کافی ست بی طرف بود و سپس آشکارا دید که چگونه دو قدرت مقتدر( ارباب جهان آمریکا و اتحادیه اروپا ) در پیوند با هم و چند قطب اقتصادی و مالی در دیگر قاره ها، با یکدیگر متحد، مشترک و درصف حفظ منافع جهان گلوبال فعلا مصلحتی در کنار هم و علیه بشریت زمینگیر، سهیم شده و بر سر این سفره ی غارت می باشند و جهان نابرابر و ستمزده ی ما را بخاطر سود و سروی فرسوده ی خویش بسوی هرچه بیشتر هرج و مرج، خشونت، ویرانی، فقر، فساد و جنگ های جهانخوارانه و فاشیسم مذهبی پی در پی دچار کرده و رو به انفجار نزدیک نشانده اند. مسلما بر کسی پوشیده نیست که قدرت فوق متمرکز امپریالیسم آمریکا در این دیپلماسی مرگبار همچنان رل رهبری مطلق داشته و او به اِعمال سرکردگی و به تبعیت درآوردن اتحادیه اروپا و دیگر هم پیامانان در همکاری های تنگاتنگ با آنها، آنهم با بازوی نظامی ناتو، تاکنون موفق و همصدائی با آنها برایش کار ساده ای بوده و جبهه ی آنان توانائی هرگونه جنایتی را عملا داشته و دارد؛ همانگونه که بارها آفریده است. این وحدت با همِ قطب های به اصطلاح غربی، پیوسته به جنگ قدرت و وخامت فقر و ژرفش بحران های کنونی جامعه ی بشری افزوده و با بقای اینچنین همبستگی های یکسویه و بدخیمی، همچنان بر این مصائب خواهد افزود.
چرا؟ چون توان همسویان ضدامپریالیست با همه گستردگی و رنگینی جهانی اش، همچنان پراکنده و نفوذ سیاسی و اقتصادی شان ناچیز است و تاکنون تعادلی مثبت علیه این ائتلاف هار جهانی حتی در دوران ورشو هم وجود نداشت؛ و آن پیمان تا زمان فروریزی پیوسته در حالت تدافعی بود. ستم مستقیم مالی و نظامی، و استراتژی ژئوپولتیک غربی ها اما، دارای ظروف مشترک، اهرم بزرگ و لجستیک جاری و گسترده ای ست که عملا هنوز می تواند میان کل جهانِ متلاطم و متمرد، و در مقایسه با این نیروی های جهانی بجان آمده و مخالف، همچنان یکه تازی کند و می کند. خودسری و تمامیتگرائی که بی هیچگونه مخالفتی درخور، خواستش را در هر نقطه از جهان که بخواهد می تواند با شیوه های مرسوم و مستقیم، و یا توسط رژیم سرسپردگانش پیاده کند. در حالیکه مخالفان امپریالیسم آمریکا و شرکا او، امکان مداخله ی حتی سازنده و یا ایستادگی بایسته و در ساده ترین شکل، توان بازستانی حقوق انسانی خود را ندارند. همه تلاش های سده ی گذشته علیه این ساختار و بلوک خودکامه غربی شکست خورده و بنا بر این ضرورت ناگزیر همکاری ها و الزام دوباره انسجام های کلان ملت ها در یک ظرف مشترک با هم و علیه امپریالیسم آمریکا و یاران ناتو در این شرایط بحرانی و حساس را ایجاب می کند.
پیشاروی نیروهای همسوی ناتو و اهداف راست نئولیبرال، هماکنون نیروئی شایسته به جز روسیه و چین که خود در ساختار سرمایه سالار گلوبال قراردارند، نیروی درخور وجود خارجی ندارد و اگر اندکی هم میسر باشد آن، هرگز قابل برابری با سمبه های زور “غربِ ناتوئی” نبوده و ای بسا بزرگترین ائتلاف ناخوان هم، نمی تواند بدون پوشش روسیه و چین حتی مقابله ی اصلاحی علیه زور و تندروی آشکار غربی ها کند؛ چه رسد به مقاومت سازنده در مقابل دستورها، فشارها و تحمیل های سیاسی، اقتصادی، نظامی و نرمش ناپذیری این سرگردگان به چربش و تلاش برای راهیابی به فرهنگ های رنگین، تفکر پلورال و همکاری های دیپلماتیک متمدنانه و مسالمتجویانه. آشکارا این خلاء در رویاروئی امروزین اپوزیسیون ضدامپریالیست با نیروهای ضدبشری ناتو وجود دارد. و ما عملا هم می بینیم که همه تعارض های سیاسی و تضادهای سازش ناپذیر اقتصادی و مبارزه ی طبقاتی کار علیه سرمایه، و همزمان ویرانی محیط زیست نیز متاثر از این خودکامگی راستِ گلوبال غرب و چربش آمریکائی زدگی مفرط جهان غرب است که بیش از این برای کارگران، بیکاران، گرسنگان و ستمکشان و ملت های در زنجیر بندگی سرمایه تاب بردباری اش دیگر میسر نیست و به همین خاطر زمانه ی ما در برابر جابجائی ناگزیر بسود و سوی اکثریت لهیده شده ایستاده است.
در آغاز راه، پذیرش ناتوانی پیشبرد اهداف ضدامپریالیستی بدلیل ضعف نیروهای ملی و فراملی، سپس لزوم تراکم همسوئی ها برای کسب قدرت مشترک و در پی آن همراهی های آگاهانه کشورها برای این دگرگونی ساختار جهانی، پایه ی کار همه ی ماست، و تبعا یافتن و ساختن اهرم های کلان از نیروهای سازماندهی شده ی کارگران، توده های آگاه و جریان های مستقل و در خدمت به این توانمندی داخلی و جهانی، و چگونگی آنها همگی پایه های داد و ستدهای مسئولانه نظری امروز و فردای نیروهای دمکرات، چپ و کمونیست و انسانمدار می باشد؛ آنانیکه برای پیدایش استقلال، نان، برابری و آزادی وجدان و دمکراسی مردمی برای نوع بشر می رزمند. شکنندگی اکثریت مردمان کار و “ستم سهم” تاکنون ناشی از نبود این توانِ لازم برای ایستادگی، در برابر جهانخواری غرب می باشد که اینک بیش از هرزمانی ستم ساختار او دردناکتر شده است. زیرا، خود باور به این واقعیت که توان این اختاپوس و درازای دستانش در اعماق هستی انسان هاست؛ به تنهائی کافی نبوده و نیست، بل این شناخت تازه آغاز مرزبندی جدی با خود و دشمنان می باشد و توامان می باید در پی راهبردهای سیاسی کلان و چگونگی راه های رهائی برای نوع بشر اسیر و ستمکش است که این همبستگی جهانی را بیش از پیش برجسته و یقینا موفق می کند. و البته با این پیشفرض پایه و اجتناب ناپذیر که بدون تغییر سیستم سیاسی ـ اقتصادی مسلط توسط سرمایه سالارهای نئولیبرال، هیچیک از راهکاری معروف رفرمیستی و دگماتیستی و ماکسیمالیستی نمی تواند در مقایسه با این قدرِ وحشی قدرت کارا باشد.
در عرصه سیاسی هم جریان های چپ و ملی هرچند مقتدر باشند که نیستند به تنهائی که نه، حتی با همه ی مخالفان فرهنگ آمریکائی و ستیزه جویان با ساختار بهره کشانه غربی، هرگز در کوتاه مدت هیچیک قادر نیستند موفق شوند. چراکه در عرصه اقتصادی ضعیف اند و یا زیر بمباران های مدیائی توسط و ابزارهای سیاسی گردکلفت ها، هریک از آنها مستقلا و کمتر قادر نخواهند شد نفسِ آزادی و مزه ی استقلال را بچشد و تازه اگر هم بتواند، در کوتاهترین فاصله ی استقلال از بلوک غرب، توسط همان ناتوهای دمکرات که صدها ایستگاه نظامی در سراسر جهان دارند پیش از تکوین صف مجزای خویش قطعا سرکوب می شود، همانگونه که بارها شده است. پس چاره چیست؟ به باور من جز ایجاد بلوک قدرت جهت مقاومت و انقلاب چاره ای نیست! تضاد و بحران سرمایه ی مالی و رشد ستیز علنی قطب های آن با منافع قلل سرمایه، نچندان دور*زمینه ی رودرروئی های سرنوشت ساز را نشان خواهد داد. لااقل در دراز مدت چین و روسیه و بخش بزرگی از آمریکا لاتین در ظرف کنونی بازار *جهانی سرمایه نخواهند ماند.
با گسترش هرچه بیشتر بحران ها و ناچار، تشدید جنگ منافع و الزام انباشت ناگزیر”سود سرمایه” میان غربی ها چه با هم و یا علیه هم برای جان بدربردن از دست این شکنندگی های ساختار سرمایه سالاری باشد، پرسیدنی ست که آیا: چین، روسیه، هند، کشورهای آمریکای لاتین و…نیز دیگران در حاشیه، چنین دریافتِ آنی، آتی و ضروری از نیاز به دگرگونی ها به دلیل چاره ناپذیری راه حل های ویرانگر نئولیبرالیسم داشته، دارند و یا خواهند داشت! که در تدارک استقلال صف خود از دشمن بزرگ هستی خویش یعنی آمریکا و همزمان بفکر یافتن دوستانی تازه تر باشند! تا بیش از این همراه ساختار مطلقگرا، دشمنی افکن و جنگ افروز آمریکا و ناتو قرارنگیرند؟ همچنین آیا در دل سیاست آینده بلوک ظاهرا دوستان غربی، با وجود این همه بحران های سرمایه مالی، سقوط تولید صنعتی، رشد بیکاری و سرخوردگی سیاسی، تضعیف دولت های رفاه، و ترفند حیله های اعتباری، بورس بازار مافیای ارزی و سرآخر عقب نشینی های جهانخوارانه از منابع چپاول تاکنونی و همگام با آن رکود اقتصادی و رشد بی اعتمادی ها در میان باور مردمی، چالش ها و تنش های پیدا و پنهان هریک از غربی ها علیه دیگری و پهنا و ژرفش یابی جاسوسیگری های اخیر و مجازی میان شان که جهانیان را خیره ساخت؛ آیا بر این وفاق کهنه و کپکزده نقطه پایانی وجود خواهد داشت؟
یاد ادوارد اسنودن و یولیان آسانژ گرامی باد! به باور من، دلیل و انگیزه همه آن تجسس ها، شنودها و جاسوسی ها که حتی به تلفن دستی خانم مرکل صدر اعظم آلمان، یعنی یاور همیشگی آمریکا هم رسید، حکایت از عمق حفظ منافع ملی دارد. اما دلایل آن چیست؟ مگرنه ناشی از ترس بروز دوباره شورش 99% ها بود و هست که آنها را سراسیمه کرده و روزبروز نیز بیشتر بجان هم انداخت. ولی آیا این رویدادها محرک بی اعتمادی های فردا نیست، که هر یک از دول ناراضی را به بفکر استقلال خویش از ارباب بزرگ خواهد کشاند؟ همچنین آیا تفاوت سبک سیاسی فرهنگی اروپا غربی و ستیز علنی آلمان و فرانسه علیه راهبرهای ناسازگار صرفا آمریکائی، در همین هیر و ویرها دچار الزام دیپلماسی مستقل و به تبع آن همسوئی در راستای اروپای بزرگ نچرخیده و نیست که روزی نچندان دور میسر خواهد شد؟ آیا ولایت داعش شیعی در ایران از دام مرگ و فریاد اعتراض و خشم گرسنگان برای حق حیات خویش و رهائی از چپاولگران و همزمان بحران های بیشمار سیاسی و مالی غربی ها، حتی به یاری آمریکا و روسیه جان بدرخواهد برد؟ آیا جنگ فرقه ای شیعی با سفلی ها ـ وهابی ها، قطر و ترکیه به رهبری خانواده فاسد سعودی، همچنان می تواند حمایت بی مضایقه غربی ها و بویژه آمریکا را برای بقا خویش و در پشتیبانی از داعش های سنی، القاعده، طالبان و جبهه انصره و…داشته باشد؟ آیا با شکست طرح صلح اسلو و آغاز انتفاضه 3 بدلیل تداوم شهرک سازی ها، کرنکشی ها و نسل کشی بکرات و ضدبشری و راسیستی اسرائیل، هنوز این اشغالگر با این دامنه از جنایت های نژادپرستانه و ویرانگرانه پشتیبانی امپریالیسم آمریکا را خواهد داشت؟
همه ی طرح ها و ترفندهای جهانی امپریالیسم آمریکا و یاران او آشکار در سطح جهان و مخصوصا در خاورمیانه شکست جبران ناپذیر خورده است و می باید بدورریخته شوند و عملا هم فجایع اخیر سوریه، بسان عراق، افغانستان، لیبی، یمن و…فرصت چنین خوشبینی هائی را به هیچکدام از زورمداران سرسپرده ناتو و سیاست میلتاریستی آمریکا و بربران مذهبی نمی دهد. اما اپوزیسیون مردمی، مترقی، استقلالجو و ضدامپریالیست و چپ ایران و جهان علیه این باند های تبهکار می باید بیش از همیشه رابطه ی دیپلماسی دوستانه و مستقل را هوشیارانه پذیرا باشد و در تله ی وابستگی های قومی، ایدئولوژیک و سرخوردگی های ناسیونالیستی دچار نشده و در میانه های این جنگ و گریزها و سیاست های ویرانگر غربی و صهیونیستی، می باید پیوسته تدابیر نرم و سخت و مستقل خود را زیرکانه و در کنار سیاست های ائتلافی با همدردان و همراهان طبقاتی علیه غارتگران داخلی و خارجی داشته و در این کشاکش های فراوان سیاسی و اقتصادی راه همبستگی های جهانی انترناسیونایسم خود را بعنوان یگانه سپر و اسلحه ی دفاعی در برابر دشمن تمامیتگرا تشویق و در درون پایگاه های کشورهای خود با نیروی کارگران و اراده ی سیاسی آنانو توده ها استوار بسازند و اهداف انسانی آنرا در میان ملت های خود مردمی کنند. تا مگر نیروهای نوعدوست و مسالمتجو خودی، منطقه ای و جهانی یکبار دیگر، بسان “انقلاب اکتبر”فرصت بیشتری برای مقاومت و مبارزه مشترک جهت احقاق حقوق مسلم و مستقل خود از غربی ها و خصوصا امپریالیسم آمریکا را بازستانده و برای نوع بشر رنجمند و انسانیت، امکان ساختن دنیائی دیگر را مهیا و میسر کرده باشند.
بهنام چنگائی سوم آبان 1394
- به گمان برخی از مفسران، ماه عسل روسیه با گروه 8 منهای روسیه، سالها پیشتر از بحران اوکراین، و در هنگام حمله مسکو به گرجستان در 2008 به پایان رسیده است. برای مثال ادوارد لوکاس معتقد است نظام جهانی از 2008 عملا وارد جنگ جدید سرد شده است. مهمترین پیشبینی لوکاس این است که روسیه به رهبری پوتین تدریجاً از روند همکاری با غرب به سوی رودرروئی با آن تغییر جهت و مسیر خواهد داد. این نگاه حضور و دخالت نظامی روسیه در سوریه را بهترین هدیه برای “گروههای تروریستی مذهبی” خوانده که به آنها برای جذب نیروی بیشتر به داعش ها کمک میکنند.
خواندن این فاکت های کوتاه و پراکنده بی اهمیت نیست:
- دولت ها و بانک های مرکزی تن به این خطر می دهند که جهان را به بحران مالی دیگری در اندازند. این هشداری است که صندوق بین المللی پول چند روز پیش داد.Andy Haldane مدیرکل بخش اقتصادی بانک انگلستان وضعیت کنونی را با پرده سوم یک نمایشنامه در باره این بحران مقایسه می کند. همانطور که می دانیم در پرده سوم است که بدترین واقعه روی می دهد. «آنکتاد» ( کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل) از کشورهای غربی که اقتصاد نیرومند دارند خواسته که بر هزینه های خدمات عمومی خویش بیافزایند تا میزان تقاضا در جامعه بالا برود، یعنی به کنار نهادن اصل تعصب آمیز نولیبرالی. تنها در این صورت است که میتوان مانع فروافتادن هرچه بیشتر کشورهای آستانه ای به ورطه بحران اقتصادی شد. بانک”BIZ ” که آن را بانک مرکزی برای همه بانک های مرکزی نیز می نامند در باسل ( سوئیس) اخیرا هشدار داد مدت زمانی که میزان ربح پول بسیار اندک است، سخت بدرازا کشیده است. این امر سبب بالا رفتن آمادگی برای استقبال از خطر در بازارهای بورس شده است.
- از سال 2007 مقام های مسئول در عرصه های سیاسی و اقتصادی اقرار می کنند که تقریبا هیچ گامی برای رفع علل بحران برنداشته است. در عین حال موسسات پولی و بانک ها با هزینه « ابزار جداسازی مردم از هم Drivaten و یا با دیگر سلاحهای کشتار انبوه، ثروت مالی و ملی ملت ها را در قمار خود قدرت خود به باد دادند. چنان که گوئی هیچ اتفاقی نیفتاده است. در حالی که اقتصاد واقعی، دست کم در کشورهای صنعتی غرب – یا اصلا رشد نکرده و یا اگر رشدی هم در کار بود، آن بسیار کند و ناچیز بوده است.
- اقدامات پولی بانک های ناشر اسکناس غرب که در پی تعقیب دکترین نئولیبرالیسم سرهمبندی کردند با شکست مواجه شده است. نه «آسان سازی های کمی» (ایجاد دریای بیلیونی پولی) و نه روی آوردن به سیاست نرخ بهره صفر، هیچکدام نتوانستند امکان رشد را فراهم آورند. و از آنجا که از “QE1 ” آسان سازی کمی یکم، نتیجه ای بدست نیامد، “QE2 ” را به راه انداختند. وقتی آن هم باری نیاورد، بویژه بانک ناشر اسکناس آمریکا با” QE3 ” بازارهای پولی را غرق در اسکناس کرد. اینیشتاین چنین عملی را «دیوانگی» نام می نهاد، به این معنی که کار مشخصی را بارها و بارها تکرار کردن به این امید که حاصل آن غیر از آن باشد که در بارهای پیشین بوده است.
- البته بازیگران بازار مالی از آن سود می بردند. افزایش دلار، یورو، پوند، ین، یوآن در کامپیوترهای بانک مرکزی آتشبازی رنگینی دربورس ها به نمایش می گذارند. حاصل آن پیدایش بادکنک های تازه مالی در بورسها بود، بویژه در عرصه خرید و فروش سهام املاک. این کارهم ثروتمندان را غنی تر ساخت، هم میزان بیکاری را زیادتر کرد و هم بر تعداد مشاغل با دستمزدهای کم افزود- و سرآخر نابرابری اجتماعی را عمیق تر ساخت.