چرا انقلاب ۵۷ نیاز به استمرار دارد؟ (بخش دوم)

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

محمود دلخواسته

“اگر انقلاب را در کانتکست زمانی مشخصی محدود کنیم، قادر به دیدن واقعیت و پروسه و اثرات آن آنگونه که رخ داد و ادامه یافت نخواهیم بود و در نتیجه تصویر کج و معوجی از انقلاب نصیبمان خواهد شد. برای مثال اگر دیکتاتوری روبسپیر را پایان انقلاب فرانسه فرض کنیم آنگاه از این انقلاب تصویری جز خشونت و خون نخواهیم داشت. ولی اگر این پروسه را در تحولات دائمی آن که سرانجام اصل جمهوریت و آزادی و حقوق شهرو ندی را در فرانسه مستقل نهادینه کرد و درواقع جهان معاصر را وارد دوران آزادی کرد، تصور و تصویرمان دچار تحولی بنیادی خواهد شد.”

“آموزه دیگر انقلاب فرانسه بما می‌گوید که انقلاب یک پروسه است و روش به نتیجه رسیدن به اهداف آن، نه پشیمانی و خود زنی و خود را در تله بد و بدتر گرفتار کردن، بلکه چشم از هدف بر نداشتن، به قدرت اصالت ندادن و اینگونه خود را در مقابل مشتی مستبد، ضعیف و بیچاره فرض نکردن و اینگونه بودن را از طریق شناسایی توانایی‌های خود و نتیجه، امید را که نتیجه این عارف شدن است در خود پرواندن. ”

 سه بار انقلاب و هنوز در زیر یوغ استبداد

نگاهی به جنبشهای اجتماعی یک قرن و نیم اخیر در سطح جهان بما می‌گوید که ایران، انقلاب خیز ترین و جنبش خیز ترین کشور در سطح جهان است. البته، منظور انقلاباتی است که همیشه اندیشه راهنمایشان استقلال و آزادی و دموکراسی بوده‌اند. بعد از ایران کشور چین قرار دارد با جنبشهای بسیار بخصوص در اواخر و بعد از آخرین سلسله سلطنتی حاکم، یونگ. ولی، با وجود جریانهایی دموکراتیک و بیشتر در نزد نخبگان، چین تا جنبش میدان تیانمان در سال ۱۹۸۹ فاقد جنبشی عمومی بوده است که گفتمان حاکم آن مردم سالاری بوده باشد. با این حال سوال این است که چگونه است که در پی سه انقلاب و جنبش، استبداد، در ایران، موفق به باز سازی خود شده است و اینکه آیا استبدادی سرکوبگر تر، سرنوشت محتوم هر انقلابی است و حق با تئوریسین‌های مدرنیست و یا ساختار گرا مانند تدا اسکاچ پل است که انقلابها همیشه به ساخت استبدادی دیگر در شکل شکل دولتی قدرتمند تر منجر می‌شوند و بنابراین چاره جز این نیست که خود را به اصلاح کردن اصلاح ناشدنی محکوم کرد و سوخت و ساخت؟
در میان دیگر انقلابها، انقلابهای اواخر سالهای اواخر هشتاد و اوائل نود در اروپای شرقی (که همانگونه که گفته شد، در روش، با الهام از انقلاب ۵۷ در مرحله بر اندازی و با بکار گیری روشهای غیر خشن این انقلاب صورت گرفتند.) نیز بما می‌گویند که اینگونه نیست و انقلابها می‌توانند بدون اینکه به استبدادی دیگر منجر شوند، ساختارهای دموکراتیک را مستقر کنند. به بیان دیگر، اصلاح طلبانی که با طرح نظر اینکه همیشه انقلابها به استبدادی دیگر منجر می‌شوند و با دادن نمونه هایی که به استبداد منجر شده و سانسور نمونه هایی که به دموکراسی منجر شده است از روش بکار بردن نمونه برداری متعصبانه/ Biased sampling، استفاده می‌کنند در واقع طرفداران خود را فریب می‌دهند. به این معنی که نمونه هایی را بکار می‌گیرند که بکار آنها می‌آید و نمونه‌های دیگری که ضعف بحث انها را معلوم می‌کند سانسور می‌کنند و گونه‌ای تدریس می‌کنند و می‌نوینسد که اصلا چنین انقلاباتی وجود نداشته‌اند. این در حالیست که ما جنبشهای رفرمیستی نیز داریم که سراسر خشونت است (مانند “دیکتاتورهای مدرن” آمریکای جنوبی.) بنابراین این خشن یا غیر خشن بودن جنبش هیچ ربط مستقیمی به ماهیت انقلاب و یا رفرم ندارد و هر دو می‌توانند متوسل به روشهای خشن یا روشهای غیر خشن شوند.

علت روش بکار بردن نمونه برداری متعصابانه چیست؟

علت اصلی که اصلاح طلبان حاضر در رژیم با استفاده از این روش نسل جوان را از انقلاب می‌ترسانند و آن را عین خشونت تعریف و تفسیر می‌کنند این می‌باشد که اکثریت آنها ضد انقلابهایی بودند که انقلابمان را گرفتار خشونت کردند و حال به جای مسئولیت پذیری، تقصیر را به گردن انقلاب می‌اندازند. این مانند آن است که فرض کنیم که انقلاب، هیولایی بوده است که آنها را در کنترل گرفته و به خشونت‌های غیر قابل وصف مجبور کرده است. این مسئولیت ناپذیری در بهترین حالت وضعیت کودکی را دارد که هنوز رشد روحی و فکری لازم را برای مسئولیت پذیری را نکرده است. فکر کنم گفتگویی را که با حقوقدان اصلاح طلب داشتم، مسئله را توضیح می‌دهد که در ادامه به ایشان گفتم:
“بنا براین شما از جمله ضد انقلابیون بوده‌اید و حال این از ضد انقلابی بودن خود است که دست کشیده‌اید. انقلابی امثال ما بودیم و هستیم چرا که تمامی گفتار و رفتارمان در راستای دفاع از اهداف انقلاب و آزادی‌ها و مردم سالاری بوده است و می‌باشد. ”
منظور اینکه، وقتی اصلاح طلبان نسل جوان را از انقلاب می‌ترسانند، در بهترین حالت، از مسئولیت پذیری و اذعان به اینکه همه اشان ضد انقلاب بوده‌اند و اینگونه بود که آزادی‌ها را از بین بردند و سانسور و سرکوب را روش خود کردند، می‌گریزند. در بدترین حالت، این سانسور را از این جهت انجام می‌دهند که فکر می‌کنند که در صورت مسئولیت پذیری و کودتا را از سانسور خارج کردن، در نظام بعدی اینها هیچ نقش نخواهند داشت و بقولی، سرشان بی کلاه خواهد ماند هیچ، مغضوب طرفداران، بخصوص جوان خود، که حال به فریب خوردن خود پی برده‌اند خواهند شد. به بیان دیگر، برای اینها سرنوشت خودشان برایشان بسیار مهمتراز سرنوشت وطن است.

انقلاب فرانسه بما چه می‌آموزد و آموزه‌های آن؟

یکی از نمونه هایی که اصلاح طلبان بسیار بکار می‌گیرند انقلاب فرانسه است که منجر به دوران سیاه و کشتار به نام دیکتاتوری آزادی و بعد دیکتاتوری ناپلئون منجر شد می‌باشد. البته جالب این است که انقلاب فرانسه درسهایی را بما می‌دهد که اگر فرا گیریم، پاسخ به سوال چه باید کرد را از درون آن خواهیم یافت. توضیح اینکه وقتی در مورد انقلابات اجتماعی صحبت می‌کنیم، همانقدر که می‌شود در باره نقطه شروع آن اجماع داشت، در روی نقطه پایان/ terminus آن اجماع سخت انجام می‌شود و در مورد مانند انقلاب فرانسه که اصلا انجام نمی‌شود چرا که هنوز بحث بر سر این است است که نقطه پایان آن کجاست:
فرانسیس فورت/Francois Furet یکی از معتبر ترین متخصصان انقلاب فرانسه نشان می‌دهد که بعضی از تاریخدانان، پایان انقلاب فرانسه را همان سال ۱۷۸۹ که سرنگونی سلسله بوربون هاست می‌دانند. دیگران پایان انقلاب را ۱۷۹۴ یعنی زمانی که معمار کشتار و وحشت، روبسپیر، اعدام شد. دیگران پایان انقلاب را سال ۱۸۷۷ یعنی سالی که جمهوری خواهان سلطنت طلبان را شکست کامل دادند می‌دانند و در این بین دیگرانی پایان انقلاب را در سالهای ۱۷۹۹ و کودتای ناپلئون و دیگران ۱۸۱۵ که بطور موقت، بوربون‌ها به سلطنت باز گشتند می‌دانند و باز دیگرانی پایان را ۱۸۳۰ یعنی سالی که سلطنت مقید به قانون اساسی شد و نیز دیگرانی پایان را سال ۱۸۴۸ می‌دانند که سلطنت اورلان‌ها به پایان و جمهوری دوم مستقر شد و باز دیگر متخصصان، کودتای لویی ناپلئون بر ضد جمهوری دوم در سال ۱۸۵۱ می‌دانند و دیگران ۱۸۷۰ را که جمهوری سوم بر قرار شد را پایان انقلاب می‌دانند و دیگرانی نیز هستند که پایان انقلاب را اوائل سالهای ۱۹۸۰ می‌دانند یعنی زمانی که گفتمان چپ و راست بر سر دو اصل آزادی و برابری به توافق رسیدند. (۱) سخن معروف مائو تسه تونگ را نیز داریم که وقتی که از او پرسیدند که آیا فکر می‌کند که انقلاب فرانسه به نتیجه رسیده است یا نه؟ پاسخ می‌دهد که هنوز زود است که به این سوال پاسخ داده شود.
منظور اینکه، انقلاب قبل از آنکه یک حادثه باشد، یک پروسه و جریان است که نقطه عطف آن سرنگونی استبدادی می‌باشد که انقلاب را سبب می‌شود، ولی نقطه پایان آن، یعنی استقرار هدفهایی که اندیشه راهنمای انقلاب را تشکیل داد، نا نوشته است و در انتظار نوشته شدن و البته این بستگی به آگاهی و تصمیم و شجاعت و اراده نسلهای بعدی دارد که آیا، از راه بکار گیری عقل نقاد و اینگونه از طریق تصحیح ضعفها، آنها را به نقاط قوت تبدیل کردن، انقلاب را ادامه بدهند یا نه؟ به بیان دیگر، قلمی که خواهد نوشت که چه باید بشود و چگونه باید بشود در دست مردم و بخصوص نسل جوان است. در مورد ایران نیز، این مردم هستند که نیاز دارند تصمیم بگیرند که آیا در پی واقعیت بخشیدن به اهداف انقلاب که همان استقلال بود و آزادی و مردم سالاری و رشد و عدالت اجتماعی می‌باشند یا نه؟
باز انقلاب فرانسه بما می‌گوید که اگر انقلاب را در کانتکست زمانی مشخصی محدود کنیم، قادر به دیدن واقعیت و پروسه و اثرات آن آنگونه که رخ داد و ادامه یافت نخواهیم بود و در نتیجه تصویر کج و معوجی از انقلاب نصیبمان خواهد شد. برای مثال اگر دیکتاتوری روبسپیر را پایان انقلاب فرانسه فرض کنیم آنگاه از این انقلاب تصویری جز خشونت و خون نخواهیم داشت. یا اگر پایان انقلاب را دیکتاتوری ناپلئون فرض کنیم، باز چنین تصویری از نتیجه انقلاب نصیبمان خواهد شد. ولی اگر این پروسه را در تحولات دائمی آن که سرانجام اصل جمهوریت و آزادی و حقوق شهرو ندی را در فرانسه مستقل نهادینه کرد و درواقع جهان معاصر را وارد دوران آزادی کرد، تصور و تصویرمان دچار تحولی بنیادی خواهد شد.
حال از دید مردمی که در انقلاب فرانسه، به عنوان واقعیت در حال انجام، شرکت کرده بودند به مسئله نگاه کنیم: اگر انقلابیونی که در دوران روبسپیر و دوران کشتار <دیکتاتوری آزادی> و یا دیکتاتوری ناپلئون که حتی کار برد کلمه دموکراسی را ممنوع کرده بود، زندگی می‌کردند، به جای کوشش در ادامه انقلاب، خود را در تله “انتخاب” بد و بدتر انداخته و در نتیجه “انتخاب” بین استبداد بد (بوربونها) و استبداد بدتر (استبداد آزادی! روبسپیری) را سرنوشت محتوم خود پنداشته و اینگونه از کرده خود پشیمان شده بودند، مطمئنا استبداد در فرانسه ادامه نمی‌یافت و فرانسه مهد آزادی و جمهوریت و الهام بخش جنبشهای آزادی بخش در جهان نمی‌شد. البته عده از به این نتیجه رساندند، ولی بسیاری دیگر نیز بودند که خود را تسلیم “انتخاب” بین بد و بدتر نکردند و تجربه را ادامه دادند.
درس دیگری که انقلاب فرانسه بما می‌دهد این است که ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی فرهنگی و روانی استبداد چند هزار ساله، با یک جنش، ضعیف می‌شود، ولی از هم فرو پاشیده نمی‌شوند و بنا براین، نه نیاز به پشیمانی و توبه کردن و حتی از استبدادی که انقلاب را سبب شد دوران طلایی ساختن، که نیاز به پیگیری و ممارست و از طریق بکار گیری عقل نقاد، اشتباهات را به تجربه برای ادامه مبارزه تبدیل کردن دارد، یا به عبارت دیگر <کار را ان کرد که تمام کرد. >. انقلاب فرانسه بما می‌گوید که همیشه افراد و جریانهایی بودند که هیچوقت امید را به عنوان اسلحه‌ای برای مبارزه، حتی زمانی که دچار استبداد سهمگین تری شدند، از دست ندادند و تجربه را به نسلهای بعدی انتقال دادند و نسلهای بعدی نیز مسئولیت را پذیرفتند.
اثر کوشش در ادامه انقلاب فرانسه در دوران استبداد بعد از انقلاب را در ادبیات عظیمی نیز که انقلابیون خلق کردند براحتی می‌شود دید. شناخته ترین نمونه آن رمان بینوایان ویکتور هوگر می‌باشد که در رابطه با انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه می‌باشد که هنوز که هنوز است نمایش آن در تاتر‌ها و سینماها دلها را می‌لرزاند و اشکها را از چشم جاری و امید به زندگی در آزادی را شکوفا می‌کند.
سهمگینی استبداد، حتی در دهه‌های بعد از انقلاب فرانسه آنگونه بود که وقتی آلکسیس تاکول، فیلسوف و تئوریست سیاسی قصد مطالعه در مورد دموکراسی را کرد، اینکار را نه در فرانسه که در آمریکا انجام داد.

آموزه دیگر انقلاب فرانسه

آموزه دیگر انقلاب فرانسه این است که علت اصلی بروز عود چند باره استبداد در بعد از انقلاب این بود که هنوز فرهنگ استبدادی با وجود انقلاب برای آزادی، در میان بسیاری از نخبگان و بخش بزرگی از جامعه فرانسه ساری و جاری بود و هنوز فرهنگ آزادی در جامعه ملی فرانسه ریشه نیافته بود. به همین علت بود که روبسپیر توانست سخن از باز سازی استبداد و اینبار به نام <دیکتاتوری آزادی> بزند و یا ناپلئون با حمایت بخش وسیعی از جامعه دست به کودتا بر علیه جمهوری زده و تاج امپراطوری را که بقول خودش بر زمین افتاده بود، برداشته و بر سر بگذارد و حتی کاربرد کلمه <دموکراسی> را ممنوع کند.
این تجربه بما می‌گوید که فرهنگ آزادی به یکباره و با انقلاب، درونی جامعه‌ای که تاریخش با استبداد عجین شده بود مستقر نشد و زمان برد و در این زمان، این اول نخبگان باورمند به آزادی و مردم سالاری بودند که از طریق نوع زندگی خود و کوشش در رشد فکری جامعه و گسترش ادبیات آزادی توانستند دموکراسی را در فرانسه نهادینه کنند. (البته رشد بی سابقه راست افراطی نژاد پرست ضد خارجی در حال حاضر بما می‌گوید که این فرهنگ با خطر جدی عود فرهنگ قدرت و استبداد روبروست.)

آموزه دیگر انقلاب فرانسه بما می‌گوید که انقلاب یک پروسه است و روش به نتیجه رسیدن به اهداف آن، نه پشیمانی و خود زنی و خود را در تله بد و بدتر گرفتار کردن، بلکه چشم از هدف بر نداشتن، به قدرت اصالت ندادن و اینگونه خود را در مقابل مشتی مستبد، ضعیف و بیچاره فرض نکردن و اینگونه بودن را از طریق شناسایی توانایی‌های خود و نتیجه، امید را که نتیجه این عارف شدن است در خود پرواندن.

چرا انقلاب ۵۷ نیاز به استمرار دارد؟ (بخش دوم)

مطالب مرتبط با این موضوع :

یک پاسخ

  1. این انقلاب نیست که نیاز به استمرار دارد بلکه مشارکت مردم باید مستمر باشد. رفرم های بنیادی پس از انقلاب در شرایطی متعادل و همساز جامعه را رشد میدهد و به پیش میراند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.