حکومت سلطنتی یا مونارکی Monarchy از ریشه یونانی Mona به معنی تنها و Arche به معنی قدرت استخراج و ترکیب ان به معنی تمرکز قدرت سیاسی در دست فردی است که در تاریخ به نام شاه، امپراتور، خلیفه، سلطان … شناخته می شود. فرقی ندارد که شاه منتخب مردم باشد یا با قلدری تاج تخت را بدست آورده باشد، او تمام عمر حکومت می کند چون مدعی است که مشروعیت خود را از خدایان یا خدا میگیرد و در ردیف خدایان، اسطوره ای بین خدا و انسان، فرزند خدائی، سایه خدا روی زمین و عناوینی مشابه خود را ارتقاء میدهد. چنین فردی تقدیس شده مسلماً پاسخ گوی اعمال خود به انسان زمینی نیست. به دلیل تقدیس گرائی، سلطنت در خانواده او موروثی می شود چون مقام سلطنت تنها برای کسی مشروع است که فر شاهنشاهی یا پیوند خونی با شاه، امپراتور، خلیفه، امام … داشته باشد. این فرهنگ تقدیس گرائی تا حد پرستش شاه یا امام توسط کانون قدرت و حامیان ذینفع در طول تاریخ به جامعه تحمیل شده، بطوری که حتی محروم ترین اقشار جامعه فقر خود را فراموش و شیفته جلال و ثروت شاه می شوند. جایگاه اقشار جامعه توسط روحانیت نزدیک به دربار تا حد یک وظیفه مذهبی تلقین می شود، بدین گونه جامعه به کاست های اجتماع اشرافیت مانند خان، سیّد، لرد… و عام مانند برده، رعیت، پاپولس … تقسیم می شود. این فرهنگ پرستش به عادت طولانی مدت تبدیل می شود بطوری که با سقوط یک شاه و یا سلسله عادت باقی می ماند تا نصیب شاه، سلسله و کاست های بعدی شود.
نسخ مزایای کاست فئودالیسم در ۱۷۸۹و رشد یک اندیشه ” آزادی، برابری، برادری” در فرانسه منجر به اعلامیه حقوق بشر در ۱۷۹۲ و نسخ سلطنت در فرانسه شد. سمبل شاه مستبد در فرانسه لوئی ۱۶( ۱۶۷۴ ـ ۱۷۱۵) بود که در این مدت طولانی استبداد خشن خود را فقط در برابر خدا جوابگو می دانست. لوئی ۱۶ نیز مانند دیگر شاهان و مستبدین تاریخ به کمک روحانیت و “قوانین مقدس” سلطنت خود را یک ودیعه الهی میدانست. تاثیر رنسانس و انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ باعث مبارزه نسل جدیدی از روشنفکران علیه استبداد و فساد دربار شد. موج سلطنت زدائی تمام اروپا را در بر گرفت بطوری که امروز فقط چند در صد مردم اروپا هنوز از جمهوری برخوردار نیستند. البته دربار در این کشورهای سلطنتی مجبور به عقب نشینی شد بطوریکه استبداد مطلق به پادشاهی مشروطه یا مشروطه پارلمانی تعدیل یافت. در این مشروطه ها شاه یک شخصیت سمبولیک شده است، اگر چه در قانون اساسی دارای چنان قدرتی نظامی و کشوری است که در صورت لزوم می تواند به نفع خود استبداد مطلق را دوباره رایج کند. مضاد براین, فساد و ریخت و پاش دربار چه در استبدادی نوع اسلامی یا مشروطه نوع چند کشورصنعتی تا کنون مهارشدنی نبوده است. ثروت و فساد در ولایت مطلقه فقیه، دربار سلطنت مطلق وهابی یا سلنت مشروطه انگلیس و سوئد امری بدهی است. در استبداد مطلق شاه، امپراتور، خلیفه، امام … تمام قدرت سه گانه ( مقننه، اجرائیه، قضایه) و همچنین قوای نظامی و امنیتی را در دست دارد. نهادی به نام مجلس منتخب مردم یا وجود ندارد و یا فاقد قدرت قانون گذاری و کنترل نهاد مجریه است. شاه یا حتی عضوی از دربار وزرا، قضات، مقامات کشوری و نظامی را به میل خود انتخاب می کند و تمام فرامین شاه یا ولیه فقیه ( فرمان ملوکانه، حکم رهبری …) واجب الاجرا هستند. چیزی به نام قانون اساسی در این نوع دیکتاتوری وجود ندارد و یا کاملاً فرمایشی است.
سلطنت در ایران از اوائل قرن ۱۶ با فرقه شیعه گری و روحانیت درهم تنیده و یک سیمبیوز را تشکیل دادند. برای انجام چنین سیمبیوزی شاه اسماعیل صفوی شیعه گری را، که تا آن زمان یک فرقه اقلیت بود، با نسل کشی و سرکوب بیرحمانه اکثریت سنی بر مردم ایران تحمیل کرد. روحانیت سنی نیز همرام با مردم معمولی معدوم, سرکوب یا مجبور به تغییر فرقه شد. سلسله صفوی برای جبران کمبود روحانیت مورد اعتماد و شیعه تعداد زیادی سیّد معمم از کشورهای عربی منطقه وارد ایران کرد تا دورافتاده ترین نقاط کشور را به کمک نیروی سرکوب خود, از جمله چگین های ادم خوار, بتوانند شیعه کنند. بدین گونه سیبمیوز بین روحانیت و دربار مستقر، و بغیر از دوران کوتاهی در زمان نادر شاه و رضا شاه، تا عروج جناح روحانیت این سیمبیوز در ۱۳۵۷، یا حکومت اسلامی، ادامه داشت.
شیعه گری در زمان صفوی و قاجار کل جامعه ایران را به قعر عقب ماندگی و بیگانگی به فرهنگ و ماهیت تاریخی خود فرو برد بطوریکه با رسومی هیستریک و خرافی مانند تاسوعا وعاشو ، تفکیک جنسیتی، ساختن هزاران مسجد و امام زاده فقر فرهنگی و اقتصادی مردم ایران را تا حد یکی از عقب مانده ترین کشورهای جهان موجب شد. مردم ایران که قبل از تحمیل اسلام مردمی متمدن و شاد بودند به مردمی مسخ شده در جمود خرافات و بیگانه پرست، انهم پرستش قاتلان پدران خود، سقوط اخلاقی کردند. سیمبیوز منحوس شاه و ملا نهادی ضد ایرانی، ضد مدرنیته، ضد برابری، ضد زن، ضد دمکراسی ولی بغایت فاسد و مستبد بوده است. این سیمبیوز در انقلاب مشروطه تضعیف ولی ملغی نشد و روحانیت توانست حق وتو را در قوانین کشور حفظ کند و به همین دلیل نیز روحانیت شیعه بعد از رضا شاه دارای قدرت سیاسی بود و در زمان استبداد شاه، اگر چه کنترل می شد، ولی به دلیل همین سیمبیوز تاریخی پیوسته مورد حمایت دربار بود و نهادهای مذهبی و تعداد روحانیت در دوران استبداد شاه تا کسب قدرت در ۱۳۵۷ رشد تصاعدی میکردند.
جهانشاه رشیدیان