هوشنگ طالع
صبح روز سی تیر، با برنامهی از پیش ریخته شده، نیرودارهای پایگاه البرز که در تهران بودند، در پایگاه خیابان فرصت (شاهرضا / انقلاب کنونی) در خانهی پدری هوشنگ طالع، اجتماع کردند. مسئول پایگاه در همـان خیابان زندگی میکرد و گروهی از سرکردگان حزب در دبیرستان البرز، چونان بهمن کامیار، ناصر عسکری و…، در آن دور و بر زندگی میکردند.
با گردهم آمدن بیشتر نیروداران حاضر در تهران، مسئول پایگاه، نیرودارها و عناصر کوشنده پایگاه البرز، دسته جمعی به سوی میدان بهارستان حرکت کردند. در میدان، گروهی از افراد حزب و نیز افراد پایگاه البرز، در گوشه و کنار میدان، حاضر بودند که بدون درنگ به این جمع پیوستند. مسئولان در برابر مجلس شورای ملی مستقر شدند و نیرودارها با افراد حاضر هر نیرو برپایهی برنامهریزیها در چهار گوشهی میدان جا گرفتند. با ورود دیگر نیروداران، افراد حزب وابسته به پایگاه البرز به نیرودار و نیروی خود میپیوستند. نیروهای دانشآموزی دیگر دبیرستانهای تهران که بر پایهی برنامه به میدان بهارستان آمده بودند، با آشنایی با افراد نیروهای البرز، در کنار آنان قرار میگرفتند. سازمان دوشیزگان حزب که زیر سرپرستی دوشیزه شهربانو باوند قرار داشت، در برابر در مدرسهی شاهدخت در خیابان شاهآباد و درون مدرسه، با وسایل اولیهی زخمبندی و… ، مستقر شده بود .
افراد بخشهای گوناگون حزب، دسته دسته از خیابان ژاله (دفتر حزب)به میدان بهارستان میآمدند. گروهی در آنجا مستقر میشدند و پارهای که ماموریتهای ویژه داشتند، به سبزهمیدان (دهانهی بازار) و میدان توپخانه میرفتند. افراد دبیرستانهای مروی، ادیب، دارالفنون، رهنما و… ، بیشتر در میدان توپخانه و دهانهی بازار مستقر شده بودند.
با توجه به حضور کافی نیروهای دانشآموزی و دانشجویی در میدان بهارستان، به افراد وابسته به سازمان کارگری و نیز کارمندی و معلمان حزب دستور داده شده بود که در میدان توپخانه و دهانهی بازار مستقر گردند. آنان دستور داشتند که در همکاری سازمانی با نیروهای دانشآموزی و دانشجویی حاضر در میدان، از رهبری میدان پیروی کنند.
در میدان بهارستان، فرماندهی میدان، با وجود حضور پارهای از افراد دیرگام و نیز اعضای کمیتهی عالی رهبری، با داریوش پروین، مسئول پایگاه البرز بود. در میدان سبزهمیدان، فرماندهی میدان با عباس روحبخش خالقدوست، مسئول پایگاه مروی بود.
زنده یاد عباس روحبخش از کوشندگان طراز اول حزب بود. او نیز در آن روز به همراه اعضای حزب در دبیرستان مروی، در سبزهمیدان حضوری ارزنده و پرشور داشت. عباس، طبع شعر داشت و در انجمن ادبی آتشکده وابسته به حزب پانایرانیست، کوشا بود و شعرخوانی هم میکرد. او در سالهای پایانی عمر با وجود مشکلهای زیادی که برای او به وجود آورده بودند، همچنان با هیات اجرایی حزب پانایرانیست، همگامی و همکاری داشت.
در میدان توپخانه، فرماندهی میدان با جلال پسیان از مسئولان اتحادیهی ملی کارگران دخانیات و محمدعلی معدلت از مسئولان سندیکای ملی لکوموتیورانان راه آهن بود.
حزب پانایرانیست در میان حزبهای در طیف ملی، دارای گستردهترین تشکیلات کارگری بود. مهمترین تشکیلات کارگری حزب پانایرانیست در تهران، عبارت بودند از : سندیکای ملی لکوموتیو رانان و نیز اتحادیهی ملی کارگران دخانیات. البته در سه یگان کارگری پرشمار آن روز تهران یعنی سیلو، کارخانههای چیتسازی و بلورسازی نیز دارای چند نیرو (حوزه) کارگری بود.
اتحادیه ملی اصناف و پیشهوران بازار وابسته به حزب پانایرانیست، اعضای زیادی در میان بازاریان و پیشهوران داشت و همچنین، سازمان کارمندان، معلمان و سازمان بانوان و دوشیزگان حزب نیز دارای اندامان زیادی بود.
نیروی دوشیزگان حزب نیز در نزدیکی میدان بهارستان، دبیرستان شاهدخت مستقر شده بـود.
افراد حزب، بسیار منضبط و خویشکار بودند. هر اندازه که در نیروها (حوزهها) باب گفتمان باز بود و انسانسالاری واقعی مسلط بر فضای نیروها بود، در تظاهرات و ضد تظاهرات، سلسله مراتب به خوبی رعایت میشد و دستورات بدون سرپیچی، به موقع اجرا گذارده میشد.
نخستیـن کسـی کـه در روز سیام تیرماه ۱۳۳۱ به افتخار شهادت رسید. « شهید راه وطن » هوشنگ رحمتالله رضیان از اعضای سازمان اصناف و پیشهوران حزب پانایرانیست در بازار بود. هوشنگ، جوان بود و سری پرشور داشت. در روز سیام تیرماه ۱۳۳۱ از کسانی بود که با دلیری ذاتی خود به پانایرانیستها و همهی مبارزان حاضر در دهانهی بازار، سبزهمیدان، میدان ارگ و…، روحیه میداد و نیرو میبخشید.
« هوشنگ » برخلاف سر پرشوری که داشت، بسیار محجوب و سربهزیر بود. همیشه با صدای آرام سخن میگفت و تشنهی آموختن، بحث و برخورد ایدهئولوژیک بود. پیکر هوشنگ رحمتالله رضیان را دوستان تشکیلات سازمان اصناف و دانشآموزان وابسته به تشکیلات جوانان، به مسجد شاه بردند و در آنجا چند تن در کنار او ماندند. در دهانهی بازار، فرمانده میدان، عباس روحبخش مسئول پایگاه مروی بود. وقتی خبر کشته شدن هوشنگ به میدان بهارستان رسید، تعدادی از دوستان برای ادای احترام به جنازه، به دهانهی بازار فرستاده شدند. کشته شدن هوشنگ رضیان، دهان به دهان در میدان بهارستان گشت و در نتیجه بر خشم و غیرت مردم و به ویژه پانایرانیستها افزود.
افراد تشکیلات شمیران و قلهک نیز به گونهی دستجمعی همراه با شمار زیادی از هواداران وارد میدان بهارستان شدند و در کنار هم، روبروی وزارت فرهنگ، مستقر گردیدند. مسئول تشکیلات شمیران، کامران سالور بود و مسئول تشکیلات قلهک رحمتالله قاسمی. دفتر تشکیلات حزب در شمیران در میدان تجریش، اول خیابان شمیران قرار داشت. دفتر تشکیلات قلهک کنار ساختمان شهرداری قلهک بود. در آن زمان، شمیران و قلهک هر کدام شهر مستقلی بودند با شهرداریهای مستقل.
شادروان کامران سالور از یاران مکتب پانایرانیسم بود. در سال ۱۳۳۱ کامران مسئول پایگاه حزب در شمیران بود و در روز سیام تیرماه با همهی اندامان پایگاه به میدان بهارستان آمده بود. کامران از چهرههای شاخص نهضت بود. او در سالهای سیاه سلطهی چاقوکشان و قدارهبندان حزب توده، دانشآموز مدرسه رنگرزی بود. وی در محوطهی مدرسه از سوی تعدادی از دانشآموزان تودهای به سرکردگی دو تن از معلمان تودهای مورد حمله قرار گرفت و در اثر ضربههای وارده بیهوش شد. هنگامی که تودهایها قصد داشتند جمجمهاش را اره کنند، وسیله دیگر دانشآموزان و چند تن از معلمان ملی مدرسه نجات داده شد. تا آخرین روز زندگی اثر « تیغه اره » بر روی طرف راست پیشانی او نمایان بود. یادش گرامی و روانش به سپنتامینو.
از یاران تجریش، نامهای دوستان زیر را به یاد دارم : فتحالله فتوحی، منصور معتمد افشار، قدرتالله گنجهای (که هر دو از شاگردان البرز نیز بودند)، حاج هادی لطفعلی، نعمت کدیری، غلامیان، مهرانی، تفرشی، صدری، نقاشیان و…
از یاران قلهک : علی فدایی اصفهانی، مساح، حاج حسینی، شمیرانی، پرویز شمس، محمدامین کاردان و…
چنانکه گفته شد، نیروهای پایگاه البرز، در حالی که از سوی نیروهای دیگر پایگاههای دانشآموزی و دانشجویی همراهی میشدند، در میدان بهارستان مستقر شده بودند و چنانکه گفته شد، فرماندهی میدان، با داریوش پروین، مسئول پایگاه البرز بود.
هنگامی که سخن از داریوش پروین به میان آمد، باید خاطرهی روانشاد شاهپور پروین را نیز گرامی داشت. او یار دیرگام و وفادار «مکتب» بود. در همهی صحنهها حضور داشت و از شجاعت و بیباکی ویژهای برخوردار بود. همیشه حضور او، به دیگر دوستان، قوت دل میبخشید.
شاهپور پروین در اولین برخورد گستردهی تودهایها با پانایرانیستها در دانشگاه تهران که منجر به شکسته شدن سلطهی بلشویکها بر این دانشگاه شد، به سختی آسیب دید و تا پای مرگ پیش رفت. او تنها کسی بود که به خاطر دلیریهای خود در این روز، به دریافت « نشان بایندر مکتبپان ایرانیسم» نایل گردید. شاهپور نیز در میدان بهارستان حضور داشت و حضور او مایه دلگرمی همه بود. روانش شاد و یادش گرامی باد.
شادروان حسین خانمصدق از نخستین یاران مکتب پانایرانیسم بود. او در اثر نقص عضو مادرزادی، دارای پشتی خمیده بود و تنها از نیمهی دست چپ بهرهمند بود. همگان او را در حزب « سرور مصدقی» مینامیدند. در آن روز داغ سیام تیر ماه، مصدقی نیز در میدان بهارستان، حاضر بود. حضورش در میان دوستان، به شجاعان، شجاعت بیشتر میبخشید و آنانی را که از شجاعت کمتری بهرهمند بودند، دچار شرم حضور میکرد. در آن روز تاریخی، مصدقی در کنار دیگر یاران دیرگام از پیشکسوتترین پانایرانیستهای حاضر در میدان بود. اندامان جوان حزب پانایرانیست، همیشه سخت احترام او را نگاه میداشتند و در حقیقت او را فرمانده معنوی میدان میدانستند. یادش گرامی باد که در همهی مراحل مبارزهی سخت نهضت و حزب، استوار گام و ثابتقدم، پیشاپیش دیگر دوستان بود.
از سه تن دیگر اندامان پایگاه حزب پانایرانیست در دبیرستان البرز نیز باید نام برد که در روز سیام تیرماه ۱۳۳۱ در صحنهی درگیریهای میدان بهارستان با رشادت حضور داشتند و از خود دلیری بسیار نشان دادند. این سه تن عبارتاند از : ناصر عسکری، بهمن کامیار و شادروان ملکن کورایان. ملکن از ایرانیان ارمنی است و از هنگامی که در دبیرستان البرز با وی آشنا شدم، در سلک هواداران درآمده بود. افزون بر وی، تنی چند از هم میهنان ارمنی و چند تن از آشوریان و گروهی از ایرانیان زرتشتی نیز عضو حزب بودند. تعدادی از آنان نیز در صحنه رویارویی مردم با نیروهای پلیس و ارتش در میدان بهارستان، حضور داشتند.
یک تن دیگر از زبده مردان آن روز تاریخی دکتر منوچهر آدمیت بود. دکتر آدمیت از پیوستگان و وابستگان مکتب پانایرانیسم و حزب پان ایرانیست بود.
او را چند بار، گذرا در مکتب دیده بودم ؛ اما در دبیرستان البرز از نزدیک با وی آشنا شدم. او در آن زمان شاخصترین دبیر ادبیات در سرتاسر ایران به شمار میرفت. در سر کلاس درس، همیشه سخن را به ایران و جلال و شکوه ایرانزمین میکشاند. او همیشه کلاه «ملون» بر سرداشت، با کت و شلوار بسیار شیک و کراواتهای زیبا. آن روز نیز با همین لباس و کلاه و کراوات در میدان بهارستان حضور یافته بود. حضور او و بیباکی به یادماندنی او در آن روز، سخت جوانها را تحت تاثیر قرار داد و بر روحیهی رزمی اندامان حزب پانایرانیست و دیگران افزود. منوچهر آدمیت بهکنار هر یک از نیروهای پایگاه البرز که میرسید، شاگردانش به افتخار او، فریاد « ایران پیروز»سرمیدادند.
از آنجا که سخن از دبیرستان البرز است، میبایست از امیر حیدر بیگدلی و کیخسرو ثقفی نیز نام برد. گرچه از شاگردان البرز نبودند ؛ اما همیشه در تمام رویدادها، در کنار یاران البرز قرار داشتند و آن روز نیز در میدان بهارستان بودند : چونان همیشه، رشید، دلاور و با غیرت.
در جنگ و گریزهای روز سیام تیرماه در میدان بهارستان، علیاکبر سرکش مانند بسیاری از اندامان حزب پانایرانیست، پیراهن خاکستری بر تن داشت و با همان شجاعت و سرکشی ویژهاش، خود را به افسری که از افرادش دور افتاده بود رساند و گریبانش را گرفت و فریاد زد « لیاخوف»، « شاپشال». آن افسر چنان تحتتاثیر این گفتار قرار گرفت که بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت « جوان، تو مرا بیدار کردی» . در این لحظه افراد تحت امر آن افسر با سرنیزههای آخته، دوان دوان خود را به صحنه رساندند. بیم درگیری و کشتار سختی میرفت. اما آن افسر میهنپرست، به افرادش فرمان داد که جلوتر نیاینـد. آنگاه به آنان گفت، همراه با این جوانان فریاد بزنید : « ایران پیروز» .
در گرماگرم مبارزه، حسن حاج سیدجوادی از اندامان سازمان اصناف و پیشهوران حزب پانایرانیست، خود را به میدان بهارستان رسانید و خبر داد که، محمدعلی زرشکی مسئول تشکیلات حزب در قزوین
روز ۳۰ تیر، میدان بهارستان