«دیگری», «منی» است در موقعیت دیگر
با درود بر حضار محترم وسپاس از گردانندگان این گرد هم آیی و ادای احترام به پارلمان اروپا که حضورش می تواند درس بزرگی برای همه شیفتگان حقوق بشر باشد. چگونه پانصد ملیون نفر با فرهنگهای بسیار متفاوت با قدرت های اقتصادی بسیار نابرابر, با شرایط ژئوپولیتیکی کاملا نابرابر پذیرفته اند تا نمایندگانشان به دور هم بنشینند و برای هم آهنگ کردن شرایط زندگی آنان به شور و مشورت پرداخته و قوانینی فرا ملی وضع کنند که لازم الاجرا ست. اگر انسان دویست سال پس از اعلامیه حقوق شهروندی توانسته است تا به این پایه و به این عمق به چکیده عملی آن پایبند باشد, خود گواه زنده ایست که سند اعلامیه جهانی حقوق بشر مصوبه سال ۱۹۴۸ توسط ۵۲ کشور , از جمله ایران, جایگاهی بحق دارد.
در این فرصت کم در نظر ندارم در مورد زیر پاگذاری مفاد این اعلامیه توسط جمهوری اسلامی به آمار و اطلاع به پردازم, چرا که به گمان من, خوشبختانه در قریب چهل سال گذاشته, سازمان های بین المللی , شورای حقوق بشر سازمان ملل و نمایندگان دبیر کل سازمان ملل در مورد ایران, فدراسیون بین المللی حقوق بشر و جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران, عضو فدراسیون, عفو بین الملل و گروه های گوناگون وابسته به پارلمان اروپا, به ندازه کافی درگزارشات خود, مشکلات و نابسامانیها را گوشزد کرده اند.
اجازه می خواهم در اینجا هم به عنوان مدافع حقوق بشر و هم به عنوان روانکاو و پژوهشگر تا نتیجه تلاش خود در درک ریشه های عدم پایبندی جمهوری اسلامی به مفاد این اعلامیه را بشکافم. لذا از حوزه حقوقی, اقتصادی, سیاسی و حتی فلسفی – جهان بینی برای چند لحظه ای خارج می شوم. از یک سوی ببینیم جوهر و پایه اساسی اعلامیه جهانی حقوق بشر بر چه استوار است و از سوی دیگر جوهر مجموعه قوانین و اعمال قانونی و فرا قانونی در ایران در این مدت چیست. بدین گونه شاید بتوانیم به مبنای ریشه ای در این دو جوهر نزدیک شویم.
از چه زمان آدمی بر حضور دستگاه فرمانروایی برخود اشراف یافته است؟ از چه زمان آدمی خود را در تن و روان دیده است؟ چنین پرسشهایی در فرهنگهای گوناگون پاسخ های متفاوتی یافتهاند. این پاسخ ها مبنای حضور و خود آگاهی آدمیست. یونانیان باستان , به صراحت به شناخت و جدایی بدن و روان آگاهی یافته بودند. ایرانیان باستان نیز به شیوه ای دیگر از «منی دیگر» که در جهانی به موازات جهان ما جاریست یاد می کرده اند. تقسیم بندی های دیگری نیز بتدریج خود نمودند. حضور روح چون «منی دیگر», جان و سر ودل و اینهمه تا آنجا پیشرفت کرد که مبانی دانش و شناخت روان جدا گشت و به گونه ای بسیار کلی، به روانپزشکی, روانشناسی, روانکاوی و روان درمانی انجامید. تعریف و شناخت روان در حوزه علوم به نور پردازی بر مرزهای روان می انجامد. این مرز بندی نخستین تعریف”دیگری” است در مقابل روان. تن ما نخستین این «دیگری» هاست. کودک با نخستین آگاهی بر حضور خویش و جداییش از مادر به همت پدر, از مادر و پدر جدا می گردد و دیگری مادر, دیگری خواهر و برادر, دیگری همبازی ها, دیگری همشاگردی ها… دورتر, دیگری… آنانی که با زبانی دیگر سخن می گویند, رفتاری دیگر دارند, و آدمی بر حضور فرهنگی دیگری دست می یابد. اساس تعامل با این «دیگری», ساختار انسان شهروند را بنیان می گزارد. به عبارتی دیگر, روان در چهارچوبی جای می گیرد که جهان خود را با نظام «دیگری»ها می سازد و از اینجاست که ارزش های فرهنگی من و ما و دیگری عمده می شود. تا آنجا که مبنای پذیرفته شده انسان متمدن امروزی همین تعریف دیگری برای روان و تعامل ما با اوست. یکی از عمده ترین عناصر ساختاری و زیر بنایی در هر فرهنگ , شکلگیری و نقش من و رابطه این من با دیگری چون, انسان سخنگو و آرزومند است. توجه به پیدایش, رشد, تغییرشکل و تکامل این رابطه چون من و دیگری در سه بعد می تواند مورد توجه قرار گیرد. پیدایش انسان در بستر نماد پردازیش با زاویه دید یک ملیون سالهاش نگاه انسانشناسانه , پیدایش روابط اجتماعی از خانواده , تا قبیله و اسکان یابی و شهر نشینی تا انسان پس از اختراع و بنیان گذاری اصول حقوق بشر نگاهی جامعه شناسانه ودر نهایت شکل گیری روان هر انسان و نقش من و دیگری در این شکل گیری, نگاهی از زاویه روانشناختی. به گونه ای که مبنای پایه ای و ساختار اعلامیه حقوق شهروندی ۱۹۷۲ در پاریس و اعلامیه جهانی حقوق بشر ۱۹۴۸ نیویورک, بر محور همین اصل بنیانی چون تعریف انسان گذاشته شه است: «دیگری», «منی» است در موقعیت دیگر. در همین سومین بعد است که می توان پرسش را بیشتر شکافت و در نگاه روانکاوانه به این رابطه پرداخت. دیگری و نقش آن در فرهنگ, در طول قرنها و هزاره ها ساخته می شود.
از همین زاویه نگاه, به مشکل اساسی رعایت مبانی اعلامیه جهانی حقوق بشر در ایران می پردازم و فقدان تحمیلی گفتمان را در تاریخ معاصر ایران بررسی می کنم. تا آنجا که امکان نظارت توسط مدافعان ایرانی حقوق بشر در داخل و نمایندگان سازمان ملل از خارج در عمل همواره شکست خورده است. چرا که تعریف دیگری در حوزه رفتاری حکومت ایران در مفهوم “فقط” زندانی شده است. بدون گفتگوی پیوسته “دیگری” به چشم : دشمن, نادیده شدنی, کافر, غیر خودی, نجس, … خواهد بود.
گفت و شنود ناشنوایان
هر روانکاو گذشته از کار بالینی در خدمت انسان, با جامعه نیز سر و کار دارد. هنر روانکاو در کار بالینی اش آنست که با گوش خود سخن بگوید. تا آنجا که مراجع خود را به گوش دادن آشنا کند, و بتواند ندای درون خود و دیگران را بشنود. همین روانکاو در حوزه اجتماعی نیز می تواند از ظرفیت چنین گوشی سود بجوید و بگوید که در روزگار امروزین ما, آنچه پس از همه تقلاها, جنگ ها, فریاد ها, اعتراض ها, زندانی شدن ها, محاکمه شدن ها, سخنرانی ها, رأی دادن ها , … خود را می نمایند, نشان از بحران گفت و شنود دو قطب است.
بنظر می رسد که متبلور شدن روز افزون این دو قطب, عوامل دیگر زندگی اجتماعی هم چون اختلاف و جنگ منافع طبقات اقتصادی, برخورد فرهنگها و سنت ها, برخورد حاصل از امتیاز بهره وری از منابع طبیعی و زیر زمینی , چون آب و نفت… و مرزهای شناخته شده ی دولت – ملت را تحت الشعاع قرار داده است. حتی مذاکرات این دو قطب, چه رسمی و عریان و چه پنهان و در خفا, جز تکرار مکررات که در گوش طرف دیگر نه شنیده می شود و نه انعکاسی می یابد, گویی هر دو همزمان سخن می گویند چنانکه حرفهای خود را نیز نمی شوند.
شوربختانه تاریخ اجتماعی انسان نشان داده است که هرگاه کار به اینجا کشیده شده است, تنها حذف و اضمحلال یک یا هر دو طرف به گفت و شنود ناشنوایان پاسخ می دهد . از یک سو رهبران و انسان هایی که در آرزوی یافتن تعادلی معقول بین حضور فرهنگ و زبان مادریشان و زبان و فرهنگ مشترک با بقیه هم وطنان خود هستند و حکومت های مرکزی: گفت و شنود ناشنوایان. از یکسو مردمان سالم و اخلاقمند که روابط و ضوابط انسانی و معنوی را چراغ راه دارند و از سوی دیگر فرصت طلبان سود جویی که در قالب نظام های مافیایی و یا امنیتی مافیایی با عدم رعایت هرگونه قرار داد اجتماعی هم غارت می کنند, هم می کشند, و به هیچ کس پاسخگو نیستند, چون القاعده, داعش, طالبان, ارتش بیرمانی و سپاه اینجا و آنجا ..: گفت و شنود ناشنوایان.
در پهنه ی همین دو قطبی های ناشنوا, در میهن عزیز ما ایران, شاهد گفت و شنودی دیگر هستیم, که از فردای انقلاب اسلامی آغاز شد. شوربختانه رنگ ناشنوایی آن هر روز تند تر شده گویی که دیگر هیچ امیدی به بازگشت به گفت و شنودی منطقی وجود ندارد. از یک سوی “فقط گویان ” و “فقط پرستان ” که راه بر دیگری چون “غیر خودی” می بندند, و تمامی به معنی واقع کلمه تمامی اهرم های قدرت, نظامی, امنیتی, اقتصادی, سیاسی, فرهنگی در دست می گیرند. مرزهای “دولت-ملت ” را با مفهوم ” امام و امت ” مخدوش کرده در مقابل ” غیر خودی” نه تنها امکان پرسش و پاسخ ایجاد نمی کنند, بلکه هر فریاد و ناله ای نیز بر خاسته شود, چون ندای دشمنان فرضی از پیش تعیین شده در گلو خفه می کنند. “فقط پرستان” لایه انشعابی خود از تعبیر ویژه ولایت فقیهی از مذهب شیعه اثنی عشری را چون تنها تعبیر بر حق اسلام ناب محمدی گرفته و اجازه هیچ صدا و ندا و آواز دیگری را نمی دهند: گفت و شنود ناشنوایان.
قطب دیگری که اساس حرکت انسانی را در قالب دولت-ملت می بیند, منافع ملی و مردمی را چون مطلوبی – ممکن تعریف می کند و در نظر دارد که با تعامل با دیگر ملل و مردم در عرصه پذیرفته شده و مورد قبول ملتها و دولتها چون سازمان ملل متحد, زندگی کند. “فقط گویان” تا آنجا پیش رفته اند, که حتی در قالب قانون اساسی با تعابیر بسیار افراطی خود نیز حاضر به سخن گفتن با “دیگری” نیستند. و در هیچ کجای جامعه شرایط مذاکره را در قالب هیچ جامعه مدنی ممکن نمی سازند. راه بر پایی احزاب, سندیکاها, انجمن ها, …از هر طرف بسته شده و تنها از طریق سخنرانی های یکطرفه , با ایما و اشاره و کلمات و جملات تکراری, آنهم گاه به گاه مسیر حرکت کلی حاکمیت اعلام می شود.
امروزه هیچ کورسوی روشنی که ما را به شروع یک گفت و شنود در قالب جامعه مدنی ایران نوید دهد, دیده نمی شود. اگر چه تنها راه گذار به حاکمیت مردم, تقویت جامعه مدنی و در راس آن حاکمیت نمایندگان مردم است, ولی امروز در قالب هیچ “ممکنی” این مطلوب خود را نشان نمی دهد.
اما انسان ,آنهم انسان فرهنگی, راهی خواهد یافت, بی گمان راهی وجود دارد, که گفت و شنود نا شنوایان را به گفت و گویی مدارا جویانه, تبدیل کند. تا آنجا که ” فقط گرایان عقب نشینی کنند.” . امید که چنین روزی پیش از هرگونه از هم پاشیدگی کشورهای منطقه خود را نشان دهد. به تلاشی همگانی نیاز داریم تا با هم راه گفت و شنود جامعه مدنی را با “حاکمیت فقط پرستان” هموار کنیم. این راه را می بایست به هر قیمتی هموار کرد. در طول صدها هزار سال انسان در ذات نماد پرور خود در مقابل هیچ سدی نایستاده است. پی گیری, ممارست, امید به آینده, استفاده از روشهای علمی , شناخت عمیق تر, اتحاد در اندیشه و عمل, راه کارهای عبور از این سد مصنوعی امروزین است.
حسن مکارمی روانکاو و پژوهشگر
دکتر حسن مکارمی روانکاو، خطاط، نقاش و مدافع حقوق بشر ایرانی و خزانه در جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران وابسته به فدراسیون بین ا لمللی حقوق بشراست. در کرسی خدمات راهبردی برای نوسازی سازمانهای بزرگ در دانشگاه سوربن مشاور و پژوهشگر است.
3 پاسخ
نظر یکی از عزیزان از ایران :
استاد مکارمی عزیز
با خواندن متن سخنرانی شما در پارلمان اروپا به داشتن چنین استادی بر خود بالیدم. استادی که دور از وطن دغدغه وطن دارد و غم این خفته چند، خواب در چشم ترش می شکند…
صدای شما بی گمان رسا بوده و بر دلها نشسته است هر چند که تاریکی و یاسی آشنا در آن شنیده می شود. به عنوان یک ایرانی که داخل کشور از ابتدای عمرم چند ماهی در آن رژیم و بقیه در این رژیم، لحظه به لحظه با ایران بوده ام و تحولات آن را با امر واقع خودم یعنی بدنم ادراک کرده ام، نمی توانم باور کنم که هیچ کورسوی روشنی…دیده نمی شود چرا که مردم ما ثابت کرده اند که در دل تاریک ترین سیاهی ها نور می بینند:
چه می گویم که هست این نکته باریک
شب روشن میان روز تاریک…
به باور من نه تنها کورسوی روشن که چراغ ها و مشعل های روشنی دیده می شود که حاصل جنگ نرم گفتمان آریایی با گفتمان اربابی است. گفتمانی سرشار از هوش و نبوغ ایرانی که همچون شما حتی در شرایط تبعید و عزلت، خورشیدی می شود و بر تارک تاریک آسمان می درخشد.
ما در بسیاری از مسائل توانسته ایم زبان زور را از خود دور کنیم در این چهل سال و زبان عقلانیت را حاکم سازیم… ما توانسته ایم اجبار بر حجاب چادر را برداریم… توانسته ایم اکثریت اصول گرا را با اقلیت اصلاح طلب به اکثریت اصلاح طلب و اقلیت اصول گرا تبدیل نماییم… توانسته ایم زبان تهدید، زور و فقط را تا حدود زیادی به زبان بهتر است و پیشنهاد می شود و… تغییر دهیم… توانسته ایم با وجود تحریم های بنیاد بر انداز هویت و اصالت خود را تا حدود زیادی حفظ کنیم و سلطه گران و استکبار جویان جهان را پای میز مذاکره بنشانیم… توانسته ایم در اوج نا امنی های این منطقه کشوری ایمن داشته باشیم از گزند داعش و القاعده و طالبان، کاری که حتی اروپاییان نیز نتوانسته اند با وجود بعد مسافت از این منطقه عصیان!
اما انسان ,آنهم انسان فرهنگی, راهی خواهد یافت, بی گمان راهی وجود دارد, که گفت و شنود نا شنوایان را به گفت و گویی مدارا جویانه, تبدیل کند. تا آنجا که ” فقط گرایان عقب نشینی کنند.” .
اما گفتید گفت و شنود ناشنوایان:
به تازگی قرار است برای کانون ناشنوایان مشهد خدماتی از جانب کلینیک ما ارائه شود به طور رایگان و یا با اقل هزینه… در میان آنها متوجه شدم که آنها گفت و شنودی بسیار انسانی با هم دارند: بر سر هم داد نمی زنند، در سکوت مطلق سخنانی پر هیجان می گویند، احتمالا منظور یکدیگر را به خوبی متوجه می شوند، عاطفه شان را نه در داد زدن و لحن صدا که در پیچ و تاب دستان و علائم چهره شان نشان می دهند و…
آیا این گفت و شنود اشکالی دارد؟ آیا رواست که این نام بر گفت و شنود انسانهایی نهاده شود که خود را به ناشنوایی زده اند و زبان ناشنوایان را هم بلد نیستند؟!
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
جایی که هر دو ناشنوا باشند بالاخره راهی می یابند اما جایی که یکی ناشنوا و دیگری ناگویاست، چه می توان کرد؟
گفتمان امروز ایران این است که یکی عاجز از اعتراض و دیگری عاجز از شنیدن این اعتراض است. یکی ابزار گفتن در اختیار ندارد و دیگری که این ابزار را دارد ابزار شنیدن را!
نظر یکى از دوستان گرامى
سلام بنظر من هم در قانون اساسی فعلی و هم در بخشی از حاکمیت وهم در نهاد های مدنی وهم در مدیای داخلی وبین المللی این ظرفیت وجود دارد که شنیدن به اصل پذیرفته ای تبدیل شود.از جمله همین نوشتار شما که شما میگویید ومن میشنوم ودر حد خودم پاسخ میدهم.مشکل در اینجاست که محدوده فرکانسی برای شنیدن قایل نباشیم.حد تحمل خودمان را بالاببریم.حتما میشنویم.ان فضا فقط به سپهر سیاسی مربوط نمیشود.بلکه به ابعاد وظرفیت پذیرش خودمان هم مربوط است.موفق باشید.
نظر یکى از دوستان گرامى دوست عزیز حسن. من از دور همواره نوشته ها ی شما را میخوانم. من با شما همفکرم که تلاشی همگانی نیاز داریم تا باهم راه گفت و شنودجامعه مدنی را با فقط گویان هموار کنیم. البته کارساده ای نیست چون عده ای از انها حکومت و قدرت را در دست گرفته و به هیچ وجه حاظر به از دست دادن ان نیستند. تعدادشان هم کم نیست. راهی بجز انقلابی دیگر به نظر نمیرسد ولی متاسفانه هنوز تعداد جوانها ی روشن و دانا و توانا برای مبارزه و بعد از ان بدست گرفتن امور و بویژه پایبند به اصول اولیه دموکراسی بسیار کم هست. شاید در این مرحله این وظیفه ماست که برای بیشتر کردن ان جوانها کوشش کنیم.
نظر یکى از دوستان گرامى
سلام بنظر من هم در قانون اساسی فعلی و هم در بخشی از حاکمیت وهم در نهاد های مدنی وهم در مدیای داخلی وبین المللی این ظرفیت وجود دارد که شنیدن به اصل پذیرفته ای تبدیل شود.از جمله همین نوشتار شما که شما میگویید ومن میشنوم ودر حد خودم پاسخ میدهم.مشکل در اینجاست که محدوده فرکانسی برای شنیدن قایل نباشیم.حد تحمل خودمان را بالاببریم.حتما میشنویم.ان فضا فقط به سپهر سیاسی مربوط نمیشود.بلکه به ابعاد وظرفیت پذیرش خودمان هم مربوط است.موفق باشید.
نظر یکى از دوستان گرامى دوست عزیز حسن. من از دور همواره نوشته ها ی شما را میخوانم. من با شما همفکرم که تلاشی همگانی نیاز داریم تا باهم راه گفت و شنودجامعه مدنی را با فقط گویان هموار کنیم. البته کارساده ای نیست چون عده ای از انها حکومت و قدرت را در دست گرفته و به هیچ وجه حاظر به از دست دادن ان نیستند. تعدادشان هم کم نیست. راهی بجز انقلابی دیگر به نظر نمیرسد ولی متاسفانه هنوز تعداد جوانها ی روشن و دانا و توانا برای مبارزه و بعد از ان بدست گرفتن امور و بویژه پایبند به اصول اولیه دموکراسی بسیار کم هست. شاید در این مرحله این وظیفه ماست که برای بیشتر کردن ان جوانها کوشش کنیم.