از منوچهر برومند م ب سها
به گیتى که نامهربانى کند
تباهى جهان کامرانى کند
زمانه چو ناسازگار آمدى
جفا در جهان کامکار آمدى
زمانه ز ناسازگارى خویش
کند زهر در جام مخلوق بیش
پلشتى و پستى در آن گشته چیر
بر ابناء نوع بشر سخت گیر
به هر سو ابر قدرتى بیخرد
پى ِکسبِ زر جسته جنگ و نبرد
ره آورد هر روزه اش ظلم و جور
به چرخ تباهى گرفتست دور
ننوشد دمى آب خوش آدمى
به اندوه خوگر شد از همدمى
نبینى بجز درد و زجر و قتال
تحجّر دگر باره گشته وبال
گهى داعش و بارِشِ مرگ و میر
تبه خوى خَلْقى سیه رو چو قیر
به تارى شبى، یورشى سهمگین
به شهرى بَرَدْ تا بَرَدْ عزّ ِ دین
به بَرْدِه سرایش به کُند و کَمَنْد
پرى روى مه پیکران بند بند
کُنَدْ جوى خون جارى از گردنى
که جُسْت است پیکار با ره زنى
به بمبى جِتى گیرد آتش به جان
زخبثِ خبیثى در آن جِتْ نهان
بگیرد بزیر و بریزد چو برگ
پلیدى که رانَدْ بر ارّابه مرگ
مسلمان و ترسا چو قوم یهود
به جهل اندر از جور جویند سود
کمربسته در طیفِ جهال دین
ز بودائیان جمع جویاى کین
خرد رخت بربسته زآن مردمان
به آزار رو کرده چون کژدمان
نهاده به ضرب و به تاراج روى
به پیکارِ بى وقفه کشتار جوى
کجا شد؟ تساهل تبرى زخشم؟!
بر آیین بودا فروبسته چشم!
چو گبران سوزنده ى مانیان
به کشتار اسلامیان بانیان
فزون بر ستیزى که آسیون (١) است
ز آفات ارض و سما شیون است
زسیلى شود شهر در کامِ آب
بناهاى سر بر سپهرش خراب
وزد باد و توفانِ زور آورى
ز گردون رسد رنج ناباورى
زمین رو به زلزال سخت آورد
بلنداى کوهى به تخت آورد
شود خانه مهر بى بام ودر
زبى مهرى چرخِ بیداد گر
چه گویم چه ناساز شد داورى
بیندیش و جو از خرد یاورى
اگر خانه ى مهر ویران شدى
در آن طفلکان خفته بى جان شدى
نه از چرخ و بیدادِ داداربود
که وجدانِ سازنده بردار بود
خرد گر به کار جهان آمدى
زمین و زمان شادمان آمدى
نبودش دگر جور و جهلى به کار
نشد دیگ درواى حرصى ببار
شد از خواب بیدار وجدان خلق
نبودش فریبى به ترفند و دلق
فریبا شدى ساحت زندگى
زمهر فروزان و فرخندگى
چو چرخاب چرخنده چرخد به خون
ز ابناء و ارباب جهل و جنون
سترون شود مام فرّ و بهى
نهال امل مانَدْ از فرّهى
بَرى زین همه جهل و زین بربرى
سها رو به قحط خِرَدْ خون گرى
(١): آسیمه سرى- سر گشتگى
م ب سها
پاریس ١٨ / ١١/ ٢٠١٧
2 پاسخ
جناب فرهنگ قاسمی و جناب منوچهر برومند. این درسها و شعر خوانی ها بسیار کار جالبی ست. اما متوجه تکلف و عربی هایی باشیم که در حوصله ی جوانان و اصولا مردم امروز خارج است. برای ورود به این حوصله باید مثل قدیم «کلمه ها و ترکیبهای تازه» را بکار بریم. شاید باید این کار نیز با صدا و هم شاید با نوشته باشد. جالب است که پسر من که سی و شش سالش است و بنا به درخواست من این برنامه را گوش کرد می گوید بیست درصد گفتار را درنیافته! با اینهمه او اهل کتاب و روزنامه است. اصافه کنم که لازم است زمینه ی پشت سر منوچهر برومند که خنک و کم مزه است عوض شود، شاید با تصویری از خطاطی یا تصاویری از مینیاتور و یا شاعران و نویسنده گان و…، و هم نداشتن ریتم و آهنگ لطمه ای جانکاه بر برنامه می زند. برای اینکار باید از تک گویی و خود گویی دست کشید و هم فیلمبردارتان باید پلانهای مختلفی داشته باشد تا بتواند در موقع تدوین پوتوقها و تصحیح ها را تبدیل به کیفیت و موقعیت کند تا کار از یک نواختی به در آید. با احترام فریبرز ر د
راست میگه این فریبرز خان بالام جان این ادبیات دوره ی قجری ست و بسیار هم خوب است اما می رماند مردم را. انگاری از اصحاف کهف کسی ظهور کرده. خوب است یک بشاشیتی یک نوع زندگی و طراوتی و نشاطی در کار باشد. من وقتی این آقای منوچهر برومند را نگاه می کنم انگاری کسی مرا به دوران ناصرالدین شاه قاجار یا نادرشاه افشار می برد. شما در انگلیس هستی یک پیراهنی کرواتی یه لباسی چرا اینقدر تاریک پوشی برادر چرا غمناک و غمگینی!! ایران سراسر در التهاب و جوانی و عصیان است. من که دلم بسیار گرفت. ما که در زندانهای حکومت اسلام ناب هستیم زنده دل تریم. واقعا باید اسم و رسم و رنگ و ریتم و صدا و نگاه را عوض کرد. چند روز پیش یک زندانی تازه از زیر شکنجه های طاقت فرسا چه روحی و چه جسمی بیرون آمده بود و ما رفتیم و دیدیمش! عجب سرزندهگی و نشاطی داشت. ما میتوانیم دراماتیکترین ها را با لحنی زنده و پر نیرو مطرح کنیم. این برنامه ی شما اگر چه با نیتی بس ارجمند ساخته شده ولی برای فراری دادن پیر و جوان و زن و مرد بسیار مفید است. از سر مسئولیت نوشتم و گر نه من نه آقای برومند را می شناسم و نه این سایت را می شناختم کسی بخ من گفت تا مطلبی بخوانم و در سایت پرسه زدم و رسیدم به اینجا. شاد باشید