«ما» را چگونه تعریف کنیم؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

اسماعیل نوری علا

اجازه می خواهم مطلب این هفته را با رجوع به یک تجربهء تاریخی که شباهتی تام و تمام با وضعیت امروز ما دارد آغاز کنم. حافظ شیراز غزلی دارد، با ردیف «ما»، که شروع اش چنین است: «ساقی! به نور باده برافروز جام ما / مطرب! بزن! که کار جهان شد به کام ما». کل این غزل آشکارا از سپری شدن یک «روزگار عسرت و محنت و سختی و بی نصیبی از آزادی» و آغاز «عهدی از گشایش و رهائی» حکایت می کند.

در واقع، اگر با زندگی حافظ (نه تنها به عنوان یک شاعر که به عنوان یک اندیشمند زمانهء خویش نیز) آشنا باشیم، می دانیم که دوران او با حاکمیت سه تن همزمان بوده است: شاه ابو اسحاق اینجو، امیرمبارزالدین محمد آل مظفر و، پسر او، شاه شجاع مظفری. چهارده سال عمر حافظ در دوران آسودهء شاه ابو اسحاق گذشته است. آنگاه، امیرمبارزالدین محمد آل مظفر ـ ایلخان کرمان، که به زهد و ورع شهرت داشت ـ به فارس حمله می کند، شیراز را می گشاید و شاه ابو اسحق را می کشد.

دوران حکومت امیر مبارزالدین دورانی بود شبیه عهد حکومت اسلامی کنونی در ایران. و به همین دلیل مردم اندیشه ورز زمانه از او با عنوان «محتسب» یاد می کردند که به اندیشه و گفتار و رفتار همگان کار داشت. در دوران سیاه حکومت او، حافظ در غزلیات خود، که می توان آنها را به عنوان اسنادی تاریخی نیز مطالعه کرد(*)، از یکسو بر روزگار رفته اسف می خورد (راستی خاتم فیروزهء بواسحاقی / خوش درخشید، ولی دولت مستجل بود) و، از سوی دیگر، خبر از روزگار سرکوب و تفتیش و تعزیر می دهد (اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیز است / به بانگ چنگ مخور می، که محتسب تیز است // صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد / به عقل نوش، که ایام فتنه انگیز است // در آستین مرقع پیاله پنهان کن / که همچو جشم صراحی زمانه خونریز است).

تا اینکه عاقبت پسر امیرمبارزالدین، شاه شجاع، بر پدر می شورد و عهد سخت مظفری به پایان می رسد. چنین گشایشی در زمانه، حافظ را سرزنده می کند و او شادمانه می سراید که: «سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش / که دور شاه شجاع است، می دلیر بنوش // شد آنکه اهل نظر از کناره می رفتند / هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش…» و در همین دوران است که غزل آغاز این مقاله را نیز می نویسد و با زبانی رقص کنان می گوید که: «ساقی! به نور باده برافروز جام ما / مطرب! بزن! که کار جهان شد به کام ما».

****

در این غزل ده بیتی، علاوه بر یازده باری که واژهء «ما» در پایان نیم بیت نخست و همهء ابیات بعدی آمده، سه بار نیز در خود غزل به آن بر می خوریم و آشکارا می بینیم که حافظ تنها از جانب خود به شادخواری ننشسته و از جانب بخش بزرگی از مردم سخن می گوید که، اگر در غزلیات دیگرش بصورت مخاطب و سوم شخص از آنان یاد می شود، در این غزل اصل آنانند و شاعر خود را در شادمانی آن جمع شریک می کند و غزل اش را همچون بیانیهء گروهی رها شده از چنگ محتسب و پرهیزهای دردناک ناشی از سرکوب او بر صفحهء روزگار می نشاند.

حال، اگر اندکی کنجکاو باشیم، می توانیم بپرسیم این «ما» که حافظ از آن یاد می کند چه مختصات و مشخصاتی دارد و آیا ـ در زمانه ای که عارف و عامی و زاهد و رند ایرانی همه حافظ خوانند ـ هر کس که دیوان شاعر را می گشاید می تواند خود را عضوی از آن «ما» بداند یا، برعکس، نشانه هائی وجود دارند تا خواننده دریابد که با این «ما» هیچگونه سنخیتی ندارد؟

پاسخ این پرسش در خود غزل حافظ وجود دارد. او این «ما» را بدقت تعریف می کند و واجد صفاتی خاص می داند که آنها را می توان در یک کلام خلاصه کرد: «ما به کارهائی که در مذهب محتسب حرام محسوب می شده اند دست می زنیم!» حافظ به این نکته اشاره می کند که «شیوخ» نان خود را حلال و شراب او را حرام می دانند و «ما» ی او به این حرام و حلال توضیح المسائلی بی اعتنا است و می گوید «ترسم که صرفه ای نبرد، روز بازخواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما»؛ و یعنی، در عین حالی که بعنوان یک شاعر مسلمان محکمات «دین» خود را مورد انکار قرار نمی دهد و بصورتی اثباتی به «روز بازخواست» اشاره می کند، به بی اعتباری فتاوی و احکام آخوند در قدرت نشسته شهادت می دهد.

بدینسان، «مانیفست» یک اندیشمند و شاعر برگذشته از روزگار سختی، در عین استقبال از آغاز دورانی جدید، دارای تعریف وجوه مشترک بخش بزرگی از مردمان زمانه اش نیز هست و از جانب همهء آنهائی سخن می گوید که در دوران عسرت امیرمبارزالدینی دچار پنهان کاری و خود سانسوری شده بودند و اکنون، با سقوط حکومت محتسب ها، به روال معمول زندگی خویش و آزادی های منتشر در آن باز گشته اند.

اما او، همراه با ارائهء این تعریف ها، نه تنها مشخصات آن بخش از مردم را که با ضمیر «ما» معرفی می شوند باز می گوید بلکه مشخصات آنانی را نیز که به این بخش تعلق ندارند بصورتی آشکار بیان می کند و می گوید که هر که به فتوای محتسب ها و آیت الله ها عمل کند نه تنها از جنس آنان نیست بلکه در «روز بازخواست» هم جائی در نزد آفریدگار ندارد، چرا که آفریدگار مورد اشارهء شاعر خود عین زیبائی و عشق است و در پیشگاه اش، بقول مولوی، «هیچ آداب و ترتیبی» وجود ندارد و آدمی آزاد است که «هرچه می خواهد دل تنگ اش» بگوید.

****

اما این همه ـ یعنی رسیدن به چنین آزادی گسترده ای در برابر آفریدگار و در صحنهء زندگی روزمره ـ چگونه ممکن می شود؟ به نظر من، پاسخ را باید در همان واقعهء سیاسی جستجو کرد که زندگی حافظ و بخش بزرگی از مردم عهد او را زیر و زبر کرده است: خارج کردن محتسب از حکومت و کوتاه کردن دست متعصبان مذهبی از قدرت!

بله، من این همه را بدان خاطر آوردم که نشان دهم چگونه می توان ریشه های فکر «جدا ساختن مذهب (و نه دین) از حکومت (و نه سیاست)» را در همه جای تاریخ و در همهء زمان هائی که آزاد اندیشی و آزاد گفتاری و آزاد رفتاری ممکن بوده و می شده یافت.

اما، در عین حال، همین ضرورت «جدا سازی» دو نهاد مذهب و حکومت به یک نکتهء دیگر هم اشاره دارد و آن متفاوت بودن گریزناپذیر مردمان در نظرات شان نسبت به «رابطهء حکومت با مذهب» است. در یک سو مردمی قرار دارند که اهل توضیح المسائل و امر به معروف و نهی از منکرند و همین اهلیت شان ایجاب می کند که بخواهند و بکوشند تا به قدرت حکومتی دسترسی داشته باشند و از این طریق ارزش ها و عقاید خاص خود را بر دیگران تحمیل کنند و، از سوئی دیگر، با مردمی سر و کار داریم که آزادی خود را منوط به آزادی حکومت از تحمیلات مذاهب و شرایع شان می بینند، بی آنکه لزوماً ضد دین و خدا و پیغمبر باشند.

بیهوده نیست که حافظ در جای جای سخن خویش از اینگونه نصایح بسیار دارد که: «ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون / نیکی بجای یاران، فرصت شمار یارا // آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: / با دوستان مروت، با دشمنان مدارا». و می بینیم که اگرچه آن دستهء نخست قدرت حکومتی را می طلبند تا دوستان را مقام دهند و دشمنان را (به تشخیص خودشان) نابود سازند، این یکی گروه حافظی تبلیغ «مدارا» می کنند ـ که لفظ دیگر «تساهل» و «آسان گیری» است و این روزها بجای همهء آنها از واژهء «روا مداری» استفاده می کنیم.

بدینسان، هر آن کس که آزادی را همچون موهبتی بلا شرط می خواهد نمی تواند به آزادی مخالف خود تجاوز کند؛ حال آنکه اهل امر به معروف و نهی از منکر همواره مترصد تجاوز به آزادی دیگران بوده و در سودای نابود ساختن آن نشسته اند. و، بدین ترتیب، می توان نتیجه گرفت که در این راستا آنچه صفوف آدمیان را از هم جدا می کند طرز نگاه آنان به «آزادی» است؛ یکی آزادی را تنها برای خودی ها می خواهد و دیگری آزادی را از آن همگان، چه خودی و چه غیر خودی، می داند.

در این میان، اهل این دو صف (یعنی آزادی خواهان و آزادی ستیزان) با تعریفی که  از خود ارائه می دهند از هم مشخص می شوند و درست بدین خاطر است که همه کس نمی تواند خود را جزئی از آن «ما» ئی بداند که در زمانهء حافظ  از دور کردن امیرمبارزالدین از حکومت شادمان می شود و نسبت به مذهبیون و محتسبین اعلام موضع می کند.

حافظ آشکارا می گوید که تو (چه مسلمان و چه منکر) اگر به «مذهب محتسب ساخته» بی اعتقادی، و اگر عشق به دیگران را مرام خود می دانی، جزو «مائی»؛ و الا تو به راه خود و ما به راه خود می رویم بی آنکه «ما» بخواهیم، یا اگر بتوانیم بگذاریم، که تو در تحمیل شریعت شخصی ات بر ما صاحب ممکنات و مقدورات حکومتی شوی.

****

اما اغلب درست در همینجا پیچشی شگرف در کار می آید: همیشه فرصتی پیش می آید که «محتسبان شعبده باز» واژگان حافظ را به سود خود معنا کنند و از سخن او عکس آنچه را که می گوید ارائه دهند. در واقع، این اهل «قیل و قال مدرسه» همیشه کارشان قلب کردن معانی الفاظی است که در دهان و ذهن مردم شیوع و گستردگی یافته و دیگر نمی توان آنها را ممنوع کرد. حتماً بارها دیده ایم که، مثلاً، «شراب» را به «می معرفت» تعبیر کرده اند و «عشق» را به «عشق الهی» و «شاهد» را به «آفریدگار» و «قدیسین». آنگاه، وقتی این تعابیر جا افتاد، توضیح المسائل از زیر ضربه بیرون می آید، اعتراض شاعر و یارانش تنها به حدود عملکرد امیرمبارزالدین ها محدود می شود و عاقبت خود محتسب هم یکی از «ما» از آب در می آید!

اگر دقت کنیم می بینیم که امروز نیز با همین روند و همینگونه روش رویاروئیم. آنچهدر «اسلام سیاسی» به «اصلاح طلبی» شناخته می شود نیز، هم از آغاز کار و به همین شکل، دست به مقلوب ساختن مفاهیم اردوگاهی زده است که، به نفع همهء مردمان، خواستار غیرسیاسی شدن مذاهب است و مدعی است که تنها با دور نگاه داشتن مذاهب و مکاتب بی منطق و انتقادناپذیر از حکومت است که می توان به جامعه ای مرفه و آسوده و آزاد رسید.

در اینجا نیز «ما» ی این اردوگاه (که می توان آن را «اردوگاه سکولارهای سیاسی» نامید) معتقد به آزادی و کثرت گرائی و آزادی است. حال آنکه اسلامیست های اصلاح طلب، چه در قدرت مشسته و چه وقتی از حوزهء اقتدار حکومت اسلامی رانده می شوند، به مکتبی جعلی به نام «اسلام رحمانی» می آویزند که در آن همهء مفاهیم مورد نظر سکولارها تصدیق می شوند اما به دُم هر کدام شان یک صفت «اسلامی» بسته می شود تا، لابد، بنا به استدلال اسلامیست ها، «از هرج و مرج و بی اخلاقی و بی ناموسی و بی بند وباری جلوگیری شود».

آنها می گویند که در مکتب «اسلام رحمانی» هم آزادی هست، هم تکثر گرائی و هم دموکراسی و، لذا، دلیلی ندارد که خواهان جدائی حکومت از مذهب باشیم. و اعلام می دارند که اتفاقاً «وجود چنین مذهبی در حکومت» باعث حفظ سلامت اخلاقی جامعه هم می شود!

حاصل این مغلطهء هولناک چه می تواند باشد جز ایجاد منطقه ای گرگ و میشی و خاکستری که در آن لحظه ای غفلت انسان سکولار موجب سقوط او در پرتگاه خطاکاری های زیان بار می شود. چرا که درست در این عرصهء خاکستری است که «ما» یکباره تعریف مشخص خود را از دست می دهد و موجودی به نام «اسلامیست سکولار» هم پا به میدان می گذارد. (توجه کنید که من از «مسلمان سکولار» سخن نمی گویم چرا که مسلمانی که معتقد به جدائی مذهب از حکومت باشد همانقدر سکولار است که یک آدم آدم دگراندیش معتقد به جدائی حکومت از همه اشکال مذهبی و مکتبی). «اسلامیست» کسی است که خواستار حکومت مذهبی است و، در نتیجه، عبارت «اسلامیست سکولار» بیانگر یک جمع اضداد انکار ناپذیر است.

****

حال به مقطع پرسشی کلیدی می رسیم: یک مسلمان سکولار، و یا یک غیر مسلمان سکولار، چگونه می تواند خود را از یک اسلامیست مدعی سکولار بودن جدا کند؟ به گمان من، او راهی ندارد جز اینکه، همچون حافظ و مردمان روشن ضمیر زمانه او، مستقیم به قلب مطلب بزند. حافظ، برای اینکه حساب خود را از «شیخ و مفتی و محتسب» که «جمله تزویر می کنند» و «چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند» جدا کند، اعلام می کند که «ما به حلال و حرام توضیح المسائلی شیخ اعتنائی نداریم». او حتی، همانجا، پیش بینی هم می کند که ممکن است در آینده شراب او را به آن «شراباً طهورا»ی قرآنی تعبیر کنند که قرار است در بهشت به مومنان داده شود و، لذا، از «آب حرام خود» و «نان حلال شیخ» یاد می کند که هر دو متعلق به این دنیا هستند و قرار است در آن دنیا آدمیان بابت شان به بازخواست کشیده شوند.

از این منظر که می نگریم، می بینیم که «سکولار»ها نیز یک راه بیشتر ندارند و آن قرار دادن پیش شرط «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» در هر مواجهه و مذاکره و اتحادی است. تنها با ارائهء این فیلتر است که سکولار واقعی از سکولار قلابی بازشناخته و مشخص می شود.

در واقع، این وظیفهء هر گروه سکولاری است که پیش شرط های خود را از میان اصلی ترین «ارزش» هائی انتخاب کند که گروه مقابل نمی تواند، بدون تجدید نظر در ارتباط خود با قدرت حکومتی، به آنها تن دهد. مثلاً، گروه های زنان سکولار، برای راه ندادن اسلامیست ها به صفوف خود، می توانند شرط «الغای حجاب اجباری» و «آزادی پوشش» را در کنار دیگر موازین سکولاری بنشانند و از آنها عقب نشینی نکنند، چرا که اکنون کاملاً ثابت شده که «الغای حجاب اجباری» تنها زمانی ممکن است که حکومت فعلی در راه انحلال افتاده باشد.

در این میان اغلب و بویژه به همکاری و حتی اتحاد بین سکولارها با اصلاح طلبان نیز اشاره می شود، اما سکولارها تنها می توانند با آن دسته از اصلاح طلبان (به هر معنی که این اصطلاح گرفته شود) همکاری کنند که آشکارا هدف خود را «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» اعلام کرده باشند اما ـ مثلاً ـ معتقد باشند که برای رسیدن به اهداف مزبور باید به تدریج و آرام و بی خشونت اقدام و پیشرفت کرد. این تنها نوع اصلاحی است که ممکن است به انحلال بیانجامد. چرا که اختلاف در «سرعت عمل» است و نه در «هدف کار». اما آنها که معتقدند می توان این حکومت را اصلاح کرد و در سایهء بوجود آوردن یک حکومت مذهبی شسته ـ رفته و بزک شده به آزادی و دموکراسی رسید تنها چیزی که نیستند سکولار بودن است.

به همین دلیل نیز هست که سکولارها نمی توانند از مکتب دروغین «همه با هم» خمینی گونه پیروی کنند وقتی که در میان این «همهء گسترده»، اسلامیست های نقابدار هم حضور داشته باشند. در عین حال، سکولار ها همیشه به «آزادی برای همه»، حتی مخالفان شان، معتقدند اما یقین علمی دارند که این آزادی تنها از طریق «انحلال بلاشرط حکومت اسلامی» و «جدائی کامل حکومت از هرگونه مذهب» ممکن است.

چه خوب است اگر بر تفاوت عمیق و گستردهء این «همه» ی دوم با آن «همه» ی پیشین بیشتر از این ها دقت کنیم.

 

* در این مورد می توانید به گفتار ویدئوئی من در پیوند زیر مراجعه کنید:

http://www.youtube.com/watch?v=N-Q3ZIUB2Z4

 

باارسالای ـ میل خود به این آدرسمی توانیدمقالات نوریعلا را هر هفته مستقیماًدریافتکنید:

NewSecularism@gmail.com

مجموعهء آثار نوری علا را در این پیوند بیابید:

http://www.puyeshgaraan.com/NoorialaWorks.htm

 

باارسالای ـ میل خود به این آدرسمی توانیدمقالات نوریعلا را هر هفته مستقیماًدریافتکنید:

NewSecularism@gmail.com

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.