براندازی و جایگزینی

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

امیرحسین لادن

مشکلی که ما ایرانیان با آن روبرو هستیم، تنها سوار کار بودنِ یک حکومت فاسد و فرقه گرا نیست؛ حکومت خودکامه‌ی آخوندی، میهن مان را نیز بسوی موقعیتی بسیار اضطراری و بحرانی قرار داده است. امروز، هم امکان یورش نظامی وجود دارد و هم احتمال فروپاشی و درگیری‌های جدائی طلب‌ها برای تکه پاره کردن ایران. برای نخستین بار در تاریخ نه چندان دور میهن مان، راهی به جز براندازی برای مردم ایران باقی نمانده است.

چرا براندازی، و جایگزینی؟

تجربیات گذشته مان، نمایانگر آن هستند که براندازی به تنهائی کافی نیست و حتی می‌تواند اوضاع را بشدت آسیب پذیرتر و وخیم تر نماید. براندازی باید همراه با برنامه جایگزینی باشد. زبانزد (ضرب المثل) فارسی که می‌گوید: “اول چاه را بکن بعد منار را بدزد”؛ در رابطه با “براندازی و جایگزینی”، کاملا صادق است، یعنی پیش از براندازی، باید برنامه جایگزینی داشته باشیم. اشاره به تجربه گذشته، در رابطه با انقلاب مردمی ۵۷ و سرنگونی شاه است.
در مسیر انقلاب ۵۷، می‌دانستیم که رژیم فاسد، وابسته، و خودکامه‌ی شاه را نمی‌خواهیم؛ ولی برنامه‌ی جایگزینی نداشتیم. اکثریت بزرگی از مردم، در کمال سادگی و کم دانی می‌گفتند: “شاه برود، هر کس بیاید بهتر است. ” نداشتنِ برنامه‌ی مشخص جایگزینی، بزرگترین معضل انقلاب بود، معضلی که انقلاب را از مسیر اصلی خارج ساخت و به آسانی به کژراهه مذهب کشاند. ثمره‌اش نیز، فاجعه‌ی دردناک و تخریبی امروز ایران است!؟ با بیرون راندن شاه و سقوط سلطنت، چاه را کندیم؛ ولی بدون “منار”، خودمان به درون چاه افتادیم.

“تجربه را، تجربه کردن خطاست”، بنابراین، این بار باید برنامه‌ی جایگزینی داشته باشیم. برنامه‌ای مشخص و شفاف، یعنی باید بدانیم چه می‌خواهیم؛ در چه نوع جامعه و کشوری، با چه شرایط و ضوابطی می‌خواهیم زندگی کنیم؟ همراه با یک قانون اساسی پیشرو، که اختیارات دولت و حقوق ملت را مشخص کرده باشد. در انقلاب ۵۷، مبارزه‌ی ما با خودکامه بود، نه با خودکامگی!؟ تجربه نشان داد که با تعویض مُهره‌ها (شاه رفت، خمینی جایش نشست)، تحول مثبت و دگرگونی مورد نیاز، در جامعه روی نمی‌دهد و رقم نمی‌خورد.
“رهائی مردم و نجات ایران”، در گروی براندازی رژیم فقاهتی و جایگزینی‌اش، با سیستم “مردمسالار ملی ایران” می‌باشد. در این راستا، طی سی سال گذشته، بارها در نوشته‌ها و گفتگوها، به هدف: “رهائی مردم و نجات ایران”؛ و به برنامه جایگزینی: برپائی “سیستم مردمسالار ملی ایران”، اشاره کرده‌ام. در ضمنی که در رابطه با جایگزینی، اصرار داشته‌ام، “براندازی”، بدون “برنامه‌ی مشخص و شفاف جایگزینی”، ما را به کژ راهه خواهد بُرد.
پیشنهاد اندیشکده آگاهی و شناخت: بر پائی ” سیستم مردمسالار ملی ایران” است.

سیستم مردمسالار ملی ایران، چیست و کدام است؟

سیستم مردمسالار یا شرکت مردم در تعیین سرنوشت خود، تنها سیستم خرد گرائی است که قانونمندی‌اش از مردم و مسئولیتش به مردم می‌باشد. پایه و اساسِ حکومت مردمسالار، بر باور به ارزش و اعتبار انسان استوار است، یعنی همه چیز باید برای انسان و در خدمت انسان باشد. حکومت مردمسالار، نقطه‌ی مقابل حکومت خداسالار است.
دولت ملی، دارای استقلال اقتصادی و سیاسی؛ مدافع منافع جمعی؛ و در چارچوب فرهنگ ایرانی است. در حکومت مردمسالار ملی، انتخابات شفاف و قانونمند هستند. شهروندان آزادانه و بدون دخالت حکومت، انتخاب می‌کنند و رأی میدهند، و نمایندگان منتخب مردم، مأمور اجرای خواست‌های آنان می‌باشند. قانونمندی و اعتبار حکومت نیز از مردم می‌باشد. در حکومت ملی، مذهب رسمی وجود ندارد.
واژه‌ی ایران، در سیستم مردمسالار ملی ایران، یعنی – یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور؛ و – برابری همه‌ی ایرانیان بدون تبعیض بین زن و مرد و اقلیت‌های مذهبی و عقیدتی. اساس و مرام این سیستم بر پایه‌ی پاسداری از حقوق طبیعی انسان، بنیادی کردن پدیده‌ی شهروندی؛ عدالت اجتماعی، قانونمندی؛ و نگهبانی از حقوق همۀ افراد کشور، بویژه پاسداری از حقوق اقلیت هاست. در این سیستم، دین در حوزه شخصی می‌ماند، و سیاست حوزه جمعی را مدیریت می‌کند؛ و این دو کاری به کار هم ندارند.

چالش هائی که امروز، میهن مان با آن روبرو است

در آغاز این نوشتار، اشاره شد به موقعیت اضطراری و بحرانی که حکومت فرقه گرای آخوندی برای ایران بوجود آورده است:

۱) عربان لبنانی، سوری، عراقی و یمنی در ایران
جمهوری اسلامی، پس از به دست گرفتن اهرم‌های قدرت، برای گسترش فرقه گرائی در منطقه، وارد صحنه و مشغول سرمایه گذاری شد. این حرکت از لبنان آغاز گردید و طی چهار دهه‌ی گذشته، با صرف چند صد میلیارد دلار از سرمایه‌های کشور، شبه نظامیان: حزب اله و انصار در لبنان؛ حماس و جهاد اسلامی در فلسطین؛ انصار حزب اله و حشدالشعبی در عراق؛ مدافعان حرم و حزب اله در سوریه؛ حوثی‌ها یا انصاراله در یمن، و چند گروه دیگر را تشکیل و آموزش داده و مسلح کرده است. دهها هزاران تن از اهالی این کشورها در ایران آموزش دیده‌اند و عده‌ای از آنان نیز در کشورمان استقرار یافته‌اند.

۲) دشمنان قسم خورده
اسرائیل، عربستان و امارات و… آشکارا و – چندین کشور دیگر در پس پرده مشغول تشکیل و تجهیز تندروهای مذهبی برای مقابله با رژیم فرقه گرا، در ایران هستند. امروز، پرنس سلمان با سیاست حزب لیکود اسرائیل، در مورد ایران همراه است. مدتی است که عربستان، سیاست و شعار اسرائیل را دنبال می‌کند که “ما نمی‌توانیم و نباید اجازه بدهیم، ایران هلال شیعه، و بنابراین نفوذش را در کشورهای عربی گسترش بدهد”. نخست وزیر پیشین اسرائیل، نتانیاهو و کوشنر داماد ترامپ (رئیس جمهور پیشین آمریکا) پرنس سلمان را متقاعد کردند که کابوس (گسترش هلال شیعه) در شرف وقوع می‌باشد: حوثی‌ها در یمن، شیعیان عراق، تزلزل در بحرین، لبنان و سوریه؛ چنانچه این روند ادامه پیدا کند، گروه بعدی، “شیعیان عربستان سعودی” خواهند بود. بنابراین تا دیر نشده، باید وارد عمل شد، جلویشان را سد کرد و بهر ترتیب و هر وسیله‌ای دستشان را کوتاه نمود.

پرنس سلمان چگونه با اسرائیل همراه شد؟

نزدیک به پنج سال پیش در یک حرکت ناگهانی و غیر منتظره، محمد بن سلمان با توطئه‌ی برنامه ریزی شده‌ی موساد، و پشتیبانی آمریکا؛ ابزارهای قدرت در عربستان سعودی را در دست گرفت. پرنس سلمان که اکنون وزارت جنگ، ریاست شورای توسعه و اقتصاد، و کنترل شرکت ملی نفت عربستان سعودی را در اختیار دارد؛ دست به یک حرکت شبه کودتا زد و نزدیک به پانصد تن از بزرگان قوم را دستگیر و زندانی کرد. (روزنامه نیویورک تایمز)

در رابطه با اسرائیل، کمتر ایرانی است که با حضور و نفوذ گسترده‌ی موساد (ضد اطلاعات اسرائیل) در ایران آشنا نباشد. مردممان، شاهد بوده و می‌دانند که مأموران و مزدوران اسرائیل در ایران؛ دهها بار در مواقع حساس، با انفجار و آتش وسوزی و ترور؛ اهداف اسرائیل برای به تعویق انداختن برنامه‌ی هسته‌ای را بمورد اجرا گذاشته‌اند.

۳) تندروهای سنی، نقش عربستان و پاکستان
عربستان و امارات و جند کشور سنّی دیگر نیز، برای تضعیف و ضربه زدن مشغول تدارک می‌باشند.
نفوذ و حرکت وهابیون در گسترش اسلام گرائی، در اواسط جنگ جهانی دوم، با تأئید روزولت رئیس جمهور وقت آمریکا صورت گرفت. تا بامروز، از درون این حرکت چندین گروه تند روی مذهبی مانند حقانی، مجاهدین، القائده و طالبان بیرون آمده‌اند.
سیاست خارجی آمریکا از جنگ جهانی دوم، مبارزه با کمونیسم؛ مقابله با دولت‌های مستقلِ ملی گرا؛ و کنترل منابع نفتی قرار داشت. در این راستا، فرانکلین روزولت رئیس جمهور وقت آمریکا، در ملاقات با ابن سعود تعهد کرد که آمریکا امنیت عربستان و سلطنت خانواده سعود را تضمین خواهد کرد. عربستان در مقابل، – کنترل نفت، – سیستم اقتصادی و – نیروهای نظامی خود را در اختیار و به عهده آمریکا گذاشت. بخش دیگری در این توافق وجود داشت که پنهان نگاهداشته شد.
ابن سعود، نفوذ ملی گرائی و کمونیزم را خطر بزرگی برای حکومت خود و خانواده‌اش می‌دانست. آمریکا نیز، کمونیسم و ملی گرا و مستقل را مخالف منافع کشورش می‌پنداشت یعنی آمریکا و عربستان در یک جبهه بودند و دشمن‌های مشترک داشتند. آمریکا، بهترین و مؤثرترین حربه برای مبارزه با کمونیزم و مقابله با ملی گرائی، را در گسترش اسلام و بنیاد گرائی می‌دانست. از اینرو، با ابن سعود توافق (پنهانی) کرد که عربستان بهترین امام‌های وهابی را با بودجۀ فراوان برای تقویت “اخوان المسلمین”، به مصر بفرستد.
هدف این مأموریت،، پشتیبانی از اخوان المسلمین برای گسترش اسلامگرائی، و مبارزه با ملی گرائی و سکولاریزم بود. ثروت عربستان، پشتیبانی آمریکا و همکاری (ام آی ۶) ضد اطلاعات انگلیس، دست در دست، توانستند اخوان المسلمین را تبدیل به یک سازمان قدرتمند با یک میلیون عضو نمایند. این پروژه تا دوران ریاست جمهوری جمال عبدالناصر در مصر، تبدیل به حربه‌ی بزرگی شده بود.

ادامه این سیاست در پاکستان

جبهه‌ی بعدی پاکستان بود. پاکستان، زمینه‌ی لازم و مساعد برای گسترش و پرورش بنیادگرائی را داشت؛ ولی آنچه موجب پذیرش و نفوذ تندروهای مذهبی شد، سرمایه گذاری چند صد میلیارد دلاری عربستان سعودی بود که توانست به مرور آنرا نهادینه کند. زمینه‌ی مستعد در پاکستان، مدیون “جمعیت اسلامی” به رهبری ابوالعلا معدودی بود. جمعیت اسلامی معدودی، به یک حزب سیاسی تبدیل شد، و تحت نفوذ بنیادگراهای وهابی و تعلیمات سید جمال الدین اسدآبادی؛ فلسفۀ جمهوری اسلامی در پاکستان، پایه ریزی شد. معدودی، برای مقابله و سرکوب دانشجویان ملی و چپ ها؛ یک گروه گردن کلفت چماق بدست بنام “انجمن اسلامی دانشجویان” بوجود آورد. این گروه چندی بعد در بقدرت رساندنِ ضیاء الحق، دیکتاتور پاکستان، در سال ۱۹۷۷ نقش مهمی داشت.
در مورد نقش و نفوذ عربستان، گزارش مجلس سنای آمریکا، می‌نویسد: در اواسط دهه‌ی ۱۹۵۰ تعداد مکتب‌های وهابی در پاکستان به ۲۴۰ رسیده بود. عربستان طی نیم قرن، با سرمایه‌ای بیش از یکصد میلیارد دلار، تعداد را به ۲۴ هزار مکتب و حوزه وهابی رساند. گزارش اشاره دارد به پیدایش القاعده و داعش که نسخه هائی از اسلام وهابی برای ستیزه جوئی با غرب و ملی گراهای سکولار هستند. (مشاور سیاست خارجی)
نقش ارتش و ضد اطلاعات پاکستان در رابطه با طالبان، بسیار کلیدی و اساسی بوده است. بویژه در ترور احمد شاه مسعود، برای تضعیف گروه “متحدان شمالی” که مجهزترین حریف طالبان در افعانستان بود؛ سپس در به قدرت رسانده طالبان در دوره‌ی نخست. همچنین خالی کردن زیر پای حکومت افغانستان که منجر به سرنگونی دولت اشرف غنی و بازگشت دوباره طالبان به اریکه قدرت در افعانستان شد.

جدیدترین جبهه‌ی دشمنان ایران

پاکستان با استفاده ابزاری از طالبان، پروژه‌ی نفوذی‌های سنی اسلامگرا در ایران را هدایت می‌کند. آمار دقیقی در دست نیست، ولی بر اساس برآورد کارشناسان، بین دو و نیم تا سه میلیون افغانی در ایران حضور دارند! در بین آنان، صدها تن جاسوس و هزاران مجاهد و مأمور امنیتی وجود دارند که مشغول فعالیت و گسترش جبهه و منتظر فرصت برای آغاز نبرد سنی شیعه هستند.
اینها برخی از چالش هائی هستند که سیاست‌های غیر ایرانی و فرقه گرای آخوندها، برای میهن مان به وجود آورده؛ و ایران را در مسیرِ تجزیه و تخریب قرار داده‌اند. ما ایرانیان، دو راه در پیش داریم: یا بی تفاوت و تماشاچی ماجرا باید بود و منتظر نابودی و تکه پاره شدن ایران، و در درون خود بسوزیم و بسازیم؛ یا پیش از آنکه “کار از کار بگذرد” باید آستین‌ها را بالا بزنیم، و رژیم فقاهتی، این “غده‌ی بد خیم سرطانی” را که جان و هستی و آینده‌ی ایران را بخطر انداخته، از ریشه ساقط کنیم و از میان برداریم.
چنانچه با “براندازی” همراه شده‌اید، زمان آن فرا رسیده که گرد برنامه‌ی “جایگزینی” یعنی: برپائی سیستم “مردمسالار ملی ایران”، که در بالا باز و روشن گردید، همگام شویم.
اندیشکده آگاهی و شناخت، به “براندازی نرم” یا “خشونت پرهیز” باور دارد. براندازی، با روش “نافرمانی مدنی. ” براندازی نرم و برنامه جایگزینی را در نوشته‌ی بعدی، بیشتر باز میکنیم.

تنفس در هوائی که آلوده‌ی دروغ و دو روئی و نادانیِ آخوندی است،
بسیار دشوار و سنگین شده و غیرقابل تحمل است.
برای ادامه حیات و زندگی انسانی،
نیاز به عدالت اجتماعی، آزادی و مردمسالاری داریم.

امیرحسین لادن
ahladan@outlook.com

مطالب مرتبط با این موضوع :

یک پاسخ

  1. نخست بگویم که در وحله اول من این نظر را بر مقاله شما نوشته ام. اما مقاله ی شما را نیز در سطحی دیگر بسیار مفید میدانم. و این پاسه من به مقاله ی محمدرضا سرداری زیر عنوان «ذبحِ دوم خرداد؛ مقصر کیست؟ گوسفند یا قصاب؟» در سایت زیتون می باشد که میتواند پاسخی نیز باشد بر مقاله شما آقای امیرحسین لادن!

    مقاله ی نسبتا خوبی ست. اما در تمامی نوشته های این سایت یک خط قرمز یا یک خلط سرخ هست و آن اسلام است! در تمامی جهان وقتی یک سیستمی سرکار است که با یک ایدئولوژی کار میکند آن ایدئولوژی را مورد بررسی قرار میدهند و بر آن ارج مینهند یا محکوم میکنند. اما در این سایت و سایت های دیگر از این حکومت اسلامی فقط از این و آن به عنوان شخص و فرد انتقاد میشود. در حالی که تمامی کارها، همه ی اقدامات همه ی قتلها قتلهای اسلامی ست. همه اش طبق فتوا ست، با بسم الله الرحمن الرحیم است، با شعار الله اکبر است. این نویسندگان غافل از این هستند، یا خودشان را به نادانی می زنند که اصل ماجرا اسلام و سنت و تشیع است، همان ضدیتی و همان چیزی که در بطن جامعه در حال طپش و ضربان است. مردم اینک نه تنها از این نظام بلکه از این اسلام و نه تنها از این اسلام بلکه از اسلام بریده اند. مردم ایران امروز در حال بررسی چگونگی ورود اسلام به ایران و غنیمت گیری زنان و دختران ایرانی توسط برادران مسلمان اصلاحطلبان هستند. من به عنوان دکترای جامعه شناس اعلام میکنم که امروز در جهان جامعه ای سکولارتر و لائیکتر از جامعه ی ایران وجود ندارد. اگر روحانیت و مداحان و طلاب باور ندارند خب بیایند در یک رفراندوم شرکت کنند. این بهترین راه است. عدم امنیت هر کس لباس روحانی بر تن داشته باشد در سراسر ایران جندش آور است!! اگر انتقادی سازنده نشود و تشخص درد درست داده نشود و چاره ای اندیشیده نشود و آن سد شکسته شود آن « کار» آغاز شود هیچکس نمی تواند جلوش را گرفت! در غیر این صورت واقعا برای ایران فردائی وحشتناک در انتظار است. اگر کسانی هنوز در حتا همین نظام وجود دارند که خواهان زندگی ای در صلح و آرامش برای آینده ایرانند باید روحانیت و مداحان و اسلامیون را از کار برکنار کنند و با کمک همین مردم یک حکومت سکولار و لائیک سر کار آورند. بدانند که این مردم با همه تو سریخوریشان مردمی بسیار نجیب هم هستند و نجیب یعنی هوشیار و هوشمند. بنا بر این واقعا با این پشتوانه میشود کارهائی مهمی انجام داد. من به عنوان یک آگاه از وضعیت ایران و حضور در میدان مردمِ کوچه و بازار مطمئنم که اگر یک ائتلاف بین همهی نیروهای باورمند به دموکراسی، لائیسیته و سکولاریسم، چپ و راست غیر مذهبی، لیبرال و رادیکال بازهم غیر مذهبی و مشروطه طلبان به غیر از مجاهدین و تجزیه طلبان و فدرالیستها تشکیل شود و این تشکل استوار باشد و نه مثل بسیاری دیگر آبکی، حتما امکان یک دگرگونی اساسی وجود دارد. باز هم به عنوان یک حاضر دربسیاری از قشرهای جامعه اگر مجاهدین و تجزیه طلبان و فدالیستها را منها میکنم، به عنوان دشمنی شخصی نیست، بلکه به خاطر جایگاه بسیار مورد تنفر آنها ست در جامعه. من خودم تبریزی رشتی هستم. و در ۴ شهر تهران تبریز و رشت و آستارا رفت و آمد دارم بنا بر این، این را میدانم که این سه گرو باعث ترساندن مردم و این یعنی عقیم شدن عدم موفقیت آن است. چرا که هر سه گروه در نگاه مردم عبور از جوی خون است. اینرا حکومت اسلامی میداند و اتفالقا به آن دامن هم می زند! من تند نوشتم آما آیا کسی آنرا خواهد خواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.