بیژن – ١٣٩۶ مرداد ١٨
جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم بخش هجدهم ـ فراز و فرود رایش آلمان
سال ١٩۴٠ سال عروج آلمان در تمامی صحنه های سیاسی و نظامی در شرق و غرب اروپاست. دراین مقطع تمامی آثار حقارت بار ورسای دود شده و به هوا رفته است. آدولف هیتلر اکنون خود را در یکقدمی تبدیل شدن به یگانه ابرقدرت جهان
می بیند. ویرانه ای را که هفت سال پیش از این تحویل گرفته ، توانسته است از جایگاه بردگی حاصل شکست در یک جنگ جهانی به مقام آقایی جهان در جنگ جهانی دیگری برساند. حالا وقت آن است که همچون قماربازی ماهر به حفظ سرمایه های هنگفتی همت گمارد که تصاحب کرده است. در نگاه او یکراه بیشتر وجود ندارد و آن تقسیم دنیا با ابرقدرت قدیم است. در این مسیر آلمان می بایست اگر لازم باشد تمامی بُرده هایش را در این قمار بروی میز بیاورد و می آورد. تهاجم تابستان ١٩۴١ به خاک اتحاد شوروی سیمای تمام عیار چنین قماری است.
هیتلر ازهمان ابتدا که پرچم مبارزه با بلشویزم را به مثابه دشمن مشترک کل جهان سرمایه داری بلند کرده بود هدفش اساسأ جذب دولت فخیمه بود، بلشویزمی که البته بیش ازآنکه دشمن آلمان باشد خصم انگلستان بود. دشمنی آدولف هیتلر همواره و در اساس با شرقِ عمدتأ اسلاو در مفهوم عام و بلشویزمِ مهاجم بطورخاص بوده است. فضای حیاتی مورد نیازاو هم درشرق است.
او مرزهای غربی پسا جنگ اول که دولت وایمار با امضای قرارداد لوکارنو برسمیت شناخته است را نیزهرگز بزیر علامت سوآل نبرده است. حتی بر بازگشت آلزاس و لورن که بارها میان فرانسه و آلمان دست بدست شده و حالا هم هنوز در تصاحب
فرانسه است پافشاری نکرده است. عجیبتر ازهمه پس از پیروزی بر ارتش فرانسه و محاصره صدها هزار سربازانگلیسی و فرانسوی درنبرد دونکرک نیزهمچنان امیدش را به اتحاد با بریتانیا ازدست نداده وبه منظورخراب نکردن آخرین پلها میان آلمان
و انگلستان به قیمت یک اشتباه جبران ناپذیر راه عقب نشینی بخش اعظم ارتش سلطنتی به خاک خودی را هم بازگذاشته است.
درنگاه او دشمنی دولت فخیمه با آلمان تابع هیچ منطقی نیست. او معتقد است دو کشور اگرهزار دلیل برای دوستی و اتحاد داشته باشند ، یک دلیل اما برای دشمنی ندارند. دشمنی انگلستان و آلمان اصلأ با عقل و منطق او نمی خواند. او می خواهد به دولت فخیمه حالی کند که حاضر است تفاهمنامه بسیار با ارزشش با استالین را فدای رابطه اش با بریتانیا کند و می کند. به همین اعتبار پرواز محرمانه و حیرت انگیز معاونش رودلف هِس به انگلستان در اوج جنگ و یکماه و خرده ای پیش از شروع تهاجم به خاک شوروی را نیز باید قطعه ای ازهمین پازل بشمار آورد. علاوه براینها هیتلربخوبی به تضاد میان ایالات متحده و بریتانیای کبیرهم آگاه است و برروی آن نیز بسا سرمایه گذاریها کرده است. او خیز “کلان سرمایه یهود” در آمریکا برای حاکمیت بر بازار و به تبع آن دولت ایالات متحده را خوب می فهمد اما تن دادن دولت انگلستان به آنرا اصلأ باور ندارد. باور ندارد که دولت فخیمه به پای خود شلیک کند. باور ندارد که بریتانیا قاطعانه تصمیم به نابودی تام و تمام آلمان گرفته باشد. آخر تکلیف آن استراتژی موازی چند ساله اخیر چه خواهد شد ؟ انگلستان دراتحاد با آلمان می تواند همه چیز را حفظ کند ولی در تقابل با آن هیچ چیز بدست نخواهد آورد. پیشوای آلمان نمی خواهد بپذیرد که انگلستان حاضر به واگذاری رهبری به ابرقدرت تازه نفسی باشد که تا اندکی پیش از شروع جنگ جهانی طرح تهاجم نظامی به آنرا هنوز از روی میز گزینه هایش برنداشته بود. آیا یک آلمان دوست خطرناکتر از یک آمریکای بالقوه دشمن می باشد ؟
طرح سرخ یکسال پس ازکودتای مالی کلان سرمایه یهود دروال استریت، ایالات متحده طرح یک عملیات نظامی موسوم به “طرح سرخ” را در سال١٩٣٠ علیه بریتانیای کبیربا هدف بزانو درآوردن ابرقدرت موجود به اجرا میگذارد. این طرح بخش محوری یک طرح کلی تری است که از ١٩٢٧ در راستای خنثی کردن تهدیدات بالقوه علیه قاره جدید روی میز دستگاه نظامی آمریکا قرار دارد. هر تهدیدی با یک رنگ مشخص شده و نام آن رنگ برکلیت طرح گذاشته می شود. برای مثال طرح جنگ علیه ژاپن “طرح نارنجی” ، جنگ علیه آلمان”طرح سیاه” ، تهاجم به چین “طرح زرد” و طرح جنگ محتمل با مکزیک “طرح سبز” نامگذاری شده اند. حتی یک “طرح سفید” برای مقابله با یک قیام احتمالی در خود آمریکا هم آماده شده است ! و اما برمبنای “طرح سرخ” نیروهای نظامی ایالات متحده می بایستی که در صورت ضرورت علیه نیروهای بریتانیا در کانادا وارد عمل شده و با اتکاء به بمبارانهای هوایی گسترده حتی با بکارگرفتن سلاحهای ممنوعه شیمیایی نیروهای مذکور را از میان بردارند. در این مقطع که نبرد برای تعیین تکلیف مقوله رهبری جهان در دستور است انگلستان به مثابه بزرگترین تهدید علیه آمریکا حتی
خطرناکتر از ژاپن و آلمان تلقی می گردد. حتی آدمی مثل چرچیل هم امکان بروز جنگ با ایالات متحده را نا ممکن نمی بیند.
چمبرلین بارها در سخنرانیهایش علنأ به این طرح اشاره کرده و در رابطه با آن هشدار داده بود.
درارتباط با این طرح دولت آمریکا در سال ١٩٣١”چارلز لیندبرگ” Lindbergh. A Charles یکی ازمعروفترین خلبانان نیروی هوایی خود که چهار سال پیش از این با گذشتن از اقیانوس اطلس شهرتی جهانی یاقته است را به منظور ارزیابی یک تهاجم نظامی محتمل به سواحل غربی”هادسن بی” در کانادا می فرستد. چارلز لیندبرگ یکی از شخصیتهای جالب و قابل بررسی در این برهه از تاریخ آمریکاست. او دراین تاریخ استاد لژ فراماسونی”کی اِستون” درسنت لوئیس هست. این موضوع را او نه تنها پنهان نمی کند که علائم و سمبلهای این جریان را هم بر روی لباسها وهم بر روی هواپیمای قاره پیمایش حمل نیز می کند.
جالبترازهمه رابطه ویژه سالهای بعد او با نازیهاست. لیندبرگ چند سال بعد درنیمه دوم دهه سی با مأموریت ویژه ازسوی ارتش آمریکا و به منظورآشنایی با دستاوردهای نیروی هوایی آلمان سفرهای متعددی به آن کشورمی کند و اطلاعات ارزشمندی را هم برای ارتش آمریکا به ارمغان می آورد. او ظاهرأ طی این سفرها به دیدگاه های عام نازیها گرایش بسیار پیدا می کند. این نزدیکی تا آنجا پیش می رود که در اکتبر ١٩٣٩ یعنی یکماه پس از آغاز رسمی جنگ نشان با ارزش عقاب آلمان ازسوی هرمان گورینگ فرمانده نیروی هوایی رایش به او اعطا می گردد، نشانی که البته به سادگی به هرکسی داده نمی شود.
لیندبرگ پس از بازگشت به آمریکا به عنوان سخنگوی کمیته تازه تأسیس “اول آمریکا” برعلیه خط روزولت به تبلیغ فعال سیاست دورنگه داشتن ایالات متحده از دایره جنگ می پردازد. او روزولت و مافیای یهود را رسمأ متهم به زمینه سازی برای
براه انداحتن جنگ و کشانیدن آمریکا به آن می کند. کمیته “اول آمریکا” در این مقطع محل تجمع جریانات ضد جنگ موسوم به “انزواگرایان” Isolationisten درمقابل جریانات جنگ طلب موسوم به “مداخله گرایان” Interventionisten می باشد. این کمیته که پس ازشعبده بازی پرل هاربر مجبور می شود خود را منحل کند ، همان عَلم تاریخی است که امروز دونالد ترامپ برای اولین بار پس از جنگ دوم مدعی سینه زنی زیر آن شده است.
برمی گردم به “طرح سرخ”. چهارسال بعد از اعزام لیندبرگ به کانادا کنگره آمریکا در سال ١٩٣۵ طرح ۵٧ میلیون دلاری تأمین هزینه ساخت سه فرودگاه نظامی مخفی در نزدیکی مرزهای کانادا که باندهای آن باید به منظور استتاربا چمن پوشیده شده باشند را از تصویب می گذراند. ارتش ایالات متحده درهمین سال اقدام به برگذاری بزرگترین مانورنظامی تاریخ خود در مرزهای کانادا می نماید. یکقلم نزدیک به شش میلیون سرباز بر مبنای طرح مذکور در این نقطه می بایستی وارد عمل میشدند. طرح سرخ تنها در ١۵ ژوئن ١٩٣٩ یعنی کمتر از سه ماه پیش از شروع جنگ موقتأ از دستورکارخارج و منجمد می گردد. با این تحلیل که در آینده و در صورت ضرورت دوباره بروی میزگزینه ها بازگردد. باورش حتمأ خیلی مشکل است اما واقعیت آنست که نهایتأ این طرح جنجالی تنها در سال ١٩٧۴ است که بکلی و برای همیشه روانه سطل زباله می گردد.
فتح بالکان
منطقه بالکان بی تردید یکی ازپرآشوبترین و درعین حال خطرناکترین بخش اروپای پیش و پس از جنگ جهانی اول است. منطقه ای با یک تنوع قومی شگفت انگیز که تا پیش از جنگ اول متداومأ محل تلاقی قدرتهای منطقه بویژه دو امپراتوری
عثمانی و هابسبورگهای اتریش ـ هنگری بوده است. جرقه جنگ جهانی اول هم درهمین منطقه زده می شود. جنگی که پس ازآن پایه های اولین نظم جهانشمول در ورسای گذاشته می شود. آنجا که نظم قدیم یعنی نظم امپراتوریها با ازمیان برداشته شدن چهار امپراتوری بزرگ جهان آنروز یعنی امپراتوریهای آلمان، عثمانی ، اتریش ـ هنگری و روسیه تزاری و تضعیف حقارت بار تنها ابرقدرت موجود یعنی بریتانیای کبیر درهم می ریزد و تکه های گسسته از این امپراتوریها همه بر اساس یک استراتژی درازمدت و در قالب کشورهای به ظاهر مستقل بر روی نقشه جفرافیا ردیف می گردند. ویژگی عمده این طرح استراتژیک در رابطه با این تازه کشورها در چارچوب نظم نوین تقسیم تمامی خلقهای منطقه در میان دو و یا چند کشورهمجوار است. نه فقط در بالکان که در خاورمیانه پسا جنگ اول و بر مبنای قرارداد سایکس ـ پیکو نیزعین همین طرح پیاده می شود. ریشه تمامی
درگیریهای مبتنی بر قومیت و مذهب که جنگ چهارم براساس آنها جریان یافته و پیش برده می شود ازجمله جنگهای وکالتی موجود درهمین تقسیمات جغرافیایی ضد انسانی حاصل نظم ورسای قرار دارد.
درخاورمیانه میلیونها کرد درمیان چهارکشور پخش شده و تحت حاکمیت چهار دولت مختلف قرار می گیرند. در افغانستان یک موزائیک تمام عیار از ده ها قوم و زبان و قبیله شکل می گیرد که بخشی از آنها در داخل خاک افغانستان و بخشی دیگر در
میان خاک کشورهای همسایه آن قرار دارند. در ایران هم جزاین نیست. تاجیکها و ازبکها و آذریها و ترکمانها و ارمنیها هریک صاحب یک کشور مجزایند و بلوچها و پشتوها نیز باید قلمروشان را با پاکستان تقسیم کنند. بدتر از اینرا باید در جنوب شرقی اروپا و درخاک بجا مانده از ویرانه های امپراتوری عثمانی سراغ گرفت. دربالکان برای مثال بخشی ازمقدونیه دریونان میماند و بخشی به کشورجدید یوگوسلاوی ضمیمه می شود ، بخشی ازآلبانیاییها در کوزوو، بخشی ازمُلداوها در رومانی ، بخشی ازمجارها در رومانی و لهستان و خلاصه لیست بلندبالایی از ملیتهای تقسیم شده که آثارش را درهمه جا می توان بوضوح مشاهده کرد. فقط یک اشاره مختصر به ترکیب قومیتی کشورمانندی بنام مولداوی با ٣٣ هزارکیلومترمربع مساحت درهمسایگی اوکرائین و رومانی کافی است تا با ماهیت نظم نوین آشنایی بیشتری پیدا کرد. در اینجا در کنارخود مُلداوهای رومانیایی تبار و
رومانیایی زبان که کمتر ازهفتاد درصد جمعیت را تشکیل می دهند ، یک اقلیت بزرگ قومی شامل اوکرائینی ها ، روسها ، گاگاووزها، بلغارها، تاتارها ، لهستانیها و روسهای سفید زندگی می کنند. اقلیتهایی که درهمه جا در شرایط سرکشی حکومتهای محلی ابزار قدرتمندی در دست متولیان نظم نوین برای سرکوب و کنترل هرگونه گردنکشی مستقل از نظم حاکم می باشند.
بالکان در آغاز دهه چهل میلادی محل تلاقی منافع قدرتهای منطقه ای همچون اتحاد شوروی ، ایتالیا ، بریتانیا و صد البته آلمان می باشد. هیتلر درآغاز تلاش می کند که کشورهای بالکان را حتی المکان از درگیریهای نظامی دراروپا دور نگه دارد. گذشته از آنکه غالب کشورهای مزبورنگاه مثبتی به آلمان دارند، مسیرعبوربسیاری از نیازهای لجستیکی این کشورنیزهستند. مهمترین این نیازها نفتی است که از رومانی می آید. در٢٧ می١٩۴٠ میان دو کشور قرارداد نفت درمقابل سلاح امضا می شود که بر مبنای آن نیروهای ارتش آلمان وظیفه آموزش و تسلیح ارتش رومانی و حفاظت از میادین نفتی را برعهده می گیرند.
ادامه و نسخه کامل این مطلب را در فایل زیر می باشد (فرمت PDF):
دانلود فایل (جنگ جهانی چهارم؛ بخش هجدهم)
جنگ جهانی چهارم؛ بخش هجدهم