این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی (بخش نخست)

تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان فروردین ۱۳۹۷ پاریس

در روان‌پژوهی بخش یکم
با درود بر هم‌وطنان عزیزم
من حسن مکارمی روانکاو، پژوهشگر سوربن، نقاش و مدافع حقوق بشر هستم. در یک سلسله برنامه با شما خواهم بود از تلویزیون رنگین کمان به‌نام در روان‌پژوهی. در این سلسله برنامه‌ها من سعی خواهم کرد حوزه و میدان آنچه به روان انسان مربوط می‌شود را مطرح کنم و تلاشم بر این خواهد بود که این میدان را برای هم‌وطنان عزیزم روشن کنم و بتوانم به شکلی نشان دهم که تا چه حد روان‌شناختی و روان‌پژوهی که رشته‌های مختلفی دارد، می‌تواند در زندگی تک تک ما نقش مؤثر داشته باشد.
در ابتدا باید من تعریفی از روان ارائه دهم و آن را از روح جدا کنم. می‌دانید در فرهنگ‌های مختلف انسان را به شکل‌های مختلفی برش می‌دهند. در ایران قبل از اسلام برش انسان اینگونه است: 1- تن یا بدن 2- جان 3- روان. بعد از اسلام روح هم به این تقسیم‌بندی افزوده می‌شود و در اشعار شاعران فارسی زبان بعد از اسلام هم می‌بینیم که به روح، بدن، روان و جان اشاره می‌کنند. بعد از آن که جلوتر می‌رویم مثلاً برای حافظ پایدار ما می‌شود روح، بدن، تن، روان، سرِ دل، حتی بعضی وقت‌ها هم می‌شود دلِ سر. سرِ دل که خیلی پیچیده‌تر می‌شود.
پس فرهنگ‌های مختلف انسان را به گونه‌های مختلفی می‌برند و این برش انسان خودش مبنای حضور در هستی است. در یونان باستان این چند صد سالی که در واقع اوج شناخت را نوشته می‌کنند و حضور انسان را به دنیای کتبی می‌برند، ما انسان را به شکل پیسچه و سوما؛ پیسکوسوماتیک می‌شناسیم. ما در زبان فارسی معادل این پیسچه را از فرهنگ باستان خود می‌آوریم و به آن روان می‌گوییم. این معادل‌سازی کار بسیار خوبی است؛ برای اینکه راحتمان می‌کند. ما می‌توانیم تمام واژه‌هایی که از فرهنگ غرب گرفته شده است و با همین پیسچه شروع می‌شود را با واژۀ روان حل کنیم. ولی عمیقاً در فرصت‌های دیگر بحث خواهیم کرد، روان در فرهنگ پیش از اسلام ما چیز دیگری است و روان (پیسچه) که در فرهنگ یونان قسمت فرماندهی بدن است چیزی دیگر. ولی ما با این روان کار داریم؛ یعنی در حوزۀ روان‌پژوهی و روان‌شناختی ما از این روان صحبت می‌کنیم؛ روانی که قسمت فرماندهی بدن را به عهده دارد؛ یعنی همان پیسچه. یپسکوسوماتیک؛ سوما بدن است و پیسکو قسمت فرماندهی بدن. با این تعریف حول و حوش روان، ما چهار میدان داریم که این چهار میدان هم به‌تدریج ایجاد شدند و هم با یکدیگر تفاوت دارند. میدان اول روان‌پزشکی است که از ارسطو شروع می‌شود. او مقاله‌ای نوشت به‌نام «در ملانکولیا» و بعد هم ابن‌سینا روی آن کار می‌کند. قدیمی‌ترین نوع شناختی که در روان وجود دارد، روان‌پزشکی است. روان‌شناسی حدود سه قرن پیش از فلسفه جدا شده است و با تأسیس دانشکده‌های روان‌شناسی در دانشگاه‌های اروپایی به‌تدریج تبدیل به علم روان‌شناسی شد.
در روان‌شناسی ما بر اساس حرکت کلیۀ علوم انسانی حرکت می‌کنیم؛ یعنی حرکت ما نورماتیو و هنجاری است. ما رفتار، گفته‌ها و حضور انسان را به‌عنوان یک واحد در نظر می‌گیریم و عکس‌العمل‌های این واحد را در زندگی مطالعه می‌کنیم. مثلاً می‌گوییم، بچه‌های سه‌سالۀ دختر که پدر و مادرشان دچار مشکل هستند و با هم نمی‌سازند، رفتارشان به این شکل است و به این سمت می‌رود. تمام تلاشی که ما در روان‌شناسی می‌کنیم این است. البته روان‌شناسی پنج رشته دارد مثلاً روان‌شناسی تربیتی که به متخصصین مغز کمک می‌کند تا متوجه شوند کارکردهای متفاوت بدن مربوط به کجای مغزاست. به هر حال روان‌شناسی در نورماتیو کار می‌کند، واحد انسان را در نظر می‌گیرد و به مشاهده و مقایسۀ رفتار بیرونی انسان‌ها با هم می‌پردازد.
در روان‌درمانی که از همان روان‌پزشکی شروع شده است، به‌طور کلی تلاش بر این است که ما آسیب روانی را درمان کنیم یا به حداقل برسانیم. مراجع به روان‌درمان مراجعه می‌کند و مشکلش را می‌گوید؛ به‌عنوان مثال می‌گوید: من غمگین هستم، من شب خوابم نمی‌برد، من افسرده‌ام، من بعضی وقت‌ها حرف‌های بی ربط می‌زنم، من بعضی وقت‌ها در خواب داد می‌زنم، من نمی‌توانم رابطۀ خوبی با اطرافیان خود برقرار کنم…به هر حال در روان‌درمانی فردِ روان‌درمان با روش‌های مختلف؛ مثل: هیپنوز یا با گوش دادن و راهنمایی کردن یا حتی با یک سری تمرین‌هایی که می‌تواند یک مقدار آسودگی جسم و روان را ایجاد کند، سعی می‌کند که به مشکل فرد حمله کند و آن را از بین ببرد. معمولاً روان‌درمانان مثل کینه تراپ‌ها هستند که بدن را خوب می‌شناسند. معمولاً دردهایی که بیشتر پیسکوسوماتیک است؛ یعنی جسم و روان را با هم تحت تأثیر قرار می‌دهد مثل کمردردهایی که ریشه عصبی دارند، این‌ها را خیلی خوب می‌شود درمان کرد. پس روان‌درمانی هم همراه با روان‌پزشکی می‌آید جلو.
روانکاوی که چهارمین عضو این میدان روان‌شناختی است با فروید آغاز می‌شود. فروید هم کاشف ناخودآگاه است؛ یعنی آن قسمتی از روان ما که بر آن آگاهی نداریم و هم مخترع روانکاوی است. روانکاوی یعنی روشی که ناخودآگاه را به حرف بیاورد و با به حرف درآوردن ناخودآگاه، مراجع ناخودآگاهِ خودش را یک کمی بشناسد، یک کمی به خواهش‌های عمیق درونی خودش و به هویت عمیق درونی خودش پی ببرد و از این راه شاید با خودش به صلح برسد. وقتی فرد با خودش به صلح رسید افراد پیرامون خودش را هم به صلح می‌برد. پس هدف یک مرحلۀ روانکاوی، که معمولاً طولانی است، این است به یک شکلی ما با آن قسمت ناشناختۀ روان خودمان که ناخودآگاه است به صلح برسیم. وقتی بتوانیم به یک شکلی با دیگری؛ یعنی با دیگری درونمان به صلح برسیم، قطعاً با دیگری که واقعاً دیگری است؛ مثل پدر، مادر، خواهران، برادران، همسر، فرزندان و همکاران، همراه، همسایه، همکلاسی و…به یک نوع توافق و صلح خواهیم رسید. پس این چهار میدان بزرگ روان‌شناختی و روان‌پژوهی است.
تلاش من در برنامه‌هایی که خواهد آمد بیشتر این است که با مثال‌ها و بررسی‌های موردی یا همانcase study کار را پیش ببرم. بررسی موردها می‌توانند از شخصیت‌های تاریخی، سینمایی، داستانی و یا مراجعینی باشند که من دیده‌ام یا مراجعینی باشند که همکاران و شاگردان من دیده‌اند. من این موارد را برای شما مطرح می‌کنم و با این case study یعنی بررسی‌های موردی به‌تدریج مسائل روان‌پژوهی را تشریح خواهم کرد. به هر حال این روش کلی من در برنامه‌های آینده خواهد بود.

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.