بابک امیرخسروی
سخنرانی بابک امیرخسروی در نشست برگذاری مراسم زاد روز دکترمصدق در پاریس، از سوی هیات اجرائی سازمان های جبهۀ ملی ایران در خارج کشور، بتاریخ ۲۳ ژوئن ۲۰۱۲)
در میان شما حضّار محترم، من، به سبب سنّ و سالم، شاید یگانه کسی باشم که این سعادت را داشتهام که دوران جوانیام را همزمان با از سرگیریِ فعالیّت سیاسی دکترمحمد مصدّق، پس از شهریور ۱۳۲۰ سپری کردهام.
چنانکه میدانید، دکتر مصدق، طّی سالیان دراز پیش از شهریور ۱۳۲۰، به دلیل مخالفت با تغییر سلطنت به سود “سردار سپه” و به خاطر نطق جسورانه و تاریخیاش در مجلس پنجم به سال ۱۳۰۴، در تمام دوران سلطنت رضا شاه، در زندان بروجرد و سپس به حال تبعید در روستای احمدآباد به سر برد و از هرگونه فعالیّت سیاسی و اجتماعی محروم ماند. همۀ این محرومیّت ها تنها بدین خاطر بود که به هنگام طرحِ لایحۀ تغییر سلطنت؛ از پشت تریبون مجلس با کمال شهامت و جسارت گفت:
«هم پادشاه، هم رئیسالوزرا، هم وزیر جنگ یا رئیس کل قوا! چنین حکومتی در زنگبار هم نیست. اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است. پس چرا خون شهیدان راه آزادی را بیخود ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ میخواستید از روز اوّل بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم! یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم بشود! من اگر سرم را ببرّند، قطعه قطعهام کنند؛ ریزریزم کنند؛ به این شکل حکومت رای نخواهم داد»!
دکتر مصدّق این سخنان را چشم در چشم سردار سپه گفت و از فردای آن روز به دستور همو به زندان روانه شد. علی رغم ظلم هائی براورفت ومحرومیّت ها که کشید؛ دکتر مصدّق تا پایان عمر پربارش به تعهد خود به نظام مشروطه که بازتابِ حاکمیّت ملت بود؛ وفادارماند.
بارها از من پرسیدهاند، با این که از نوجوانی تودهای بودهام، چگونه است که با وجود سیاست و رفتار خصمانه و ستیزه جویانۀ رهبری حزب تودۀ ایران در قبال مصدق؛ به ویژه در سالهای سرنوشت ساز جنبش ملی شدن صنعت نفت و حکومت ۲۸ ماهۀ وی، چنین خالصانه و شیفتهوار، همیشه خود را هوادار مصدق و راه و روش سیاسی او دانسته و وفادار ماندهام؟
من قصد داشتم در این مراسم زادروزِ خجستۀ این بزرگمرد تاریخ معاصر ایران، به این پرسش پاسخ دهم؛ سیر و روند علاقه و اعتقادم به دکتر مصدّق را با شما عزیزان جبهۀ ملی در میان بگذارم. متاسفانه چند روز پیش از مراسم؛ برگزارکنندگان گرامی این بزرگداشت؛ باخبرم کردند که به علت کمبود وقت برای هر سخنران تنها ده دقیقه وقت در نظر گرفته شده است. کوتاه کردن صحبتام ناممکن بود. بناچار، متن آماده شده را کنار گذاشتم.
من از افراد انگشت شماری هستم که در آن روزهای تیره و تار پس از فاجعۀ ۲۸ مرداد؛ این اقبال را داشتم که در چند جلسه از دادگاه دکتر مصدق حضور یابم و از فاصلۀ کوتاه چند قدمی، شنوندۀ دفاعیّات تاریخی او و ناظر هنرنمایی سیاسی او باشم. خلاصه و کوتاه کردن رویدادی چنین پراهمیت چندان از لطف مطلب میکاهد، که بهتر دیدم در این مجلس، از روایت و شرحِ آن بگذرم و آن را به فرصتی فراختر واگذار کنم. امیدوارم بتوانم تمام ماجرا را به صورت نوشتاری تنظیم و منتشر کنم.
در فرصت کوتاهی که در اختیار دارم، میخواهم بر گوشههایی از کار و رفتار دکتر مصدق، و برخی از سخنان او درنگ کنم. قصد دارم در این مختصر بر نکاتی انگشت بگذارم که به گمان من آئینۀ تمامنمایِ فرهنگ سیاسی و انسانیِ اوست، و در زمان خود، بر جهانبینی و اندیشه و فرهنگ سیاسیِ من اثری عمیق باقی گذاشت و در برخی از دشوارترین لحظات زندگی حزبی و سیاسیام به یاری من آمد. کردار و گفتار او، در آن لحظات دشوار، همواره اندیشۀ راهنمای من بود.
دکتر مصدق پس از کسب رآی اعتماد و تشکیل دولت؛ در همان یکی دو هفتۀ اوّل زمامداری، به رشتهای از اقدامات نمادین دست زد که بیگمان بارتاب باورها و نظام فکری و فرهنگ سیاسی اوست.
او نخست از زندان قصر دیدن کرد. و پس از بازدید از سلولهائی که در زمان رضاشاه، زندانیان مختلف سیاسی در آنها روزهای تلخی گذرانده و برخی به قتل رسیده بودند؛ با اندوه گفته بود: «اینجا قتلگاه بسیاری از صاحبان فکرهایِ روشن و شیفتگان آزادی بوده است».
در اقدامی دیگر، باز در همان نخستین روزهای زمامداریاش، همراه با خبرنگاران داخلی و خارجی به نقاط فقیرنشین جنوب تهران رفت. او زاغهها و دخمههای رقتانگیز مردم را به خبرنگاران نشان داد و سپس خطاب به خبرنگاران خارجی، گفت: «ما صنعت نفت را برای این ملی کردیم تا با درآمدهای آن بتوانیم به این شرایط فقر و مسکنت مردم ایران پایان دهیم!»
رفتارِ دکتر مصدق بازتاب روشن حساسیّتِ انسانی او نسبت به وضعیت نابسامان محرومان جامعه و آن چیزی است که ما عدالت اجتماعی مینامیم.
و باز در همان روزهای نخست، مصدق به شهربانی کل کشور دستور زیر را صادر کرد: «در جراید ایران، آنچه راجع به شخصِ اینجانب نگاشته شود، هر چه نوشته باشد، و هرکه نوشته باشد؛ به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرّض قرار گیرد»!
دکتر مصدق تا پایان عمر پربارش، با وجود تمام دشواریها، اعتقاد به آزادی را از دست ننهاد. یک سال پس از آن، در پیامی به ملت ایران، بار دیگر خاطرنشان کرد: «هیچ لذتی با آزادی عقیده و بیان، برابری نمیکند»!
افسوس که ارتجاع داخلی و استعمار جهانی، به وی مجال ندادند و با توطئه و کارشکنی و عاقبت بر انداختن دولت او، دکتر مصدق را از رسیدن به آرزوهایش باز داشتند.
به گمان من، این محورها را، که پایههای اندیشه و رفتار سیاسی او هستند، باید به دومحوری افزود که دکتر مصدق هنگام کسب رایِ اعتماد از مجلس، چونان برنامۀ دولت ارائه نمود. آن دومحور عبارت بودند از: اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور و اصلاح قانون انتخابات مجلس و شهرداریها. مجموعۀ این محورها است که برنامۀ دولت او را در تمامتِ آن، تشکیل می دهند.
دکتر مصدّق، در دشوارترین شرایط سیاسی- اقتصادی کشور و تنگدستیِ مالی، در راه تحقق این اصول گامهایِ مهمی برداشت، از قبیل: تشکیل شوراهای ده، فراهم آوردن مقدمات لایحۀ بیمههای اجتماعی، اخذ مالیات بیشتر از ثروتمندان، تقویت تولید و صنایع ملی و نظایر آنها.
دکتر مصدق برای پیشبرد برنامههای خود، به ویژه در مسالۀ دشوار ملی کردن صنعت نفت، همیشه به مردم امّید بسته و به آنها تکیه داشت. هنگامی که در ۴ مهرماه ۱۳۳۰ برای سخنرانی به مجلس رفت و مخالفانش جلسه را از اکثریّت و حدنصاب انداختند؛ به میدان بهارستان رفت و گزارش خود را به خود مردم ارائه داد. او گفت: «هرجا مردم هستند، مجلس همانجاست»!
پس از پیروزی سی تیر نیز، در سخنرانی برای تودۀ مردمی که در برابر اقامتگاهش گرد آمده بودند، در نطقی پر از احساس و هیجان، که چندین بار با بغضی در گلو همراه شد، گفت: «استقلال ایران از دست رفته بود. ولی شما، با رشادت خود آن را گرفتید»! مصدق آرزو داشت که در کنار شهدای سی تیر به خاک سپرده شود؛ متاسفانه این آرزو و خواست انسانی، هنوز برآورده نشده است.
حتّی رفراندم مرداد ۱۳۳۲ که بسیاری از آن خرده گرفتهاند؛ ولو ایراد درستی باشد، باز از همین باور و اعتقاد او به توده مردم برخاسته بود. خواست او این بود که سرنوشت کشور را خود مردم بدست بگیرند و تعیین کنند.
بیتردید تمام همّ و غم دکتر مصدق سربلندی ایران و بهروزی مردم آن بود. او عاشق شیدایِ ایران بود. آرزوی او، تأمین استقلال و یکپارچگی کشور، برقراری آزادیهای مدنی و استقرار نظام دموکراسی بود تا در سایه آنها فقر و فاقه پایان گیرد و رفاه عمومی در سراسر جامعه گسترش یابد.
بدبختانه در برابر او جبهۀ متحد ارتجاع داخلی و استعمار پرتوان بریتانیای کبیر، که آمریکا نیز عاقبت به یاریاش آمد، تمام حربه های کثیف را به کار انداختند و دکترمصدق را از رسیدن به آن آرزوهای بلند و شریف ناکام گذاشتند.
بدبختانه در این پیکار دشوار، دکتر مصدق از پشتیبانی همه نیروهای سیاسی جامعه برخوردار نبود. و در این رابطه، به ویژه مسئولیّت بزرگترین و پرنفوذترین حزب سیاسی آن روز، یعنی حزب تودۀ ایران که من هم در صفوف آن بودم، از همه سنگین تراست. نقش و مسئولیّت حزب تودۀ ایران در ناکامماندن تلاشهای دکترمصدق نابخشودنی است.
دریغا که این بزرگترین و سازمان یافتهترین نیروی سیاسی کشور، به علّت بیدرایتی و کوتهبینی سیاسی و اسارت رهبریِ آن در تنگناهایِ ایدئولوژیک؛ به جایِ حمایت از دولت آزادیخواه و ملّیِ دکتر مصدق؛ که در شرایطِ دشوار و نابرابر، با ارتجاع درونی و استعمار جهانی دست و پنجه نرم میکرد؛ با تمام توان خود، به کارشکنی و اخلال و تضعیف دولت پرداخت. شگفتا که این حزب در ستیز با دولت ملی از همان آزادی هایی بهره میبرد که با پایمردی مصدق به دست آورده بود!
حزب از همان ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰، که دولت مصدق تازه شروع به کار کرده بود، فحاشی و لجن پراکنی خود را آغاز کرد. در اعلامیّۀ ۲۶ تیرماه ۱۳۳۰ از جمله می خوانیم: «…راه دولت دکتر مصدق، راه ملت کُشی، راه توسّل به عملیات فاشیستی، راه دروغپراکنی، گُوبلزمنشی، راه بندوبست با امپریالیسم آمریکا و انگلیس، راه فدا کردن منافع ملّت ایران در مورد نفت است»!
برخلاف تبلیغات رایج حزب، که برخی ناآگاهان نیز آن را باور کردهاند، موضع رهبری حزب، پس از سی تیر ۱۳۳۱ نیز در ماهیت و بنیاد، تغییری نکرد. در حقیقت، نبود یک اندیشۀ راهنمای چپ ملی آزادیخواه در رهبری وقت حزب تودۀ ایران و تنگناهائی که پیشتر اشاره کردم؛ موجب شد که پس از قیام سی تیر نیز سیاست مخرّب حزب بر پایه همان دیدگاه پیشین ادامه یابد. تحریم قرضۀ ملی، مخالفت با لایحۀ تمدید اختیارات، سیاست نادرست در قبال لغو امتیاز شرکت شیلات، راه اندازی چند اعتصاب بزرگ فلج کننده؛ و از همه فاجعه بارتر، عملیات وسیاستِ رهبریِ حزب تودۀ ایران در فاصلۀ ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲؛ نمونههایی عبرتانگیزآنند.
بدگوئی و لجن پراکنیها، دراین دوره نیز، هم کمابیش ادامه داشت. به دنبال حادثۀ ۹ اسفند ۳۲، در ارگان مرکزی حزب میخوانیم: «دولت مصدق و دربار پسر رضاخان، یکی از دیگری بدترند! زدو خورد آنها در چارچوب منافع امپریالیستهاست. فقط مبارزۀ متحد خلق میتواند حکومت ستمکارِ دربار و دولت را واژگون کند»!
آنچه در این ماجراها، بیش از هرچیز برای من ستایشانگیز و حتی شگفتآور است، شکیبایی و رفتار متین دکتر مصدق نسبت به حزب توده است. دکتر مصدق برای جلوگیری از فعالیّت حزبی که هنوز «رسماً و قانوناَ» غیرقانونی بود؛ هیچ اقدامی نکرد. رویکرد او را جز با اعتقاد عمیق به آزادی، که گوهر آن رعایت آزادی مخالف و دگراندیش است؛ نمیتوان توضیح داد. اهمیّت رفتار دکتر مصدق هنگامی دوچندان میشود که سطحِ پایین فرهنگ جامعۀ استبدادزده و ناشکیبا را در نظربگیریم. آخرین گواه آزادمنشی و رواداریِ فرهنگیِ دکتر مصدق، در گفتگوی اوبا خلیل ملکی، در روزهایِ آغازین مرداد ۱۳۳۲ به روشنی بازتاب یافته است.
به مناسبت سالگرد سی تیر، به ابتکار هواداران دولت، مراسمی برگذار شده بود که در آن ۴ تا ۵ هزار نفر شرکت جستند. امّا عصر همان روز سی تیر۳۲؛ به دعوت جمعیّت ملّیِ مبارزه بااستعمار، که پوشش علنی حزب تودۀ ایران بود؛ راه پیمایی و متینگ دیگری برگزار شد که بیش از ۴۰ هزار نفر در آن گرد آمدند!
زنده یاد خلیل ملکی، با شناخت و دلگیریهائی که از حزب داشت، از این پیشامد سخت نگران و خشمگین بود. او نزد دکتر سنجابی گلایه میکند که: «دیگر برای ما آبرویی باقی نماند». دکتر سنجابی جریان را به تفصیل در «خاطرات سیاسی» خود نقل کرده است. با پادرمیانی سنجابی، چند تنی مانند خلیل ملکی و داریوش فروهر و شمشیری و کسانی دیگر در منزل دکتر مصدق دیدار میکنند.
ملکی با لحنی تند و پرهیجان خطاب به دکترمصدق میگوید: «… چه دلیلی دارد که شما قدرت توده را این همه به رخ ملّت میکشید و این مردم را متوحّش میکنید؟ مصدق میگوید چه کارشان کنم؟ خوب آنها هم تظاهر میکنند. ملکی گفت: جای آنها در خیابانها نیست، جای آنها در زندان باید باشد! مصدق گفت میفرمائید آنها را زندانی کنند؟ کی باید بکند؟ باید قانون و دادگستری بکند»!
دکتر مصدق با این سخن، که گواه روشن پای بندی او به قانونگرائی و رعایت حقوق مردم و دگراندیش است، نظرخلیل ملکی را، که بسیار هم مورد احترام و اعتماد دکتر مصدق بود، رد میکند.
توجه دارید که در جامعۀ استبدادزدۀ ما؛ و با تسلط هزار ساله فرهنگ زور و قلدری، این همه شکیبایی و رواداری و پایبندی به موازین آزادی و قانون، بسی شگفتانگیز، و برای نسل امروزیِ ما، به ویژه جوانان، بسیار آموزنده است.
خانم ها وآقایان محترم! من بیش از این قصد مزاحم نمیشوم. در واقع، فرصتی بیش از این هم ندارم. صحبتام را با سخنان پرمغز دکتر محمد مصدق در یکی ازجلسات دادگاه که بخت حضور داشتم، پایان میدهم.
درجریان دادگاه، کم مانده بود که باردیگر، اشکم سرازیر شود، و آن هنگامی بود که دکتر مصدق وسط قرائت دفاعیه خود در رد صلاحیت دادگاه، ناگهان یادداشتی از جیبِ خود در آورد که اصلاً ربطی به دفاعیّات او نداشت واز روی کاغذ مشغول خواندن شد. منظورم بخشی از سخنان اوست که بعدها مشهور شد و تحت عنوان «فقط یک گناه»، زینت بخش جلد کتابها و رسالهها گشت. وقتی حرفهای او به آنجا رسید که «من به گناه مبارزه با دشمنان ایران و به دست عمال بیگانگان محاکمه میشوم» لحن او به گریه آمیخته شد، من هم احساساتی شدم و باز اشک در چشمانم حلقه زد. چند جملهای از سخنان او را که هنوز در گوشم طنین انداز است، برایتان میخوانم تا بدانی آن روز بر من چه گذشت و چرا تا امروز همچنان عاشق او هستم:
«به من گناهان زیادی نسبت دادهاند، ولی من خود میدانم که یک گناه بیشتر ندارم و آن این است که تسلیم تمایلات خارجیان نشده و دست آنان را از منافع ثروت ملّی کوتاه کردهام. در تمام مدت زمامداری خود از لحاظ سیاست داخلی و خارجی فقط یک علاقه داشتهام و آن این بود که ملت ایران بر مقدرات خود مسلط شود و هیچ عاملی جز اراده ملت در تعیین سرنوشت مملکت دخالت نکند. (محاکمه من) به گناه مبارزه با دشمن ایران و بدست عمال بیگانگان. من هر چه کردهام از نظر ایمان و عقیدهای بود که به آزادی و استقلال مملکت داشتهام، و حکم محکومیتی که در این دادگاه صادر شود، تاج افتخاری است که بر تارک سر قرار میدهم.»
اذعان کنم که ایراندوستی وعشق خالصانه به میهن و مردم آن؛ و تعهد و پایبندی به آزادی را از دکتر مصدق آموخته ام و خود رابرای همیشه، مدیون او می دانم.
عاشقان چون زندگی زایندهاند / عاشقان درعاشقان پایندهاند
عشق از جائی به جائی میرود / داستان از جاودانی میرود
بابک امیرخسروی
23.06.2012