جلال ایجادی
پریشیدگی عقل
انسان پریشیده عقل کیست؟ انسان پریشیده عقل کسی است که توانایی فکری خود را در بررسی پدیده های اساسی زندگی و جهان ناتوان و بی اثر ساخته و استقلال و خودمختاری در اندیشه را از دست داده است. این انسان موهومات پرور است و تمایل به زندگی آسوده در دنیای ابهام و جادوگرانه دارد. این انسان دین و بافته های خرافی و رازدارانه آنرا منشا آرامش خود و جامعه میداند. انسان پریشیده از حقیقت جوئی و دانش گرایی همه جانبه و نقادی اوهام و دین هراس دارد و امنیت خود را در پنهان کاری و خفت شخصیتی خود می جوید. انسان پریشیده عقل از خردگرایی جسورانه می هراسد و درپی دهنه زدن به خرد است. این شخص در عرصه اندیشه دارای روانی محافظه کار و سنت گرا بوده و بزدلی و نبود صداقت از ویژگی های شخصیتی می باشد. البته پریشیدگی عقل فقط از دین ناشی نمی شود ولی در جامعه اسلامی، دین نقش اساسی در پیدایش و افزایش انسان پریشیده عقل دارد. این دین قرآنی، انسان را ازخودبیگانه ساخته و هرگونه گرایش به خردگرایی را محدود و تخریب میکند. در حقیقت دین اسلام در جدال علیه اندیشه گری بوده و با فساد تعصب آمیز و خشن خود هرگونه استقلال طلبی روانی و فکری را مورد حمله قرار می دهد. این دین حقیقت جهان و انسان را فقط در خود می بیند و نیازمند انسان مطیع و خشک مغز و ازخودبیگانه است. این دین از همان آغاز با طبیعت سیاسی بوده و با چنگ زدن به قدرت سیاسی فساد همه جانبه را در جامعه مستولی می کند.
روزی یکی از سیاسیون چپ ایرانی در پایان یک گردهمایی به من گفت: من مخالف نقد اسلام توسط شما هستم. به او گفتم: مخالفت شما برای من ارزشی ندارد زیرا نظر کهنه ای است و این نوع موضع گیری محافظه کارانه را من بیش از چهل سال شنیده ام. او گفت: نباید نقد دین را در سطح اجتماع مطرح ساخت. به او گفتم: من خواهان معامله گری با اسلامگرایان نیستم، شما دارای یک درک آرکائیک و ضدمدرنیته هستید و برای من مبارزه فکری علیه اسلام و شیعه گری، یک اولویت فرهنگی و فلسفی و جامعه شناختی است.
روزی در یک گفتگو، یک کنشگر سیاسی چپ سندیکایی با لحنی بشدت اعتراضی گفت: شما در یک نوشته داستان محمد و مناسبات جنسی او با یک دختر جوان نابالغ را مطرح میکنید و این امر در جامعه بمثابه توهین است و تحریک کننده است. به او گفتم یکم اینکه در باره عقد عایشه در شش سالگی و ازدواج در 9 سالگی در رساله های اسلامگرایان آمده است و این امر بیانگر مناسبات سنتی مردسالار حجاز و زیاده خواهی پاتولوژیک جنسی پیامبر اسلام است و دوم اینکه درک عقب افتاده شما، سیاست ارعاب شما نسبت به آزاداندیشان و تلاش شما برای جلوگیری از نقد قرآن و دین و خرافه مذهبی، دیگر کارساز نیست و بیش از پیش جامعه خواستار نقد علمی بی مهابا و منظم است.
روزی با دانشجویانم در باره فرهنگ و ادبیات و اندیشه سخن میگفتم. یکی از دانشجویان دوره مهندسی که عرب تبار است گفت: شما خیلی کتاب میخوانید. گفتم: بله، اما شما چه؟ آیا کتاب های ادبی میخوانید؟ گفت: بله من در حال خواندن قرآن هستم. گفتم: من از ادبیات سخن میگویم و شما از دین خود صحبت میکنید. او گفت: خواندن قرآن مهم است. گفتم: شما یک سال دیگر مهندس میشود و مسئولیت خواهید داشت و گفته امروز شما نشان میدهد که دارای ذهنیت باز نیستید. با صراحت به او گفتم شما در سنت قدیمی و دینی باقی مانده اید، عرصه فرهنگی شما تنگ است و شما باید ادبیات بخوانید و کتاب های علمی را مطالعه کنید. در نبودن فرهنگ باز، تکرار در کتاب دینی، قرآن، تولید عقب ماندگی میکند و تعصب پرور است.
در جامعه اینگونه واکنش ها فراوانند. متاسفانه در بیشتر خانواده های اسلامگرا ادبیات و دانش و جامعه شناسی و تاریخ و هنر جایی ندارد. در این ساختارهای خانوادگی فرهنگ شفاهی رایج است و این فرهنگ با دین اسلام کاملن درهم آمیخته است. این امر برای مسلمانان عرتبار کاملن جنبه هویتی و ساختاری دارد. در این رفتار فرهنگی، دنیا و هرچه در آن است برپایه اسلام مشروعیت دارد. هر پدیده ای فقط به اعتبار اسلام قابل قبول و قابل احترام است. هستی تاریخی و فرهنگ فقط با اسلام معنا می یابد. جهان به حق و باطل تقسیم می شود و این حکم فقط به حکم قرآنی بستگی دارد. در این شرایط روان انسان محافظه کار و دین خو و متعصب هست. نزد افراد گرایش به دانش و هنر و فلسفه بسیار ناتوان است. این زمینه دینی و روانی براحتی افراد را به طمعه ای برای اسلام سیاسی و ایدئولوگهای دینی تبدیل می کند.
ویروس اسلام و ویرانگری در اندیشه
ایدئولوژی قرانی تباه کننده اندیشه است. مومن کسی است که همه درها را بروی خود می بندد. افتحار مومن در تباه کردن خود در خدمت الله است. چنین ذهنی، روان یک بنده و اسیر است. اسیری که اسارت خود را مظهر خشنودی الله می داند و ساده لوحانه سقوط را سربلندی تعریف می کند.
این ویژگی روانی ناشی از چیست؟ این پدیده در همه کشورهای مسلمان وجود دارد. بعنوان نمونه از نظر تاریخی تمام مردمانی که هم اکنون در سرزمین های عربی زندگی میکنند هم تبار قبایل شبه جزیره حجاز نبودند. ولی با تهاجم اسلام بسیاری از آنها زبان و فرهنگ و آئین و آداب خود را بطور وسیع یا بطور قطع فراموش کردند و ازخود بیگانه شدند، و بدین ترتیب عرب شدند. فرهیختگان عرب کسانی اند که مغلوب قطعی ایدئولوژی اسلام نشدند و با فرهنگ های دیگر ارتباط خود را فعال نگه داشتند. ولی افراد عامی و شخصیت های مذهب زده و سیاسیون در قدرت، در فرهنگ قرآنی محصور باقی ماندند. البته امروز در هر یک از این کشورها ویژگی های جامعه شناختی و روانشناختی وجود دارد ولی اسلام تعیین کننده هویت روانی و هستی روزمره و واکنش های هیجانی مردمان است. برای بسیاری از مردمان عرب نام الله و پیامبر و مضامین قرآنی مانند نخوردن گوشت خوک و ضدیت با یهود هویت ساز است. در ایران نیز بخش مهمی از جامعه دربرگیرنده گروه های بسیار متعصب میباشد و آنها پایه ایدئولوژیک حکومت را میسازند. این افراد پیرو آیت الله های مرجع تقلید هستند و هوش و توانایی خود را فراموش کرده اند. شمار 16 میلیون زیارت کنندگان امام هشتم و 25 میلیون زیارت کنندگان چاه جمکران افراد نادانی هستند که در اختیار شیعه گری و آخوندها هستند. آنها به زیارت قبر هارون الرشید خلیفه عرب در مشهد و چاه امام زمان موهوم میروند تا شاید روح خسته و امید بربادرفته خود را آرامش بخشند. در این دنیای اسلامی ما با انسان هایی روبرو هستیم که توسط صدا و توهم الله کوک شده اند و جدال با مدرنیته فکری هستند. ما میدانیم ساختار آنتروپولوژیکی انسان بسیار پیچیده است ولی اسلام در این انسان های ساده لوح متعصب همه کاره است.
اعتقاد به قرآن ذهن را می بندد و فرد را در وابستگی به الله معنا می بخشد. علیرغم این ساختار ذهنیتی مچاله شده، رفتارهای سکولاریستی مقاومت میکنند زیرا انسانها زندگی عرفی خود را دارند، به پزشک مراجعه می کنند، وارد مدرسه و دانشگاه میشوند، دارای حرفه های اجتماعی میباشند و در مناسبات گسترده با انسانهای دیگر میباشند. عرفی گرایی و دین گرایی در جدال و سازش قرار دارند. این حالت در میان ایرانیان متعصب و عقب مانده بشدت عمل میکند. در شرایط فقدان تربیت سکولار، ذهن و ناخوداگاه انسان توسط سمبول های دینی به ارتعاش درمیاید و نام الله و محمد و اسلام آنها را تحریک میکند. افزون برآن، بسیاری از انسان های قربانی شده برآنند که دین آنها کامل بوده و پاسخ نهایی به همه پرسش هاست. بنابراین با چنین روحیه ای، مسلمانان خود را مجبور به کنکاش نمی بینند. عقب ماندگی فکری و بی علاقگی به دانش و فلسفه و رد اندیشه باز، از همین روان پریشیده و ناتوان مایه می گیرد. انسان قربانی و مسخ شده، «پریشیده عقل و پراکنده هوش» میگردد و دیگر نمی تواند بازیگر اندیشه گری باشد.
طبقه فاسد آخوند و جادوگری اسلامی
سالخوردگان فرتوت و زیان آور بر ما حکومت می کنند. آیتالله خامنهای در فروردین ۱۳۱۸ بدنیا آمده است، هشتاد و یک سال دارد و تمام قدرت ها را در دست دارد. البته شمار زیادی از آخوندهای ارشد حوزوی و حکومتی از او کهنسالتر هستند: صافی گلپایگانی (۱۰۰)، وحید خراسانی (۹۸)، نوری همدانی (۹۴)، احمد جنتی (۹۳)، ابراهیم امینی (۹۳)، مکارم شیرازی (۹۲)، شبیری زنجانی (۹۱)، جعفر سبحانی (۹۰)، موحدی کرمانی (۸۸)، جوادی آملی (۸۶)، مصباح یزدی (۸۴). این افراد که زیر چتر خامنه ای بوده و پای در لب گور هستند نقش قاطع در حکومت دینی ایران دارند. این افراد جزو یک گروهبندی یگانه ای هستند که تمام تصمیم های سیاسی و فرهنگی و اداری و قضایی و آموزشی و دیپلوماتیکی و عبادی در کشور را در دست دارند. به گفته دیگر، این افراد ایدئولوگ ها و رهبران و مدیران و نخبگانی هستند که بنام اسلام ایران را کنترل میکنند و جهت میدهند. کشورما از کوروش و بابک و امیرکبیر و رضا شاه و مصدق و فروغی بی بهره است، ولی آخوندهایی را بر مسند قدرت نهاده که هیچگونه تخصص و دانشی ندارند و میدانند چگونه مردم را با گنداب شیعه گری و امامشناسی و امامزاده پرستی و معجزه قرآنی بفریبند و بر گرده آنها سوار شوند و با وعده بهشت آنها را تطمیع کنند و با تهدید به جهنم آنها را سرسپرده خود گردانند.
خامنه ای ولی فقیه مطلق است. او همه چیز را کنترل میکند، شورای نگهبان را در دست دارد، مجلس خبرگان را در اطاعت خود دارد، حقوق حوزه ها را از صندق دولت پرداخت میکند، سازمان اوقات را زیر نظر دارد، سران سپاه را در تبعیت خود قرار داده است، باندهای تبهکار بسیجی و جاسوسان آدمکش را ساماندهی می نماید، نفوذ قاطع در تقسیم درآمدهای مالی بین خودی ها دارد، برنامه های نظامی و هسته ای و دیپلوماسی خارجی را زیر فرمان دارد، جریان های تروریستی و نظامی مانند حزب الله لبنان را هدایت میکند و بمثابه مرجع تقلید بخشی از مرتجعانه ترین توده های اجتماعی را با رساله عملیه خود به قلاده کشیده است. در کنار او 40 مرجع تقلید رساله های پر از عقاید فاسد و احکام جنایتکارانه را در دل جامعه منتشر ساخته تا هرگونه منطق و خرد را نابود کنند و ذهن ذلیل را در انحطاط و مردگی نگه دارند. نزدیک نیم میلیون طلبه و آخوند نیز تمام کشور را به اسارت روانی و روحی گرفته اند و از لحظه تولد تا لب گور مردمانی از هوش رفته را به پشته ای از مردگان برای ارتقا و حفظ قدرت تبدیل کرده اند. در این فضای عمومی اسلامی، بیش از 13000 امامزاده با هاله ای مقدس و با آئین های گوناگون مازوخیستی و سادیستی، مردم را به آسمان وصل کرده، هرگونه هوشمندی خردمندانه را در آنها ویران نموده و زیارت کنندگان قبور استعمارگران عرب و شارلاتان های ناشناس را به افراد فلج و مسخ شده تبدیل نموده است.
مراسم و سنت های اسلامی از حج تا زیارت قبور و عاشورا و سوگواری، مجموعه ای از رسوم جادوگرانه و مجذوب کننده و بی معنا است که عقل را ناتوان و حیران کرده و به هیجان زدگی و اندوه گرایی و خمودگی روان میدان می دهد. در این رفتارهای تکراری و بی خردانه انسان مچاله شده و هرگونه خودمختاری شخصیتی خود را از دست میدهد. سامانده این روند مسخ شدگی طبقه آخوند است.
لائیسیته و متحدان اسلام
جامعه نیازمند یک قدرت سیاسی سکولار است زیرا جامعه ای دینی شده و بیشتر قوانین آن از قرآن و فقه شیعه مایه گرفته است. بیشتر قوانین کیفری و مدنی متکی بر دین است. قوانین مربوط به خانواده و ازدواج و طلاق و ارث و قصاص و نیز عملکرد دستگاه دادگستری بر پایه دین اسلام به پا شده است. وجود یک ولی فقیه در راس هرم قدرت سیاسی بعنوان نماینده الله بارزترین شکل حکومت دینی است و افزون برآن، نهادهای تصمیم گیرنده و نافذ مانند شورای نگهبان و مجلس خبرگان همه تصمیم های حکومتی را مطابق میل ولی فقه تنظیم میکنند. چنین جامعه ای باید بسوی حکومت و سیاست سکولار پیشرفت کند و بهترین الگوی مناسب لائیسیته است. ما باید برای یک گسست آشکار بین حکومت و سیاست عمومی از یکسو و از سوی دیگر قرآن و اسلام و شیعه گری باشیم. در جامعه ما گرایش های متعدد دینی و ناباورانه وجود داشته و شیعه گری بیانگر تمایل یک سوم جمعیت ایران است. قدرت سیاسی دینی ضربه های سنگینی به بخش های گوناگون جامعه وارد ساخته است و تنها راه آرامش و همزیستی اجتماعی، جداسازی دین و حکومت است.
در چنین شرایطی بدنه اجتماعی جامعه بشدت از دین آسیب دیده است. اخلاق رایج با چاپلوسی و دروغگوئی و رشوه گیری و دورویی و تقیه گری به پستی کشیده شده است. فساد نظام اداری با پوشش دینی همه جا را فراگرفته است. خرافه پرستی و امامزاده پرستی و ترس از قیامت بخش مهمی از جامعه را بر ضد خردگرایی و دانش و منطق بسیج نموده است. رفتار عرفی در زندگی روزمره یک واقعیت است ولی ذهنیت بسیاری از مردمان دچار مسخ زدگی اسلامی و شیعه گری می باشد. باورهای ارتجاعی و ضدعلمی و آئین های خرافه پرستانه و جادوگرانه در جامعه سرشار است. اعتقاد به موهوماتی مانند امام دوازدهم و چاه جمکرانش، زیارت امامزاده های استعمارگران مانند آستان امام هشتم و معصومه در قم و عبدالعظیم در ری و مراسم ماخیستی و سادیسمی ماه محرم باید مورد نقد یک کار بزرگ آموزشی و فرهنگی قرار گیرد. دین در جامعه ریشه های عمیق روانی و جامعه شناختی دارد و بنابراین مردمان بسیاری با آن زندگی خواهند کرد. آنچه مورد خواست جامعه است ایجاد یک حکومت سکولار دمکراتیک و آزادی کامل در نقد فساد دین است.
حال در این شرایط تمرکز قدرت دینی توتالیتر و در این جامعه بیمار، اصلاح طلبان ما را به شرکت در مرداب تشویق میکنند. نواندیشان دینی مانند سروش و کدیور که از همین مرداب ایدئولوژی اسلامی شیعه گری تغذیه نموده، بما میگویند اسلام رحمانی است. بخشی از چپ های ایران و ایدئولوگهای ملی مذهبی میگویند رژیم حاکم دین را به «وسیله» تبدیل کرده و نباید دین «رحمانی» را محکوم نمود و یا آنها میگویند مبارزه علیه دین اولویت ندارد و توهین به دین مردم ناپسند است. در پیرامون همه این گرایش ها شمار انبوهی از روزنامه نگاران بیسواد و دین خو برای حفظ دستمزد و شغل، برنامه تهیه نموده تا اسلام را در اذهان زنده نگه دارند و مغزها و ذهن ها و ناخودآگاه افراد را در وابستگی به شیعه گری تربیت کنند. افزون بر این گروه های تبلیغاتی، شماری از دانشگاهیان «محترم» و روشنفکران چپ مصلحت طلب و سیاسیون فرصت طلب با گفتمانی اطوکشیده شده بطور موذیانه خواستار صلح با اسلام و ایدئولوژی قرآنی هستند. افراد این گروه گاه علیه لائیسیته و «رادیکالیسم» طرفدار آن انتقاد می کنند، گاه لائیسیته را بمثابه «بنیادگرایی» معرفی کرده و آنرا با جامعه ایران خوانا نمیدانند، گاه تروریست های اسلامی را دلسوزانه «قربانی» نظام سرمایه داری معرفی میکنند، گاه می گویند مبارزه فکری علیه دین اسلام دارای اولویت نیست، گاه می گویند به دین توده نباید توهین نمود و افزون برآن حکومت از دین «سوء استفاده» می کند. به این ترتیب این عالیجنابان دروغگو ایدئولوژی دینی و مذهب شیعه گری را از ماهیت حکومت جدا می کنند و خواستار متوقف کردن مبارزه فرهنگی و فلسفی و آکادمیک و سیاسی علیه ایدئولوژی جنایتکارانه قرآنی و گنداب شیعه گری هستند.(1).
لائیسیته هرگز اعلان جنگ علیه مذهب نیست بلکه بر دو اصل تاکید می کند. یکم، با اجرای لائیسیته، مناسب ترین چارچوب برای همزیستی دین ها بوجود می آید و با کنار زدن دین ها از قدرت سیاسی، از سلطه طلبی و قدرت طلبی هر یک از آنها جلوگیری می کند. دوم، لائیسیته بر آزادی انتقاد و اندیشه پافشاری نموده و بنابراین حق آزادی در نقد دین امری مسلم است. دین ها در جامعه وجود دارند و به فعالیت در اجتماع ادامه می دهند ولی روشن است که دین در امور حکومتی و سیاست کشوری مانند آموزش و اقتصاد و دیپلوماسی و غیره نباید مداخله داشته باشد. حال تمام تلاش اسلاموفیل ها و اسلام خواهان، ناتوان نمودن و کند نمودن لائیسیته است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
• کتاب های زیر از جلال ایجادی را می توانید از «نشر مهری» در لندن درخواست کنید: «بررسی تاریخی،هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن»، «نواندیشان دینی: روشنگری یا تاریک اندیشی»، «جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران»، «اندیشه واره ها».