در روان پژوهی با دکتر حسن مکارمی (بخش دوم)
تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان, بنیاد آزادی اندیشه و بیان فروردین ۱۳۹۷ پاریس
در روانپژوهی: بخش دوم
با درود به هموطنان عزیزم.
در این مقاله قصد دارم روانپژوهی و روانشناختی را واکاوی کنم. انسان دارای روانی است که به او فرمان میدهد. تحقیق و پژوهش در مورد روان، کارکرد و ساخته شدنش میتواند راههای مختلفی داشته باشد. برای اینکه بتوانیم به کارکرد قسمت عصبی و داخلی مغز پی ببریم باید مطالعات و مشاهدات خود را از بیرون شروع کنیم تا به درون برسیم تا بدین شکل ببینیم درون روان انسان چه میگذرد.
کارکرد بیرونی یعنی آنچه بر بدن دستور میدهد و آنچه انجام میگیرد تا کارکرد درونی که به ارتباط نورونها با هم میپردازد طیف وسیعی را تشکیل میدهد. برای اینکه بتوانیم روی این طیف وسیع کار و پژوهش کنیم، قدم اول این است که تعریف مشخصی از انسان داشته باشیم. به گمان من مهمترین مسألهای که در فرهنگ جوامع مختلف، جهانبینیهای گوناگون و حتی در مذاهب گوناگون مطرح میشود این است که از چه منظری به انسان مینگریم و او را چگونه میبینیم.
تعریفی که من پیشنهاد میکنم این است که هر کدام از ما حداقل یک میلیون ساله هستیم؛ به عبارتی ما در خودمان یک میلیون سال پیشرفت نمادپردازی را داریم. ما توانستهایم از میمونهای بزرگ – آن چهار میمون – بزرگ جدا بشویم، نمادپردازی کنیم و لایهلایه این نمادپردازی را با خودمان داشته باشیم. سعی میکنم در مثالی اهمیت نگاه به انسان را تشریح کنم. انسان در زمان تولدش در یک زبان مادری به دنیا میآید. مادرش با این کودک با زبانی صحبت میکند؛ به همین دلیل اسمش را میگذاریم زبان مادری. از نگاه روانکاوی، زبان مادری؛ زبان مادرِ مادر است.
هر کدام از ما در خانوادهای به دنیا آمدیم و با یک زبان مادری بزرگ شدیم. ما میآموزیم که با این زبان مادری نمادپردازی کنیم، واژه بسازیم و از زنجیرۀ واژهها به مفهوم برسیم. در حقیقت ما با این زبان مادری روی یک موج و حرکت یک میلیون ساله سوار میشویم که از ژست شروع شده تا به زبان، خط و نمادهای دیگر رسیده است. بدین ترتیب ما در فرهنگ انسانی غوطهور هستیم؛ هر که جز ماهی ز آبش سیر شد. اگر ماهی در آب است، ما هم در فرهنگ غرقیم. در حقیقت تفاوت ما با بقیۀ موجودات، همین داشتن فرهنگ و نمادپردازی است.
مسألۀ دوم فرهنگ زبان مادری و زبان خانواده است. پس میتوان گفت در آن هفت- هشت سال اول، ناخودآگاه ما شکل میگیرد و پس از آن ما وارد جامعه میشویم. آموزشهایی که در ارتباط با دیگران در جامعه میبینیم بهتدریج سبب میشود که فرهنگ زمانۀ خودمان را دریافت کنیم. پس میتوان گفت انسان موجودی لایهلایه است که از طریق زبان مادری، خانواده، آموزشهای جامعه و علایقش شکل میگیرد. از نگاه دیگر، هر کدام از ما در شرایط اقلیمی منحصربهفردی به دنیا میآییم؛ بهعنوان مثال در کوهستان، جنگل، کویر و …طبیعتاً هر اقلیمی آب و هوایی مخصوص به خود دارد و همین تغییرات آب و هوایی در ایجاد فرهنگ متفاوت دخیل است. بنابراین هرکدام ما چهار لایه داریم. انسان یک میلیون ساله در فرهنگ میبالد و این فرهنگ و این فرهنگ تحت تأثیر محیط زیست است؛ مثلاً در کویر که همه چیز تقریباً در عسرت است، فرهنگی عسرتوار شکل میگیرد اما در کنار خلیج فارس یا دریای عمان که افق دید باز است و آب را میبینیم فرهنگی دیگرگون شکل میگیرد.
از طرفی هرکدام از ما در یک نظام و شیوۀ تولید مشخصی بزرگ میشویم؛ بهعنوان مثال: خانوادۀ معدنکار، کارمند، تاجر، کشاورز، شبان، عشایر و…این شیوههای تولیدی نیز خود حامل فرهنگها و خرده فرهنگهای خاصی هستند که فرد را تحت تأثیر قرار میدهند؛ بهعنوان مثال کسی که در خانوادهای عشایر به دنیا آمده و همیشه در حال کوچ بوده نگاهش به رشد علف با فردی که در خانوادهای کشاورز به دنیا آمده است متفاوت است. اولی حیات حیواناتش وابسته به علف است و دومی حیات خودش است. اولی مسیر حرکتش را رشد علفها و گیاهان تعیین میکند و دومی تمام حواسش به زمان بارش باران است تا بر آن اساس نوع کشت خود را مشخص کند. مثالی دیگر اینکه دایرۀ واژگانی و حساسیتهای کلامی فردی که در خانوادهای تاجر مسلک متولد شود با کسی که در یک خانوادۀ کارمند متولد میشود متفاوت است. در خانوادۀ کارمند همه چیز بر اساس سلسله مراتب تعریف میشود و رقابتی که بین افراد وجود دارد اما در خانوادۀ تاجر مسلک نوع روابط را بازار تعیین میکند و بر همین اساس است که دایرۀ واژگانی این دو فرد و نوع حساسیتهای کلامیشان متفاوت است زیرا از کودکی در همین فرهنگ بالیده و تشخص یافتهاند.
پس در واقع ما به فردی که دریک جامعه بزرگ میشود سه گونه مینگریم. از طرفی باید در نظر داشت که همۀ این موارد بهنوعی تحت تأثیر ژنتیک هم هست؛ بهعبارتی ما یک نظام دادهپردازی ژنتیکی با خود میآوریم که آن نظام دادهپردازی ژنتیکی، بر روی هوش ما تأثیر مستقیم دارد. علاوه بر این ژنتیک بر جسم ما نیز تأثیر مستقیم دارد؛ بهعنوان چشم کسی به رنگ حساس میشود که در این حالت اگر این فرد آموزش لازم را ببیند میتواند در نقاشی پیشرفت کند. همچنین میتوان از موسیقی مثال آورد دربارۀ فردی که شنوایی خوبی دارد.
مسلماً این ویژگیهای ژنتیکی تأثیر عمیقی بر انتخابهای فرد میگذارد. پس باید توجه داشت که ما با ژنی به دنیا میآییم که این ژن حاصل میلیونها سال تکامل است. همین امر نشان دهندۀ پیچیدگی روان انسان است. با توجه به این مطالب نگاه روانکاو به انسان حاوی سه زاویه و چندلایه است که بر اساس آن تلاش میکند تصویری از فرد را بازسازی کند؛ زیرا با تنوعی زیاد روبهرو میشود؛ بهعنوان مثال روانکاو در مییابد که فردی زیاد تعارف میکند. یکی در سخن گفتن خیلی مراعات میکند. فردی کم حرف یا پرحرف است. فردی مبنای حرکتش حسادت است. فردی به هیچ روی بخشندگی ندارد یا بسیار بخشنده است. فردی به زمان حساس است یا اصلاً حساسیتی به آن ندارد. فردی همنوعش را مثل خودش دوست دارد یا اصلاً به همنوعش علاقه ندارد. فردی برونگرا و اجتماعی یا گوشهگیر و غیر اجتماعی است. به هر حال تنوع بسیار زیاد انسانها غنایی را با خودش میآورد و از یک طرف توجه ما را به این مسأله جلب میکند که شناخت انسان، این مروارید هستی، این جواهری که ما در مقابل خودمان داریم، با این تنوع و کثرتش بسیار عظیم، مشکل و پیچیده است.
در برنامههای بعد تلاش میکنیم زوایای دیگری را از روانپژوهی و روانشناختی واکاوی کنم.