این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

زهرا شمس

در سپیده دم هستی
یکه و تنها
در صحرای خشک ندانم ها
هراسان از طوفان
هراسان از باران
پرنده ی خیال به سوی تو پرواز کرد

تو چون ستاره سوسو زدی
آسمان فکرم ستاره باران شد
و تو خدای من شدی
سرمست از باده ی غرور
چون بختکی افسونگر
وجودم را، بود و نبودم را احاطه کردی

با قلبی سرشار از امید
با تو تا بی نهایت رفتم
اما افسوس که ستارگان
یک به یک فرو افتادند
و خیمه ی ابر سیاه
بگرفت دامن ماه

تو دیگر آن آشنا نبودی
به غریبی آشنا بدل شدی
و من در بیابان فراغ، فارغ از وهم و خیال
زدودم از خاطر
آن تابوی ساحر
و حلاج وار تا آنسوی رهایی رفتم

زهرا شمس- اکتبر ۲۰۱۹

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.