کانال رنگین کمان، بنیاد آزادی اندیشه وبیان تقدیم می کند:
بخش دوم: کودتا علیه استقلال وآزادى و رشد دموکراسى
میهمانان: هدایت الله متین دفتری, اسماعیل وفا یغمایی و فرهنگ قاسمی
مجری برنامه: سیروس ملکوتی
تصویربردار و بخش فنی: فرشاد.
پاریس، ۲۳ مرداد ۱۳۹۶ برابر با ۱۳ آگوست ۲۰۱۷
تهیه شده توسط سایت رنگین کمان
بخش نخست: ٢٨ مرداد حادثه بود یا کودتا؟
بخش دوم: کودتا علیه استقلال و آزادى و رشد دموکراسى
6 پاسخ
برنامه ای ست بسیار حالب. اگر چه نوعی آماتوری و گفتگوی قهوه خانه ای هم درش هست. یک ایراد اساسی این است که این آقای یغمایی همیشه باید شاعرانگی خودش را هم برخ بکشد. پدر جان من شاگرد شما هستم ولی شما در یک بحث سیاسی و تاریخی بازهم شاعر بودنت را برخ می کشی بیا این هم شعر. اما ما ملت دچار بدبختی بزرگی هستیم. اسلام و روحانیون را هر چه می توانید افشاء و رسوا کنید. آقای یغمایی این چنین شعر بسرا. در تهران شایع است که این اشعار را یک گروه زیر زمینی از زنان که در تهران و اصفهان و شیراز و کرمانشاه و تبریز هستند می سازند.
سلام آقای فرهنگ٬ من به شما قول داده بودم تا این قصیده را براتان بفرستم و اینک می فرستم. آمید من این است که این قصیده را در صفحه نخستتان و به صورت مستقل منتشر کنید. من از آن روز که به شما قول دادم تا کنون در سفر بوده ام و نتوانستم این را براتان بفرستم. چرا که ارسال از کامپیوتر شخصیم خطرناک بود. من از یک اداره ی دولتی در جایی از ایران این قصیده را می فرستم امیدوارم آنرا منتشرش کنید. وقتی فاحشگی و لواط و اعتیاد در ایران فرماندهیش در دست شخص رهبری ست شما نمی توانید این قصیده را خارج از ادب بدانید. رهبری با حکم حکومتی فرمان پوشش لواط را در بیتش داده است. برای او تجاوز به دهها نوجوان اشکالی ندارد و آنها عروسکهای ارضای شهوات شخص رهبری و قاری قرآنی بودند که آن قاری خودش از چهارده سالگی قربانی شهوات رهبری بوده است. جالب است که کلیت روحانیون در این مورد سکوت تایید آمیز کرده اند. بنده شخصا یکی از این قربانیان را که اینک زن و دو فرزند دارد را می شناسم. او چندین بار برای من که استاد… هستم با گریه و زاری گفت که رواج لواط نزد شخص رهبری و تا همین امروز به صورت «مشت و مال» و آمدن ماساژور ادامه دارد. و او خودش بارها مورد تجاوز قرار گرفته است. او پیشبینی می کرد که سرانجام سعید طوسی به هر وسیله کشته شود تا نتواند رازهای بیت رهبری را برملا کند. رازهایی که البته دیگر راز نیستند. از قرار باید سر سعید طوسی پیش از مرگ رهبری برود زیر آب. او یا در تصادف کشته خواهد شد یا ایست قلبیش خواهند داد و یا به سرطانی فوری دچار خواهد گردید. من امیدوارم این قصیده را به طور جداگانه و با عکسی از فریاد اوارد مونچ و یا عکسی که خودتان انتخاب می کنید در صفحه ی نخستتان بگنجانید و برای بالاترین هم بفرستید. امیداست که جوانان ایرانزمین این قصیده را در تلگرام بگذارند. نیچه گفته است که ظنز دیکتاتورها را بیش از یک اسلحه ی مرگبار می آزارد. خواهش می کنم به ترتیب و ترکیب صفحه بندی توجه کنید. خصوصا تیتر با خطی غلیظ نوشته شود و…با سپاس…
الف شین
القصیده الانتریه فی احوالات رهبری علویه که در محراب به خود ریده
این رهبر آزاده ی ایران به خودش رید٬
تو بشمار٬
تنها نه خودش رید به خود رهبر ایران٬
یکپارچه ایران به سر رهبر خود رید و٬
تو بشمار٬
رهبر چو نگه کرد در آیینه ی تقلید٬
اول بگریید!
آنوقت:
با مزمزه کردن٬ گه خود را٬
اینبار با غضب بر سخن و عرش خدا رید!٬ و
تو بشمار
با حفظ هویت به سر شخص خدا رید و ٬
تو بشمار
حتا خود الله، در عرش، از ترس،
بلرزید و به آیات خودش رید،
این رهبر فی الارض،
بر تربت پاک انبیا رید و٬
آن رهبر سابق در قبر بخندید ٬
با آن کفن پاک مطهر٬
که مزین به آیات خدا بود٬
با گفتن صد بار ولاکن٬
از خنده به خود رید و
تو بشمار٬
آیات خدا بود به عمامه رهبر٬
وقتی که میخندید٬
وقتی که می خندید و به خود رید٬
عمامه اش افتاد درون گه و غلطید٬ و
بغلطید دو صد بار و
تو بشمار
عمامه تبرک با بوی خوش گه٬ مالید به پیشانی٬
چون چادری از گه٬
عمامه به سر کرد٬
عبای گه اندود٬
با عطر طهارت٬
تیمم غایط
با مسح و تلمس!
با ذکر و تلمذ
او عزم سفر کرد٬
ریشش به ملات گه صد روزه حنا کرد!٬
بهر سفر انگلیکن رخت به بر کرد٬
***
در٬ آستانه ی در بود!٬
عزاییل ٬
کتایب آقا، با نره خری لخت٬
با آلت کلفت٬
آهیخته و زمحت!٬
سید سعید طوسی با نره ی خر جفت٬
شمشیر بدست و ٬
هم زره به تن داشت٬
زان میر غضب خان٬
آن سارق خیبر، قاتل قریضه،
چیزی نه که کم داشت!
شمشیر لای دندان٬
فندک توی دستش٬
سطلی ز گه ناب٬ با آب قاطی کرد!
همچون آب زم زم غلپ و تلپ کرد
***
پنهان نتوان کرد٬
ارضای رضا بود٬
این کار خدا بود!٬
رهبر پا رو وا کرد٬
حاج سعید طوسی با عورت نازش٬
در اونجای رهبر تا دسته به جا کرد٬
هی او جابجا کرد٬ اینجا و اونجا کرد!٬
تا دسته درون شد٬ گاهی به برون شد٬
از خنده ی آقا روده شون برون شد٬
روده آویزون بود، آقا آبریزون بود،
هر لحظه درون و گاهی به برون شد٬
قاه قاه می خندید
دو تا آویزون بود٬ یکی در میون بود٬
شلپ و شلوپ بود٬
آقا در میون بود٬
دستاش رو زمین بود!
اینها یه نشونی٬
از عالم غیبه!
***
این رهبر آزاده ی ما نشئه ی عشق است٬
الواط و لواط است٬ مثل آب نبات است٬
مکنده ی آب و مکنده ی ذات است٬
او اصل لواط و٬
معنی فساد است٬
این رفت و شدن ها٬ تلمبه زدن ها٬ با قاری قرآن ٬
صدها نوجوانان٬ با صد کش و قوس است٬
فرمان الهی وحیی ز نزال است٬
انزال و نزول است٬
***
گاهی فاعل، گاهی مفعول٬
گاهی عاشق و گاهی معشوق٬
گاهی این دست رو زمین و٬ گاهی اون دست رو کمر بود!
اصلش اینه که دمر بود
کپلش مثل قمر بود٬
کمرش مثل فنر بود٬
اما اینبار رهبر ما٬
از خوش هم بی خبر بود٬
اینبار حاج سعید طوسی،
دست و زانوش رو زمین زد٬
هی اون بالا و پایین کرد٬
رهبر ماه رو سوار کرد٬
ماه – تو آسمون نگاه کرد!
***
گاهی که این روی اون بود٬
گاهیم این توی اون بود٬
گاهیم این زیر اون بود!٬
گاه لب و لوچه ی رهبر برا ارضا اویزون بود٬
***
توی چاررای ولی عصر،
رهبر ما نگرون بود!
گاهی اینور رو نگاه کرد،
گاهی اونور رو برانداز،
ناگهان از توی چارراه،
سروصدایی بلند شد،
آقا هی دولا و راست شد،
قد و قامت رو نگون کرد،
همه سربازای گمنام،
چون سیل تبهکاران،
از چهار سوی تهران
از راه رسیدند
آقا رو دوشیدند،
از پشت فرو کردند از جلو مالیدند،
ابن ملجمای دوران،
در مدبر آقا جون چون نور باریدند،
***
این رهبر آزاده ی ما زیر الاغ بود٬
بیچاره علاغه٬
کارش کار زار بود٬
تا که میدید که کسی نیست!٬
گاهی وقتام که کسی بود
گاهیم رو الاغ بود٬
خیالش راحت از این بود!
که توی راه خدا بود
با اینیم که چلاق بود٬
چون رهبر خود٬ رهبر ما روی براق بود٬
***
رهبر فرزانه ی ما تو دردسر بود،
تو -چهار – راه محشر بود٬
رهبر دربدر بود
شلوارش کشیده پایین٬ قمبلش زیر تشر بود
ناگاه بشد رعدی و برقی٬
تو یکی از راه ها،
تاپاله زدی٬
تا – پاله ی زدی
این نور خدا بود٬
حاج محمود ما بود٬
احمدی نژاد بود٬
با بمب و مسلسل٬ نارنجک دستی٬
پشتشم سپاه بود٬ با لباس داعش٬
پرچم لا لا لا
مردم رو نوازش٬ کردند نمد مال!
آقا کرد قار قار!
« اینها نه مسلسل٬ ما میگیم ترقه ست٬
این ترقه – بازی٬ کار حقه بازی٬
این کار ما نیستش!
کار اجنبی هاست٬ …
ناگاه آقا گوزید٬
چرت امام عج تو چاه ثارالله، از اون صدا پوسید
ناگاه عیان شد٬ یک سیل تبه کاران از راه رسیدند٬
آقا رو که دیدند٬ پشت سر آقا فوری صف کشیدند٬
از عقب فرو کردند٬
از جلو مالیدند٬
با هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه
عربده کشیدند!
هر کدام از یک سو آقا رو گاییدند!
ملائکه از عرش به پایین پریدند٬
او نا هم برا آقا یک پرس بریدند!
از راه دگر نیز چاقو کشای رهبر چون کرم خزیدند٬
سر دسته ی آنها ذلفقار بدست بود٬
با فرق شکافته هارت و هورت می کرد!
زرت و زورت می کرد!
***
ناگاه یه اف ۱۴ تو آسمون چون فیل هوا شد،
نشئه گی رهبر از ایشون جدا شد
با این هواپیما٬ برق از آونجای رهبر، چون وحی جدا شد
سکوتی سنگین چون سرب بپا شد٬
وقتی که طیاره رفت دو باره غوغا شد.
این سیل شغلان زوزه ها کشیدند،
برا دشمن نابوده شاخ و شونه کشیدند،
***
آحمدی نژاد امد با نور الهی!
دور سر او گه بود بود چون طوق طلایی٬
خمپاره بدست و -هم بمب به کف بود٬
از شمر بدترتر٬
از کرب و بلا بود و
در راه نجف بود
یک بمب گهی انداخت اندر ره رهبر٬
قهرمان نرمش ٬ با آن کمر ناز!
آن فنر اعجاز٬
رهبر جا خالی داد!٬
چپیهیش رو علم کرد!
انگشت بزرگش رو اون مثل علم کرد٬
برا ترسوند مردم٬ هی اون تو دهن کرد٬
هی لیس و والیس زد٬
هی عره و تیز کرد!
چون رهبر آزاده ی ما روی براق بود٬
هر چند که الاغ بود٬
چون رهبر خود٬ رهبر ما روی الاغ بود!٬
یک خر رو الاغ بود!٬
می گفت که براقه! آما که الاغ بود٬
آما چه الاغی!٬
یه الاغ لخت و
نره خر داغ بود!٬
با عشوه و ناز بود…٬
گاهی خر روی امام بود٬ گاهی زیر الاغ بود٬
***
آن بمب بیفتاد به محراب تجلی٬
آنگاه بترکید٬
آیات خدا ریخت درون ره رهبر
رهبر چو بلیزید٬
یا اینکه بلغزید ٬
تا دسته بلیسید!٬
نا گاه بگوزید٬
گفت اینکه ترقه ست
پس بمب کجا بود؟؟؟
آن رهبر سابق از حماقت این، رهبری فعلی، در قبر بخندید
قاه قاه به خودرید
دریا؟ چه بگویم٬
گهستان الا بود٬ از صفا تا مروه
چون سنگ سیا بود
بحری زه گه ناب٬
عرفات آقا بود٬
***
از عشق خدایی٬
رهبر ولایی
خناس مخنث٬
این رهبر یکدست٬
وارونه و سر مست٬
رهبر شده بی تاب٬
قواص خدا بود!٬
رقاصه ی شیطان
در حال ریا بود!
این ترقه بازی کار انبیا بود!
***
بهر سفر حج در راه خدا بود٬
تنگی بگرفتش٬
هرچند گشاد بود!
رهبر سر پا شد٬
با یاد خدا شد٬
رهبر چو بریدند٬
آن سیل کفن پوشان٬ اینبار از آن چارراه٬
از راه رسیدند٬
اول بو کشیدند٬
آنگاه چشیدند٬
با انگشت دشنام در گه به خزیدند٬
یا اینکه خلیدند٬
آنگاه لیسیدند٬
اسپرم هزار جاسوس را٬ کشف نمودند٬
اسرار عجحیبی بود،
مکنون چو الف لام!
هم ذالک و لا ریب!
این فیض عظیما را٬
این فاز به فوزآ را با یطعه ی الله بر چشم کشیدند!
اکمل شده این دین٬ با ملیون ذکر کین٬
با دشمن ملعون٬
امت شده واحد با کل مریدن٬ ریدند به دفتر٬
آن صاحب این عصر ناگه شده بیدار!٬
با چرت پریده٬
پیغمبر تکفیری گردیده پدیدار٬
همچون اونجای رهبر٬
چرتش شده پاره!
***
آن رهبر غائب گردید مهیا!٬
بهر سفر خاک٬ اماده ز افلاک
لاهوتی بی غش ٬ با عشوه ی مهوش٬
او آمده با کش٬
با شلوارک داغ!
شمشیر برنده در دست درنده٬
گرگان خونآشام٬ دندونای خونی٬
با نره خری داغ٬
با آن ذکر شق
با فتنه ی اکبر
با سید مظلوم٬
با دریایی از خون
با عامی مغبون
با سپاه غارت
با بسیج قاتل٬ با داعش بی رحم٬
با طالب حوزه٬
با طالب فیضه٬
خون تا زیر بیضه!
الامان به پا شد!
بیداری اسلام!
خونها که به پا شد٬
خونها به زمین ریخت٬
تا اسلام احیا شد!
اسلام آدمکش سیراب ز خون بود٬
سیرابتر خون شد!
ای دنیای آزاد بر خیز و بپا شو!
این میر غضبها را تو خلع سلا کن!
این دنیای بیداد٬
را از ظلم رها کن!
دنیا پر بغض است٬
و اینک شده فریاد از ظلم تو: اسلام
از ظلم تو: اسلام!!٬
فریاد و دو صد داد
فریاد! و فریاد!!٬
***
آی خدای واحد!٬
نحسی شریعت٬
نحسی شرایع٬
اینک تو نگا کن
این مردم ایران٬ گردیده مهیا
بر زیسیتنی نو!٬
الگوی نوینی انداخته در راه
هم بی توی ظالم٬ هم بی اوی خناس٬
بی رهبر لووواط!
بدون ولایت٬
بدون فقاهت٬
هم با من و با او
با این من دیگر با آن اوی دیگر!٬
هم٬ هم زن و هم مرد٬
هم پیر و جوانان٬
در راه بهاران٬
در راه نوینی٬
چون سیل خروشان
ماییم در ایران!٬
ماییم در ایران!
والسلام.
سلام آقایان من ذباد کمال دقت سحنانتان را دگوش کردم دستتان درد نکند. اما با سخنان شما روشنفکران کشور گل و بلبل فهمیدم که چرا اینقدر ما سیاهروزیم. آقاین سخنانتان را آماده کنید. منسجمپ حرف بزید. آخر این سخنان رت خودتان گوش کنید تنخهاد چیزی که درش هست دحسن نیت است. همین. مثلا اصلا واژه رفاهیت را شما از رکجا آورده اید. یا آن مورخ که حتما باید همه کاره ذباشد و شاعریت خودش را هم برخ بگشد آنپ هم با هفتاد خط. دوستان بیایید اصلا تعطلیش کنید. ما جوانان دلمان را به چه خوش کنیم؟ به ملایان آدمخوار؟ به مجاهدین آدمکش و خود فروخته، به رضا پهلوی؟
اما این دشعر قصیده در مدح بیشرفی روحامیون تجنس تشیع کاری ست بسیار ارزشمند. سپا بر شما.
سلام من هم بر شما.
جاوید مرا خبر کرد و با توپ پر گفت برو ببین چه گفته اند. آقایان محترم بدون خانم این بابا جاوید راست می گوید. شماها که شانس در غرب بودن را دارید متودولوگی سیاستمداری و مورخ بودن را خوانده اید و حتما پای سخنان همتایان خودتان در لندن و پاریس و نیویورک و دهلی و…نشسته اید. آخر یا کاری را نکنید و یا با سرانجام و با یک شیوه ی علمی انجام دهید. من البته برای کار شما احترام بسیار قایلم اما شما بروید ببینید برادران انسانی شما یهودیان در غربت و در اردوگاههای مرگ نازی ها چه تقکراتی را که بوجود نیاوردند. آخوندان بر قدرت در ایران به مراتب از نازیها بدترند و اما ما هیچ فکر قابل پیشنهادی به جامعه خودمان دست و پا نکرده ایم، چه برسد که به جهان پیشنهاد کنیم. در هر حال بنده پیشنهاد می کنم که شما یک بار و دوبار رو سه بار کارهای خودتان را پیش از پخش نگاه کنید. حیف است با این همه حسن نیت و پشتکار و گشاده رویی و آزادیخواهی کارتان در این حد باشد. من به آقای یغمایی پیشنهاد می کنم که دانشش را با تفکر در هم آمیزد و از طفره رفتن و این سوی و آن سو رفتن پرهیز کند و منسجم نظاممند و روشمند دانشش را و خوانده هایش را سامان دهد.در هم آمیختن همه چیز ما را به جایی نمی برد.
و اما یک نکته ی بسیار مهم این است که این شعر- طنز القصیده در ایران غوغا کرده است. بنده آنرا روی کاغذ دیده بودم اما به نظر من تا فروپاشی این نظام ضد بشری این نوع کارها بلاید وجود داشته باشد. بر مومنین است که باعث و بانی و باعث و بانیان اصلی چجنین نوشتاری که آخودها و روحانیون و مداحها باشند را از منبر و پست و مقام به زیر کشند. آنگاه خواهند دید که دیگر چنین نوشتاری وجود نخواهد داشت. آما تا آن زمان باید هر چه بیشتر این تنور گرم و سوزان باشد. بنده یک استاد پرنده هستم و در شهرهای مختلف رفت و آمد می کنم. عجبا که توهین هایی که با اسلام و قرآن و پیامبر و امامان می شود و حتا روی دیوار مسجحد و حسینیه هم نوشته می شود در ایذران بیداد می کند. پدر من همین دیروز می گفت در هیچ دوره ای از دورانهای تاریخ ایران نیز چنین توهینهایی وجود نداشته در هیچ کشوری توهین به قرآن و پیامبر و ائمه و علی تا این حد حاد و بی پروا نبوده است. یکی از استادان پرنده که از نزدیکان هاشمی رفسنجانی بود می گفت طبق آمار رسمی بیش از ششصد هزار نفر در سراسر ایران به دین مسیحیت گرویده اند. او می گفت آمار غیر رسمی از این تعداد نیز بیشتر است. او با نامبردن از چندین خانواده ثروتمند و نزدیک به رژیم نام می برد که حتا آنها نیز با مسافرت به لندن به مسیحیت گرویده اند. یکی از دلایلا بهایی کشی نیز همین است. چرا که امروز بهاییت در ایران به صورتی شگف انگیز در حال پیشروی ست. در هر حالا همهخ ی ما مسئولیت داریم تا به هر طریق شده این حکوکمت ضد بشری را سرنگون کنیم.
حناب فرهنگ قاسمی من فرزند دوست پدرتان هستم. شما انسان والایی هستید و من و خانواده بر ای شما احترام بسیار داریم. عحجب خجسته مردی هستید که انتقاد از خودتان را نیز اینچنین منتشر کرده اید. درود و سلام ما بر شما باد. و اما ما در منزل این القصیده را با صدای بلند خواندیم و دکلمه وار و از خنده گرییدیم. سلام بر نویسنده و نویسندگان این القصیدالانتریه. واقعا که عنوانش هم به خودی خود بسیار متفکرانه و شاعرانه و خصوصا هنرمندانه است. حیف که منم شاعر نمیستم و گرنه من هم دستی در آن می بردم. درود بر شما و میهمانانتان و خوانندگانتان.
فحش نده خانم آقا بزار فقط آخوند بددهنی کنه
فحش بده دلم خنک میشه. تو دیگه کی هستی که میگی فحش نده!