سروده منوچهر برومند سها
حراجِ مُلکِ جَم با زنگِ ناقوس
بِزَن بر طبلِ حاتم بخشیش کوس
همایِ بختِ ایران در تباهی ست
چه فهمد در جهان نابخردِ لوس
نه از چینش بُوَد دوری نه از روس
ببخشد هردوان را دم به دم بوس
ز داغِ غم ، دِلَش پُر سوز باشد
شه ِ عبّاس و نادر شاه و کاووس
فروغِ مهر ِ ایران در افول ست
خورَد مامِ وطن زین غصه افسوس
در این گیتی که ایران سخت تنهاست
که یارد پاس ِ این زیبنده طاووس
در این تاریک شامِ سرد ِ یلدا
نصیب چشم ما خون گشت و کابوس
زچشمِ تنگِ چینی خیر ناید
نبینی منفعت از دشمنِ روس
حدیث مهرِ چینی یاوه حرفی ست
نیابی مَعنیَش در هیچ قاموس
گمان بردی که با ما یِکدلَ ست او
خطاکردی ندیدی کید و سالوس
مجو از اجنبی یاری رسانی
که شبگردی کند با نورِ فانوس
زِ یادَت رفت در اعصارِ پیشین
چه آمد بر وطن از روسِ منحوس
همان سوز و گداز و آتشِ جنگ
تجاسُر ، غارت و اعدام و تیفوس
پیامِ دلنوازِ خصم کید است
پسِ دلکش نگاهش خبث، محسوس
به شیرین خنده ی بیگانه منگر
فریبت می دهد زین مهرِ معکوس
بدان کز گردش وارونِ گردون
فراوان دیده ایران خبطِ کالوس
ولی چون آتشش بگرفته دامان
ز آتش سر کشیده همچو ققنوس
“سها” قصد از سخن تذکار و پند است
مشو زاندرز گویی هیچ مایوس
منوچهر برومند
م ب سها
۲۵/ ۴/ ۱۳۹۹