ای بسا ابلیس آدم رو که هست
پس بهر دستی نباید داد دست (مولوی)
فردوسی در شاهنامه در بخش جمشید به فرگشت و تکامل جهان می پردازد و چگونگی پیداشدن کارها و پیشه های جهان را بر می شمرد. جمشید دارای فره ایزدی است یعنی شکوه خدایی دارد زیرا در روزگاران پیش از زرتشت، به باور ایرانیان هر یک از نیروهای جهان هستی به گونه ای خدا(xwadāy) بودند. خدا؛ به کسی یا چیزی می گفتند که خودش از خودش پدید آمده است. فردوسی در شاهنامه (خدای نامک) جمشید را همتا و برابر با مردم در روی زمین می داند که همه چیز را از کار و اندیشه ی خود پدید آورد. ساختن ابزار جنگی، جامه ی پشمین و ابریشمین را به مردمان آموخت. خانه ها و کاخ ها و گرمابه ها برپا ساخت. پیشه های گوناگون برای مردمان فراهم کرد. پزشکی و دانش های دیگر را گسترش داد، کشتی ساخت، از سنگ کوه گوهر و یاقوت و زر و سیم به دست آورد و جهان را آبادان کرد.
جمشید هفتصد سال جهان را با داد و نیکویی آراست؛ “به فرمان مردم نهاده دو گوش، ز رامش جهان پر ز آواز نوش. جهان سر به سر گشته او را رهی، نشسته جهان دار با فرهی“، کسی از جمشید، کننده این کارها جز نیکی ندید. جمشید به جهان نگاه کرد و دید همه این کارها را او کرده است. او تلاش و کوشش ایزدان دیگر چون ایزد مهر، ایزد باران(تیشتر یا تیر )، ایزد باد( وایو)، ایزد بانوی آب های شیرین(ناهید)، ایزد ماه و … را ندیده می گیرد. او از سر خودپسندی با خود می گوید؛ “جهان را به این خوبی من آراستم، چنان است گیتی که من خواستم. خور و خواب و آرامتان از من است، همان کوشش و کامتان از من است“.
این من بودم که کننده ی همه ی این کارها بودم و چنین و چنان کردم. فردوسی در اینجا می گوید؛ چو خسرو شدی بکوش تا خدمتگزار مردم باشی. “منی چون بپیوست بر کردگار“، گردش کار نیز دگرگون شد. ایزدان همه روی از او برتافتند و فره ایزدی از او دور شد.
“از آن پس بر آمد ز ایران خروش، پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش” و مردمان بر جمشید شوریدند. “سواران ایران همه شاه جوی، نهادند یکسر به ضحاک روی، به شاهی بر او آفرین خواندند، ورا شاه ایران زمین خواندند“. فردوسی در شاهنامه از پهلوانان و داستان های باستانی به گونه ای برای رساندن پیام های اندیشمندانه ی خود به مردمان ایران و جهانیان سود می جوید.
اژی دهاک؛ مار سه سر یا سه پوزه در اوستا آمده است. اما ضحاک یا بیوراسب، فرزند مرداس از دشت سواران نیزه گزار زائیده ی اندیشه فردوسی است و در این داستان پیامی نهفته است و آن آرزوی فردوسی یعنی پیروزی ایرانیان بر عرب ها و آئین آنان است. مرداس پدر ضحاک با کمک ابلیس کشته می شود و ضحاک پادشاه سرزمین سواران نیزه گزار می شود؛” ستمکار ضحاک بیدادگر، بدین چاره بگرفت جای پدر“. ابلیس به گونه ی مردی جوان نزد ضحاک می آید و خوالیگر یا آشپز او می شود .آشپز جوان برای ضحاک خورش های خوشمزه می پزد و با پادشاه جوان دوست می شود. آشپز جوان روزی از شاه خواهش می کند تا سر کتف او را ببوسد. ضحاک به ابلیس می گوید؛ من این آرزوی تو را پاسخ می دهم تو می توانی سر کتف مرا ببوسی. “ببوسید و شد بر زمین ناپدید، کس اندر جهان، این شگفتی ندید“؛ “دو مار سیه از دو کتفش بِرُست، غمین گشت و از هر سویی چاره جست“.
هر بار که مارها را از بیخ می بریدند باز مارها از همانجا می روییدند. پزشکان از درمان ضحاک درمانده شدند. یک بار دیگر ابلیس همچون پزشکی نزد ضحاک می آید و به ضحاک می گوید برای آن که این مارها از بین بروند باید هر روز مغز دو جوان را به آن ها بدهی تا بخورند. “چنان بُد که هر شب دو مرد جوان، چه کهتر چه از تخمه ی پهلوان” را می کشتند و مغز آن ها را به مارها می دادند. این دو مار که فردوسی در این داستان گنجانیده است، جایگزین دو فرشته ای هستند که بر دوش مسلمان ها گماشته شده اند تا کارهای نیک و بد آن ها را بنویسند. در قران سوره ق آیه ۱۸ آمده است: «ما یلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیهِ رَقِیبٌ عَتِید» معنای این آیه چنین است؛ «سخنی بر زبان نیاورد جز آنکه همان دم فرشتهای مراقب و آماده (نوشتن آن) است. و نیز ترجمه ناصر مکارم شیرازی صفحه ۵۱۹؛ انسان هیچ سخنی را بر زبان نمی آورد مگر اینکه همان دم، فرشته ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت(و ضبط آن) است.»
اگر کسی بداند هر چه می کند دو فرشته می نویسند آزادی خود را از دست می دهد و ناچار است در همه ی کارهای روزانه ی خود برابر دستورات قران عمل کند. به یاد بیاوریم که ضحاک فرمانروایی بود بیگانه از دشت سواران نیزه گزار و مغز جوانان ایرانی را خوراک آن دو ماری می کرد که بر دوشش روییده بودند.
فردوسی چهار صد سال پس از یورش تازیان به ایران برای زنده کردن زبان و فرهنگ ایران با زبان و شیوه ای پهلوانی و حماسی شاهنامه را می سراید. شاهنامه تنها یک داستان پهلوانی نیست. شاهنامه ی فردوسی، درس آموز شیوه ی زندگی و به راستی زنده کننده ی فرهنگ و زبان پارسی است. این که هنوز در ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، آذربایجان و دیگر سرزمین ها، فرهنگ ایرانی زنده است برای آن است که فردوسی کاخی بلند از سخن پی افکنده است تا پس از بیش از هزار سال همچنان بتواند برای ما و آیندگان سرمشق باشد. در داستان ضحاک یک فرمانروای بیگانه و انیرانی مغز جوانان ایران زمین را خوراک مارها می کند. فردوسی می گوید: ” نهان گشت آئین فرزانگان، پراکنده شد کام دیوانگان، هنر خوار شد، جادویی ارجمند…”، راستی نهان شد و نامردمی و دروغ همه جا گیر شد.
امروز در ایران همچنان پس از هزار سال دست دیوسیرتان مردمخوار از جان و مال ایرانیان کوتاه نشده است. دروغ و نامردمی و ستم همه جاگیر شده است. خامنه ای و گماشتگانش بر جان و مال و ناموس مردمان چیره شده اند. اگر ضحاک روزانه تنها دو مغز از جوانان ما را خوراک مارها می کرد، سید علی خامنه ای از تبار ضحاک تا کنون هزاران هزار مغز جوانان ایرانی را بر سنگ فرش خیابان ها پاشیده است. هزاران هزار مغز را در زندان ها به رگبار گلوله بسته و تیرباران کرده است. مغزهایی که سید علی خامنه ای برای خوش خدمتی به بیگانگان، نابود ساخته و می سازد از شمار بیرون است.
منوچهر تقوی بیات
اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ خورشیدی برابر با ماه می ۲۰۲۱ میلادی