست های مشی مسلحانه، راهی جز انشعاب و انشقاق برای فدائیان نمی گذاشت. التقاط نظری- سیاسی فدائیان با غلبۀ نظرات جزنی راجع به سمت گیری کار سیاسی و عطف توجه به فعالیتهای “صنفی-سیاسی”  و در حقیقت ایجاد “پای دوم” در کنار تبلیغ مسلحانه نقطۀ انشقاق و انشعابی شد که با مرگ حمید اشرف و تیم رهبری سازمان در تیرماه ۱۳۵۵، به وحدت فداییان پایان داد. سه گرایش متفاوت در بین اعضای باقیمانده ظاهر شد. یک گروه به مواضع احمدزاده وفادار ماندند. گروه دیگری در حمایت از روش‌های مبارزه‌ی سیاسی به حزب توده و یا سازمان پیکار پیوستند. گروه سوم از گفتمان التقاطی جزنی دفاع کردند. از حدود بهار ۱۳۵۴ (بعد از ترور جزنی و یارانش در زندان)، تیم رهبری فدایی برخی از پیشنهاد‌های جزنی را در دستورکار خود قرار دادند تا مورد بحث قرار گیرد. در کتاب از حیدر تبریزی نقل می‌شود که بنا بر تصمیم شورای عالی سازمان در تابستان ۱۳۵۴، «حدود ۸۰ درصد انرژی سازمان باید به جنبش کارگری متمرکز شود.» ( به روایت علی رهنما) لیکن بذرهای مسموم پاشیده شده، در سالهای قبل از سقوط شاه و در سالهای اول حاکمیت خمینی، ریشه دواند و انحراف بزرگ فدائیان را بوجود آورد «در اواخر زمستان 55، 25 نقر از چریکها با سمت گیری به حزب توده از آن جدا شدند. (گروه موسوم به بیگوند) و بقیه بین نظرات مبارزۀ مسلحانۀ محوری نزدیک به احمدزاده و مشی نظامی- سیاسی یعنی تناقض کامل جزنی تقسیم شده بودند.» (عبدالرحیم پور– همانجا – ص280) اگر شورانقلابی بعد از قیام 57 و روی آوری هزاران تن به فدائیان، موقتاً تناقضات و تضادها را سرپوش گذاشت، اولین چرخش های رژیم جدید، فدائیان را غافل گیر کرد. ریشه های تنومند انحراف سر بلند کرد و این بار اکثریت فدائی را به حلقۀ خفت و خیانت حزب توده گره زد و اقلیت آن را به … چند شقه تقسیم کرد بدون آنکه بتوانند از چنبرۀ تناقضات ماهوی جنبش فدائی خلاصی یابند.

در کنار انتقاداتی که به خظ مشی سازمان چریک های فدائی خلق و گرایش های مختلف فدائی از دیدگاه تئوریک، سیاسی و تشکیلاتی وجود داشت و دارد به دو جنبۀ مثبت مهم این جنبش باید اشاره کرد: نخست اینکه این سازمان برخوردی جدی به مبارزۀ انقلابی داشت که با تکیه بر ضرورت وجود انقلابیون حرفه ای و تلاش عملی برای تحقق آن خود را نشان می داد. پیش از ایجاد سازمان چریک های فدائی در ایران، در اغلب گروه ها و سازمان های چپ و مارکسیستی فعالیت سیاسی به صورتی غیر حرفه ای و آماتوری صورت می گرفت و بویژه به «هنر مبارزه با پلیس سیاسی» کم بها داده می شد. به همین دلیل تداوم مبارزه و انباشت تجربه و شکل گیری و قوام و تکامل تئوری انقلابی هم دچار لطمه و رکود می گردید. در غالب اوقات هنگامی که بخشی از گروه یا سازمان مورد شناسائی و یا حملۀ نیروهای امنیتی قرار می گرفت بقیه اعضا، حتی کادرها، با قطع یا کاهش ارتباطات و مخفی کردن یا از میان بردن اسناد و مدارک منتظر می ماندند تا دستگیر شوند! در حالی که برای بقا و تداوم کار انقلابی به وجود انقلابیون حرفه ای نیاز است که علاوه بر آگاهی سیاسی و تشکیلاتی از توانائی مبارزه با پلیس سیاسی برخوردار باشند و بتوانند حیات و فعالیت سازمان را حفظ کنند و تکامل بخشند. البته سازمان نباید صرفا از انقلابیون حرفه ای و افراد مخفی تشکیل شود. تودۀ اعضای سازمان باید در میان توده ها باشند. انقلابیون حرفه ای برای کارهای تشکیلاتی، انتشاراتی، امنیتی ویژه و غیره لازمند و نسبت تعداد آنها به کل اعضا و هوادران یک سازمان انقلابی باید کوچک باشد. بعلاوه انقلابیان حرفه ای باید در خدمت تودۀ اعضای تشکیلات و پشتیبان آنها برای پیشبرد استراتژی و تاکتیک باشند و نه به عکس. در سازمان های چریکی ایران اکثریت قریب به اتفاق اعضا حرفه ای بودند و هواداران می بایست پشتیبان آنها باشند.

مورد دوم تأثیر مثبت جنبش چریکی در روجیۀ مبارزه جوئی در میان جوانان، بویژه دانشجویان و معلمان بود. شمار زیادی از دانشجویان و معلمان شهرها و روستاها از طریق جنبش چریکی و تبلیغات این جنبش به مبارزه روی آوردند.

khizesche@

در تنطیم و نگارش این نوشته از منابع زیر استفاده شده است:

  1. دلایل ظهور جنبش چریکی چپ ایران (به مناسبت پنجاهمین سالگرد آغاز این جنبش) – احمد هاشمی
  2. عباس هاشمی ،«ازبیراهه‌های راه»، ناشر: گفتگوهای زندان، چاپ اول فرورین ۱۳۹۶
  3. یک حادثه چند نگاه [به مناسبت پنجاهمین سالگرد بنیان‌گذاری سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران] – انوش صالحی-اخبار روز
  4. حیدر تبریزی، روابط برون سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران تا بهمن ۱۳۵۷، پاریس، ۱۳۹۵
  5. فدائی دیروز، فدائی امروز – احمد آزاد- اخبار روز
  6. نگرشی کوتاه بر برخی از جنبه های زندگی سازمان فداییان خلق ۵۵ ـــ ۱۳۵۴ – پرویز هدائی
  7. جزنی و سایر قهرمانان – علیرضا بهتویی– استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه سودرتورن در استکهلم در سوئد
  8. علی رهنما،   «فراخوان به مبارزه‌ی مسلحانه : شکل گیری وتحول فدائیان، انقلابیون مارکسیست ایران، بین سال‌های 1964-1976»
  9. جزوۀ مسعود احمد زاده « مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک»
  10. جزوۀ حمید اشرف «تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه- حمید اشرف،1351 »

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.